دوشنبه، دوازدهم عقرب برای نوراحمد، باشنده ولسوالی خُلم سمنگان، مانند دیگر روزها، به شکل معمول در کنار بساط میوهفروشیاش در کنار شاهراه کابل-مزارشریف آغاز شد؛ اما ساعتی از روز نگذشته بود که زمینلرزهای قوی، به زندگی او تکان شدیدی داد. پس از زمینلرزه، با نگرانی دوان دوان به سمت خانهاش میرود تا مبادا خانوادهاش آسیبی دیده باشد.
نوراحمد، وقتی به نزدیک خانه میرسد، با صحنهای که هیچ گاه دوست نداشت، روبهرو میشود؛ سقف فروریخته، دیوارها فروپاشیده و در میان خاکوسنگ، پیکر همسرش که چهارماهه باردار بود را میبیند. تنها نه ماه و ۱۳ روز از آغاز زندگی مشترک آنها میگذشت.
او، با صدایی بغضآلود، میگوید: «کاش من زیر سقف میشدم… صدقهسر او. طفل چهار ماههام… مادراش هم… هر دو رفتن.» اشک در چشمانش جمع میشود. برای لحظهای حرفش را قورت میدهد، سپس ادامه میدهد: «خانمم را از هشت سال پیش میشناختم. قرآن میخواند، نماز پنجوقت. پاک، مهربان، هیچ کموکسر نداشت.»
نوراحمد، ۲۶ روز نامزد بود و پساندازی که داشت محفل عروسی مجللی برگزار کرده و به زندگی مشترک با خانمش آغاز میکند و روزهای خوشی را برای همدیگر رقم میزنند؛ اما زمینلرزه به این شادی آنها پایان میدهد. «هر دو رویای یک زندگی آرام داشتیم. همدیگر را خیلی دوست داشتیم. هیچ روز مان بدون خنده و شوخی نمیگذشت.»

امروز اما نوراحمد، هر صبحوشام به قبر تازهی همسرش سر میزند. ۲۴ روز گذشته را سختترین روزهای زندگی اش توصیف میکند. روزهایی که به جای همسرش، تنها چند قطعه عکس او را با خود دارد؛ عکسهایی که یادآور ازدستدادن شریک زندگیاش است. «کسی را که هفت هشت سال دوست داشته باشی، بعد از ازدواج یک سال هم نگذشته از دست بدهی… سخت است. خیلی سخت.»
وقتی از روزهای پیش از زلزله یاد میکند، در چشمانش اشک حلقه میزند و میگوید که نبودن همسرش دوام زندگی را برایش دشوار کرده است. «چندبار در روز به خاطر دیدنش به خانه میرفتم. حالا روزی صد بار هم به خانه میروم. اما وقتی او نیست، فکر میکنم هیچکس دیگر در دنیا نیست، تنها شدم. ما همدیگر را واقعی دوست داشتیم. خدا کمک کرد که به هم برسیم، اما زندگی با ما نساخت. چاره ندارم؛ باید نبودش را تحمل کنم.»
همسر نوراحمد ۲۰ سال داشت و در یکی از مدرسهها آموزگار بود.
نوراحمد لحظهای به من خیره میشود و در بارهی خلای نبودن همسرش میگوید که «هیچکس جای او را گرفته نمیتواند.»؛ اندوهی که در این جمله خلاصه شده، بیش از یک ماه میشود که روی زندگی او سنگینی میکند.






