عبدالخالق، باشندهی سمنگان، از آن روزی میگوید که زمین در ۱۲ عقرب لرزید و خانهاش در یکی از روستاهای ولسوالی فیروزنخچیر این ولایت فروریخت. او، در آن شبوروز در تاجیکستان به امید پیداکردن لقمهنانی سرگام کار بود.
عبدالخالق، میگوید که پس از خبرشدن از زلزله در سمنگان با جیب خالی و اضطراب سنگین به افغانستان برگشت. وقتی به روستا رسید با ویرانهای روبهرو شد که روزی خانهاش بود. زلزله همه چیز را در چند ثانیه به خاک نشانده بود. در لحظههای نخست، تنها یک پرسش ذهنش را میسوزاند کودکانم زنده اند؟
همسایههای عبدالخالق داستانی را برایش بازگو میکند که شنیدنش نفس او را برید؛ شش کودک قدونیم قدش زیر آوار گیر مانده بود و اگر تلاش آنها نمیبود، شاید امروز هیچ یک از آنان زنده نبودند. «برای غریبی به تاجیکستان رفته بودم؛ زلزله که شده زن و بچههایم زیر خاک مانده بودند و همسایههایم آنها را از زیر آوار کشیدند.»
با این که خانوادهی عبدالخالق در زمینلرزه آسیب جدی ندیده بود؛ اما همه داشتههای شان را از دست داده اند. این مرد، تنها یک خیمه و مقدار اندکی پول نقد از سوی شماری از مؤسسهها دریافت کرده؛ کمکی که در برابر خانهی ویرانشدهاش چیزی بیش از یک التیام سطحی نیست. باد سرد پاییزی در خیمه میپیچد و کودکانش یکیپسازدیگری بیمار شده اند. او، آنان را به کلینیک برده؛ اما به دلیل نبود امکانات لازم درمان نشده اند. «ما در دشت استیم و در زیر خیمه کودکان ما را خنک زد. همهی شان مریض شدند؛ در کلینیک ولسوالی بردیم دو تا داروی سفید میدهد. او کلینک هم مزدحم است به همه رسیدگی نمیتواند.»

زندگی عبدالخالق سالهاست که میان ناداری و ناچاری گیر مانده است. او هر سال به خاطر نیاز شدید مالی به تاجیکستان میرود تا برای شش ماه در کوهستانهای آن کشور مصروف جمعآوری هینگ شود؛ کاری که مزد اندکی دارد اما در سال روان برای او و بیش از ۶۰ تن از همروستاهایش سالی خوبی نبوده است. حاصل هینگ خراب شده و کارگران با دستهای خالی به روستای زلزلهزده برگشته اند. «اگر سال خوب و حاصل بیشتر باشد تا ۱۰۰ هزار کار میکنیم؛ اگر سال خراب باشد به اندازهای کار میکنیم که مصارف خود را تأمین میکنیم.»
عبدالخالق که خود بیمار است، میگوید که هر روز با تن رنجور برای زندهنگهداشتن فرزندانش میجنگد.او، اعتراف میکند که از شدت مشکلات دیگر توان ساماندادن به زندگیاش را ندارد. خیمهی سرد، کودکان بیمار و خانهای که تنها خاطرهی خاکآلود از آن باقی مانده است، بر دوش او سنگینی میکند.
عبدالخالق اکنون در انتظار کمک است. او از مسئولان حکومتی و نهادهای امدادرسان میخواهد که به صدای او و آسیبدیدگان زمینلرزه در سمنگان را گوش دهند؛ صدای خانوادههایی که در سرمای زمستان زیر خیمهها نفس میکشند و هر شب نگران فردای نامعلوم اند. «در سردی هوا کودکان ما را یخ میزند؛ توان ساخت خانه خود را نداریم؛ کمی خشت از یک کره قرضه آوردهام تا یک جای موقت درست کنم.»
عبدالخالق در پایان از آرزوی بزرگش میگوید که کودکانش درس بخوانند و از مسیری عبور کنند که او در آن تنها رنج و ناامنی چشیده است.






