در فضای سیاسیِ امروز که آمیخته به عوامگرایی و بیگانههراسی است، هرکسی ممکن است وسوسه شود که در خانه بنشیند و از روابط اجتماعی و عمومی طفره رود. درواقع این ذهنیتِ غالب وجود دارد که سیاستِ افراطی و کاپیتالیسمِ نئولیبرال و فساد را نمیتوان جایگزین کرد. گویا احساس همبستگی بین دولتهای ملی، جای خود را به تنفر از خارجیان و نوستالژی برای شکوه ملی گذشته داده است.
ولی دقیقا همین عقبنشینی به قلمروی شخصیست که هانا آرنت در قرن بیستم بارها نسبت آن به ما هشدار داده بود. در بحبوبۀ بحرانهای سیاسی است که توانایی افراد برای آغازی دوباره، اهیمتی دوچندان مییابد؛ در جریان تفرقۀ سیاسی است که مجبور میشویم راهی برای همکاری و تسهیمِ دنیای شکنندۀ خودمان پیدا کنیم.
کنارهگیری از روابط اجتماعی، فقط نشانۀ انزوا و بیگانگی نیست؛ از منظرِ آرنت این نشانۀ «بیجهانی» است که بهموجبِ آن، حسِ واقعیتِ مشترک فرو میپاشد. بیجهانی شبیه بیابانیست که فضای بین آدمها را خشک میکند. وقتی با این برهان که مشارکتِ سیاسی بیهوده است، به کنارهگیریِ سیاسی دست میزنیم، نقشِ خودمان را از دنیا و از زندگیِ دیگران حذف میکنیم. آرنت در کتابِ «بحرانهای جمهوری» منتشرۀ ۱۹۷۲، و کتابِ «وعدۀ سیاست» که پس از مرگش در ۱۹۹۳ منتشر شد، میگوید وقتی ارتباطمان را با دنیا از دست میدهیم، بهطرزی خطرناک از واقعیت دور میشویم.
بیجهانی، بهمعنای از دست دادنِ فضای عمومی مشترک، وجهۀ رایجِ عصر پساحقیقت است که سرشار از اطلاعات جایگزین و نظریات توطئه است. ما برای کاهش مرزهای جهانیِ بین خودمان و حبابهای دیجیتالمان، ارتباطاتمان را با یک واقعیتِ مشترکِ بزرگتر که پر از آدمهایی با عقاید متضاد است، قطع کردهایم. ما با عقبنشینی به قلعۀ درونیمان، شانسِ یافتنِ وجه مشترک با کسانی که عقاید سیاسی متفاوت دارند را کمتر میکنیم. دوری و کنارهگیری منجر به قبیلهگراییْ و ناتوانی در شنیدن نظرات دیگران میشود.
وقتی با این برهان که مشارکتِ سیاسی بیهوده است، به کنارهگیریِ سیاسی دست میزنیم، نقشِ خودمان را از دنیا و از زندگیِ دیگران حذف میکنیم.
بهلحاظِ هستیشناختی، سیاست ریشه در زاد و ولد دارد، یعنی سیاست نهتنها نگرانِ تنازع و مرگ است، که با تولد و آغاز دوباره و کنشگری هم رابطه دارد. آرنت برخلافِ مارتین هایدگر (استاد و معشوقش که بر اهمیتِ حیاتیِ مرگ تاکید میکرد)، از محوریتِ حیات حمایت میکند: «کنشگری بهترین فعالیتِ سیاسیست و برای همین هم زاد و ولد ـــ و نه مرگ و میر ـــ باید مقولۀ محوریِ اندیشۀ سیاسی (بهجای اندیشۀ متافیزیکی) باشد.» او در کتابِ «وضع بشر» منتشرۀ ۱۹۵۸، بحث سیاست را از تهدیدِ وجودیِ دوست یا دشمن، به کنشگری و آغاز دوباره و خودانگیختگی و آزادی معطوف میکند.
این واقعیت که آدمها به دنیا میآیند، تغییرِ فردی و نسلی را ممکن میسازد. او با الهام از سنت آگوستین، میگوید که هر شخصی یک «آغازگر» و «آغازه» است که ظرفیتِ یادگیری از اشتباهاتش را دارد. آرنت مخالف عقبنشینیِ فلسفی از دنیای ظواهر بود، و بر قدرتِ کنشِ جمعیِ افراد برای ایجاد تغییر سیاسی تاکید میکرد. چون ریشۀ کنشگری در قدرتِ آغاز دوباره است، علیرغم قابلپیشبینیبودنش، امیدی برای آیندۀ مشترک به ما میدهد.
دو تا از مهمترین نمونههای آغاز دوباره، قدرتِ قولدادن و بخشایش است. ما هنگامِ قولدادن، نیتِ خودمان را برای انجام عملی در آینده نشان میدهیم. قابلیتِ قولدادن، رویدادهایی غیرمنتظره را رقم میزند که منتج به شکلگیریِ بنیادهای سیاسی، میثاقها، تعهدات و قراردهای اجتماعی میشود. قدرتِ بخشودن، به ما امکان میدهد تا اقدامات گذشته را باطل کنیم. قولدادنْ امری آیندهگراست، ولی بخشودن گذشتهنگر است و سعی میکند بهخاطر آغازی تازه و مشترک، اَعمالِ گذشته را باطل کند.
بخشودن بهمعنای فراموشکاری یا پاکسازیِ رویدادهای گذشته نیست، بلکه فرد را از حس انتقام و محدودشدن به یک کنشِ منفرد رها کرده، و قولدادنْ ما را متعهد به تحقق اهدافِ آیندۀمان میکند.
بخشودن بهمعنای فراموشکاری یا پاکسازیِ رویدادهای گذشته نیست، بلکه فرد را از حس انتقام و محدودشدن به یک کنشِ منفرد رها کرده، و قولدادنْ ما را متعهد به تحقق اهدافِ آیندۀمان میکند. هردوی این کنشها مستلزمِ مشارکتِ دیگران، و وابسته به تکثر و حضور و کنش دیگران است. قدرتِ قولدادن و بخشایش، مولفههای ضروری برای داشتن یک زندگی خوب و حکمرانی خوب بوده، و شرایطِ ضروری برای انتقال از دیکتاتوری به دموکراسی هستند.
آرنت با مقایسۀ بین زاد و ولد و مرگ و میر، بهجای تاکید بر فناپذیری و اضطراب، دوباره بر خودانگیختگی و تکثر و آزادی تاکید میکند. آرنت یک یهودی_آلمانیِ فاقد ملیت در جنگ جهانی دوم بود که به آمریکا پناهنده شد؛ تقاضای او برای عشق به جهان ـــ و نه فرار از آن ـــ از روی سادهلوحی نیست؛ بلکه تاکیدِ او بر اینکه آزادی و خودانگیختگی ناشی از توانایی ما برای کنشگری و آغاز دوباره است، برمبنای تجربۀ تاریخیست. آرنت در کتابِ «ریشههای توتالیتاریسم» منتشرۀ ۱۹۵۱، به این نتیجه میرسد که مردم خودشان امکان تغییر رژیمهای سیاسیِ بیرحم را دارند.
آغازیدن، پیش از آنکه رویدادی تاریخی باشد، یکی از استعدادهای متعالیِ انسانیست که در دنیای سیاست، بهمعنای آزادیِ انسان است. آگوستین میگوید «آدمى براى این خلق شد که آغازى رخ دهد.» هر تولدی این آغاز را تضمین میکند و این یعنی هر انسانی یک آغاز است. در قرن بیستویکم که توانایی ما برای کشتارِ انبوه بیشتر شده است، تاکیدِ آرنت بر قدرتِ آغاز مجدد و کنشگری، بسیار درخور زمانۀ ماست. تقاضای او برای مقابله با وسوسۀ افتادن در آغوشِ انفعال و بیجهانی، ما را به مشارکتی عمیقتر با جهان و با همدیگر وادار میکند.