سلاموطندار به عنوان یک رسانۀ آزاد، تریبونی برای همۀ دیدگاههای انتقادیست. متن زیر دیدگاه نویسنده است و الزاماً نظر سلاموطندار شمرده نمیشود.
وقتی موسیقی به تولید کیلویی و خرواری برسد، خاصیت هنریاش رنگ میبازد و تبدیل به شییی بیارزش میشود. هنر موسیقی افغانستان در هیچ دورهیی از تاریخ خود به سانِ چهارده سال گذشته بیکیفیت، مبتذل و فاقدِ هر نوع ارزشِ هنری نشده بود.
قصه از جایی شروع میشود که حدوداً ده سال پیش، یکی از تلویزیونهای خصوصی در کابل برنامهیی را برای استعدادیابی جوانان در موسیقی راهاندازی کرد. «ستارۀ افغان»؛ این برنامه بر پایۀ یک انگارۀ کلی از برنامههای آوازییی که در بریتانیا و هند وجود داشت، ساخته شد. در سالهای نخست بسیاری از مردمی که از بند جنگ و محدودیتهای طالب رها شده بودند، به این برنامه روی خوش نشان دادند. اما شاید کمتر کسی در آن سالها از خود میپرسید که این برنامه سبک و سیاق موسیقی افغانستان را به کجا خواهد برد و چه بلایی بر سر موسیقی افغانستان خواهد آورد.
پرسش جدییی که پس از یازده سال از فعالیت ستارۀ افغان مطرح میشود، این است که این برنامه چه فرآوردهیی داشته و چه دستاوردی را به موسیقی افغانستان اضافه کرده است؟
جمع عظیمی از جوانان در این برنامه شرکت کردند و همهساله ده تا پانزده نفر از جوانان جویای نام به فهرست آوازخوانان کشور اضافه میشوند. اما از آن جایی که ستارۀ افغان مراحل حرفهیی خواننده شدن را نمیپیماید، در تمام سالهای تولیدش نتوانسته به معنای واقعی کلمه «خواننده» تولید کند؛ صرفاً حجم زیادی از خوانندههای فستفودی توانسته اند بازار موسیقی کشور را به دست گیرند و به آن سمتوسو دهند.
هر کسی با ابتداییترین شناخت از هنر موسیقی، میتواند در این برنامه شرکت کند. اما تا پایان روند برنامه، به دانش و سواد موسیقایی اشتراک کننده هیچ تغییری وارد نمیشود و اگر تغییری هم دیده میشود، صرفاً در شیوۀ لباس پوشیدن است. شاید گفته شود که این برنامه جوانان موفقی نیز به بازار موسیقی معرفی کرده است؛ شوربختانه تعداد آنها به انگشتانِ یک دست هم نمیرسد. از طرفی موفقیت این جوانان انگشتشمار در قیاس با هنر مبتذل تولید شده به نام موسیقی نسل جوان، هیچ است.
ستارۀ افغان معنای خواننده شدن را نیز در اذهان عمومی تغییر داد. تهیۀ نماهنگهای اروتیک و ریتم تند موسیقی پاپ، توجه رسانهها و مردم را به این جوانان تازهکار جلب کرد و در مدتزمانِ اندکی شهرتشان همهگیر شد. کافی است نگاهی به اطرافتان بیاندازید؛ از موسیقییی که داخل تاکسی شنیده میشود گرفته تا موسیقی کوچه و بازار و ترانهها و آهنگهای مراسم شادی و خوشی؛ بخش بزرگی از آنچه هر روز به عنوان موسیقی به خوردمان میرود، ترانههای سخیف، موسیقی سخیفتر و نماهنگهای مسخره و غیر حرفهیی است. البته نمیتوان گفت که دلیل اصلی این آشفتهگی صرفاً برنامۀ ستارۀ افغان است، اما به یقین میتوان باور داشت که این برنامه محرک بزرگی در تولید و بازتولید چنین وضعیتی بوده است.
پس از پایان روند ستارۀ افغان، تعداد زیادی از خوانندههای جوان و خام کشور برای همیشه از صحنه گم میشوند و دیگر هرگز کسی نام و نشانشان را نمیشنود. همان طور که یکشبه و به صورت کاملاً اتفاقی خواننده و سلیبریتی شدند، با شتابی هرچه بیشتر از ذهن مردم پاک و فراموش میشوند. آنهایی هم که میخواهند کاری بکنند، دچارِ چنان ابتذالی میشوند که محورِ تمامی کارهایشان را چند رقاصه و ترانههای گل و بلبلی شکل میدهد و قصۀ «سلام عزیز دلم، در چمنت بلبلم» را میخوانند.
این در حالی است که این ترانههای سخیف و بیمحتوا، با پشتیبانی قوی رسانهیی همراه شد و آن قدر هر روز و به تکرار از رسانههای شنیداری و دیداری پخش و نشر شد که برای مردم سخت بود که فکر کنند فراتر از این نیز چیزی به نام هنر موسیقی وجود دارد. این موج عظیم ابتذال توانست خوانندهگانی را که سوای این برنامه به موسیقی میپرداختند را نیز زیر تأثیر قرار دهد و آنها را نیز به ابتذال بکشاند. چون آنها نیز در پی آن بودند تا در بازار موسیقی حضور داشته باشند.
شاید به یاد داشته باشید خوانندهگانی را که هنرمندانی جدی و حرفهیی بودند؛ ولی به مرور تبدیل به آوازخوانانی بازاری و پیشپاافتاده شدند. ستارۀ افغان سبب مرگ موسیقی اصیل و گرانمایه شد و نگاه مردم را به ارزش یک کار هنری تغییر داد. بسیاری همین تولیدات گل و بلبلی را هنر میپندارند و با شنیدنش به اوج میرسند و لذت میبرند. ادامۀ این روند برای موسیقی و در کل هنر کشور میتواند به شدت خطرناک و جبرانناپذیر باشد.
هیچ کس از خود نمیپرسد که چرا موسیقی دهههای پنجاه و شصت با تمامی چالشها و کمبودها، به مراتب از موسیقی امروز پربارتر و ارزشمندتر بوده است و چرا موسیقی امروز به چنین وضعیتی درافتاده است؟