ناصرخسرو قبادیانی در سفرهای دور و دراز خود سری هم به تبریز میزند و با قطران تبریزی دیدار میکند. جناب حجتالحق در سفرنامۀ خود گزارشی مختصر از این دیدار به دست داده است: «و در تبریز قطران نام شاعری را دیدم. شعری نیک میگفت، اما زبان فارسی نیکو نمیدانست. پیش من آمد، دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود، از من بپرسید. به او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند». دیدار ناصرخسرو و قطران و گفتوگوی آنها بر سر معنی مشکل در قرن پنجم هجری اتفاق افتاده است. ده قرن بعد، به نظر میرسد مشکلِ معنی همچنان سر جای خود باقی است؛ با این تفاوت که ناصرخسرو و قطران جای خود را به عتیق رحیمی و مهدی غبرایی داده اند. احتمالاً ماجرا را شما هم خوانده اید. رمانهایی را که آقای رحیمی به «دری» نوشته بود و بعدتر به انگلیسی ترجمه کرده بود، آقای غبرایی زحمت کشیده است و بار دیگر از انگلیسی به فارسی برگردانده است.
از قضا یکی از این رمانها در اصل «هزارخانۀ خواب و اختناق» نام داشته که در ترجمۀ دوباره به فارسی به «هزارتوی خواب و هراس» تغییر نام داده است. ملاحظه میکنید که «هزارخانه» شده است «هزارتو» و «اختناق» شده است «هراس»؛ اما خود این هزارخانه یعنی چه و از کجا آمده است؟ آقای رحیمی در نامهیی که در ایران خبرگزاری ایسنا منتشر کرده، اینطور توضیح میدهد: «کلمۀ هزارخانه را نخستینبار ناصرخسرو بلخی استفاده کرده بود. و چه زیباست! که حتا ناشران فرانسوی، انگلیسی، ایتالیایی… که این کتابم را چاپ کردند، دلباختۀ این واژه شدند و آن را تحتالفظی به زبانهای خود ترجمه کردند». ظاهراً آقای رحیمی با این نام برادری خود را به ناصرخسرو ثابت کرده است؛ اما مشکل آنجایی سر بر میآورد که آقای غبرایی چندان به شیوۀ قطران رفتار نمیکند.
قطران ساکن تبریز بود و طبیعی بود که معنی برخی واژهها را در شعر اهل خراسان نداند. این بود که حضور ناصرخسرو در تبریز را غنیمت میشمرد و از او میپرسید که معنی این کلمه چیست و آن کلمه چهطور تلفظ میشود. احتمالاً اگر اینترنت در آن زمان بود، حتا نیازی هم به حضور ناصرخسرو در تبریز نبود و مشکل قطران خیلی سادهتر از اینها حل میشد. آقای غبرایی، در زمانهیی که اینترنت درهای بستۀ دانش و اطلاعات را به روی همه گشوده، مشکل را به عجیبترین شکل ممکن حل کرده است. غبرایی در توجیه ترجمۀ دوبارۀ رمانهای رحیمی از انگلیسی به فارسی گفته است: «با توجه به اینکه برخی از این آثار به فارسی دَری نوشته شده بود، ناشر تصمیم گرفت این آثار به فارسی رایج در ایران ترجمه شود، زیرا بعضی مفاهیم فارسی دری در ایران فهمیده نمیشود». آقای غبرایی در واقع عذر بدتر از گناه میآورد و مسأله را به گردن بنگاه نشراتی ثالث میاندازد؛ همان بنگاهی که ترجمۀ رمانهای رحیمی را به او سفارش داده است. غبرایی روشن نمیکند که خود چرا این سفارش را پذیرفته است. همچنین معلوم نیست بنگاه نشراتی ثالث چرا تصمیم به ترجمۀ رمانها از زبان انگلیسی گرفته و اصل این رمانها را به زبان دری با توضیحاتی دربارۀ آن مفاهیمِ دشوار منتشر نکرده است. و تازه کدام مشکل؟ کدام دشواری؟ یکی از این دو رمان، «خاکستر و خاک»، چند سال پیش در خود ایران برندۀ جایزۀ ادبی یلدا شده بود، و این یعنی مخاطبان ایرانی با این مشکل و دشواری مواجه نیستند.
تنها آقای رحیمی نیست که به گفتۀ خودش «کاملاً بهتزده» است. همۀ ما بهت زدهایم. کسانی که به زبان دری/فارسی فکر میکنند و مینویسند و ترجمه میکنند، باید از این اتفاق بهتزده باشند. این مسأله را نمیتوان مسألهیی شخصی میان رحیمی و غبرایی دانست. مسألهیی صرفاً حقوقی هم نیست که با پیگیری و شکایت آقای رحیمی حل و فصل شود. مسأله، مسألۀ زبان دری/فارسی است. چه بر سر این زبان آمده که دیگر دیدار ناصرخسرو و قطران در آن تکرار نمیشود و زبان انگلیسی باید جور دیدار نویسندۀ دری را با مترجم و خوانندۀ فارسی بکشد؟
با خودم میگویم: اگر آقای غبرایی در هنگام ترجمه نگاهی به اصل دریِ رمانها انداخته باشد، به نوعی در ترجمۀ خود تقلب کرده است؛ و اگر رجوعی به اصل رمانها نداشته و صرفاً ترجمۀ انگلیسی آنها را بار دیگر به فارسی برگردانده، به نوعی دیگر از ظرفیتهای زبان دری/فارسی در ایجاد ارتباط میان گویشوران آن قطع امید کرده است. همۀ مسأله همین است: انگار دری/فارسی دیگر کفافِ خود ما را نمیدهد! کافی است تصور کنید قطران نخست ترجمۀ شعرهای منجیک و دقیقی را – مثلاً به عربی – میخواند و بعد خودش آنها را دوباره به فارسی برمیگرداند؛ آن وقت دیگر جایی برای دیدار با ناصرخسرو باقی نمیماند و احتمالاً ادبیات کهنی هم در کار نبود.