من در طول زندگیام شاهد ظهور و سقوط دیکتاتورها بودهام. خاطراتِ گذشتۀ من از این تبارِ زشت، امروز دوباره برایم زنده شده است.
سال ۱۹۷۵ در هندوستان، ایندیرا گاندی که در انتخابات تقلب کرده بود، وضعیتِ اضطراری اعلام کرد، چون اعلامِ وضعیتِ اضطراری به او قدرتی استبدادی میبخشید. این وضعِ «اضطراری» وقتی تمام شد که او خواستارِ برگزاریِ انتخابات شد، چون مطمئن بود پیروز خواهد شد، ولی بازنده شد. تکبرِ او عاملِ سقوطش شد. این درسِ عبرتْ بخشی از رمانِ من «بچههای نیمهشب» بود.
سال ۱۹۷۷ در پاکستان، ژنرال محمد ضیاءالحق علیه ذوالفقار علی بوتو نخستوزیر کودتایی ترتیب داد و دو سال بعد او را اعدام کرد. این داستانِ تلخ الهامبخشِ من برای نگارش داستانِ «شرم» بود. تجربیاتِ زندگیِ من، درکی از گرایشِ ذهنیِ دیکتاتورها به من بخشیده است.
خودشیفتگیِ افراطی، گسست از واقعیت، علاقه به چاپلوسان و بیاعتمادی به حقیقتگویان، وسواس نسبت به چهرۀ عمومیِ خود، و نفرت از ژورنالیستها و روحیاتِ یک زورگوی افسارگسیخته: اینها برخی از صفاتِ چنین آدمهاییست.
ترامپ رئیسجمهور آمریکا نمونهای کوچک از این مستبدان است. او زمامدارِ کشوریست که بهلحاظِ تاریخی خود را هواداِر آزادی دانسته است؛ که البته همیشه اینطور نبوده است. تا امروز، با ساختوپاختِ جمهوریخواهانْ او کمابیش لجامگسیخته حکومت کرده است. حالا انتخابات در راه است و او محبوبیتی ندارد، برای همین بهدنبالِ راهی برای پیروزی دستوپا میزند. و اگر معنایش پایمالکردنِ آزادیهای آمریکایی باشد، اشکالی هم ندارد.
من ۲۵ سال در آمریکا زندگی کردهام و چهار سال است که شهروندِ آن هستم. یکی از مهمترین دلایلِ شهروندیِ من، تحسینِ آزادیهای موجود در متممِ اول قانون اساسی آمریکا بود. علاقۀ ترامپ به متممِ دوم کاملا شناخته شده است، ولی باید متمم اول را هم به او یادآوری کرد که میگوید «کنگره نباید هیچ قانونی وضع کند که […] آزادی بیان، یا مطبوعات، یا حق مردم برای گردهمایی صلحآمیز و حق درخواست از دولت را محدود کند.»
مردی که درنتیجۀ بیکفایتی او، همهگیریِ کرونا جان ما را هرچه بیشتر تهدید میکند، و زبانِ ملتهبِ سرشار از نژادپرستیاش نقشِ مهمی در تشدیدِ خودبرترپنداریِ سفیدها علیه ما داشته، درنهایت بیشرمی اعلام میکند که میخواهد از معترضانِ صلحجو محافظت کند.
با اینحال، مردی که درنتیجۀ بیکفایتی او، همهگیریِ کرونا جان ما را هرچه بیشتر تهدید میکند، و زبانِ ملتهبِ سرشار از نژادپرستیاش نقشِ مهمی در تشدیدِ خودبرترپنداریِ سفیدها علیه ما داشته، در باغِ گلِ کاخسفید میایستد و درنهایت بیشرمی اعلام میکند که میخواهد از معترضانِ صلحجو محافظت کند. در همان زمانْ درست پایینِ خیابانْ نیروهای امنیتیاش، بعضیهایشان سوار بر اسب، دارند با گازِ اشکآور و گلولههای لاستیکی به اعتراضِ مسالمتآمیز مردم حمله میکنند. لحظهای بعد او معترضان را تروریست و عملشان را جنایت علیه خداوند میخواند.
او برای اثباتِ حرفشْ عکسهایی هم در اختیار دارد: جوانانِ در حال فرار، تودهای گاز اشکآور، و رژۀ اسبها به نام قانون. تنها کاری که ترامپ بلد است، ژستِ دلخواهِ دوربینهاست.
این مرد که قبل از تصدیِ شغلِ فعلیاش، تقریبا هرگز در پرستشگاهی پا نگذاشته، بیرونِ کلیسایی ایستاده و کتابِ مقدس را در دستش میگیرد تا دینداریاش را بهرخ بکشد؛ و هیچ اهمیتی هم ندارد وقتی کشیش محله او را تقبیح میکند و به سوءاستفاده از کلیسا برای «مقاصدی خلافِ آموزههای حضرت عیسی» متهمش میکند. چون او عکسهای دلخواهش را انداخته که صدایی بلندتر دارند.
ما آنقدر به رفتارهای این مرد عادت کردهایم، و دروغها و خودبزرگپنداریِ پایانناپذیرِ او آنقدر برایمان عادی شده که شاید این اوضاع را امری معمول در ترامپآباد فرض کنیم. اما اینبار ماجرایی متفاوت درجریان است. شورشی که با قتل جورج فلوید شروع شد، رو به کاهش نیست بلکه دارد بالا میگیرد. مردی که در کاخ سفید نشسته، ترسیده است و حتی گاهی در زیرزمین پناه میگیرد و چراغها را خاموش میکند. چنین آدمی در چنین زمانی، چهکاری قرار است بکند؟
اگر او با کمکِ اقلیتی از تبهکاران و نفوذیهای افراطیِ سفیدپوست بتواند اعتراضِ قابلاحترامِ اکثریتِ مطلق را که علیهِ قتلِ فلوید و خشونتِ پلیس نسبت به جامعۀ سیاهان و قدرتِ ریشهدارِ نژادپرستیِ آمریکا شکل گرفته است سرکوب کند، آنوقت دیگر در مسیرِ استبداد گام برخواهد داشت. او تهدید کرده است که ارتش آمریکا را علیه شهروندان آمریکا بهکار خواهد گرفت؛ تهدیدی که از رهبرانِ شورویِ سابق انتظار میرفت، و نه رهبر آمریکا.
من در جدیدترین رمانِ خودم «کیشوت» اوضاع و احوالِ امروز را بسانِ عصری توصیف کردهام در آن «هرچیزی ممکن است.» امروز من میگویم، آمریکا مراقب باش. فکر نکن اینجا چنین چیزی رخ نخواهد داد.