عصمتالله هنگامی که با همرزمش برای انجام یک مأموریت به دشتهای هلمند میرود، شکار ماین کنار جادهیی طالبان میشود؛ تا به خود میآید، هر دو دستش روی خاک افتاده و درد عجیبی در بازوانش پیچیده است.
عصمت که بیستوهشت سال سن دارد، مدت چهار سال به عنوان ضابط در صفوف نیروهای ارتش و در ولایتهای هلمند، بلخ، هرات، کندهار، کابل و کنر خدمت کرد. اما پس از آن که دستانش قطع شدند، برای همیشه به خانه اش در ولسوالی رودات ولایت ننگرهار بازگشت.
او دربارۀ روز واقعه میگوید که طالبان در کمین موترشان نشسته بودند و ماین هنگامی انفجار کرد که موترشان به یک تپۀ دستساخت برخورد کرد. عصمت میافزاید که پس از آتش گرفتن موتر توانسته خود را از آن بیرون کشد؛ اما همرزمش که در حال جاندادن بوده، در شعلههای آتش میسوزد.
عصمت خوشحال است که دستانش را در راه میهن داده است. او میگوید که دستانم را به مردمم اهدا کرده ام و اگر حتا یک دست میداشتم، بازهم برای خدمت به مردم و کشورم راهی سنگر میشدم و میرزمیدم.
این سرباز ارتش یک پسر و سه دختر دارد و مدتی است که نمیتواند کودکانش را در آغوش گیرد. او از حکومت شاکی است؛ زیرا بر این باور است که حکومت او و فرزندانش را از یاد برده و هیچ کمکی به آنها نکرده است. عصمت میگوید که اگر دولت او را برای بهبودی به خارج از کشور بفرستد، با دستهای مصنوعییی که برایش میسازند، میتواند دوباره به وظیفه اش برگشته و برای آیندۀ فرزندانش کار کند.
سیدقریش پدر عصمتالله، در حالی که گلویش را بغض گرفته، میگوید که پسرش رنج زیادی کشیده و حکومت حق ندارد او را به راحتی نادیده بگیرد. به گفتۀ سیدقریش، عصمت از لحاظ اقتصادی در وضعیت بسیار بدی قرار دارد و از مدتی که دستهایش قطع شده، نهتنها دولت به وی کمکی نکرده که حتا حقوق ماهوارش را نیز قطع کرده و دیگر نمیپردازد.
حکایت رزمندهگی و فداکاری عصمتالله شاید داستان هزاران سرباز دیگری باشد که پس از کشته و زخمی شدن، نظام در عوض دلجویی، آنها را فراموش میکند و به دنبال سرباز تازهنفس میگردد.