تئوری توطئه به تئورییی اطلاق میشود که رویداد کنونی یا تاریخی را نتیجهٔ نقشهٔ مخفیانهٔ گروهی دسیسهگر (عموماً قدرتمند) میداند و علتهای وجود رویداد مورد نظر را به همان گروه یا عامل محدود میسازد. بعلاوه، تئوری توطئه خصوصیات دیگری از جمله اتکا بر دریافتهای احساسی از اسناد و شواهد محدود، و غیر قابل رد را دارد. در علم امروزی، یک تئوری باید به نحوی قابل رد باشد، یعنی بتوان خلاف آن را ثابت کرد تا بتوان آن را به مرحلۀ آزمایش رساند. این تئوریها در مقابل نقد علمی مقاوم و انعطافپذیرند. یکی از تئوریهای توطئۀ رایج این است که ۱۱ سپتامبر کار خود آمریکاییها بوده، یا این که تمام جهان را گروهی مخفی چون فراماسونها اداره میکند. در این نوشته با بررسی یک تئوری توطئه نشان میدهیم که چگونه این پدیده هم باعث تنبلی فکری میشود، و هم باعث تنبلی و جمود در نقد اخلاقی. به عنوان نمونه به تئوری توطئۀ معروفی که طبق آن داعش را خود ایالات متحده در منطقه آورده تا منافعش را تأمین کند خواهیم پرداخت.
با بررسی عوامل واقعی وجود داعش تلاش خواهیم کرد نشان بدهیم که چگونه هم از یکسو این تئوری توطئه دقیق نیست و هم از سوی دیگر توجه ما را از نقد مشکلات واقعی این پدیده غافل میکند. تئوری توطئه با سادهسازی افراطی واقعیت، منجر به این میشود که افراد به توضیحاتی سطحی، ساده، و اغلب نادرست اکتفا کنند و در واقع از آگاهی کافی برای فهم موضوع مورد نظر برخوردار نباشند. همچنان این پدیده با منحرفکردن توجه و تمرکز انتقادی از تصویر واقعی و پیچیدۀ یک پدیده، در واقع مانع وجود یک بررسی و قضاوت درست اخلاقی میشود.
یک تئوری توطئۀ رایج در افغانستان این است که داعش را در عراق خود ایالات متحده «وارد کرد» و «ساخت». این از یکسو برای تقویۀ این ادعاست که داعش نمایندگی از اسلام نمیکند و یک «عامل بیگانه» است و از سوی دیگر نشاندهندۀ عمومیت ذهنیت توطئهپرداز در جامعۀ افغانی. مدعای ما در ابتدا این خواهد بود که آمریکا به گونهیی که این تئوری جلوه میدهد به هیچ وجه به صورت خودخواسته و عمدی و مستقیم دست به تأسیس یا حمایت از داعش نزد٬ بعلاوۀ این که چنین کاری اصلاً با منافع منطقهیی آمریکا سازگار نبود و نیست. اما بررسی دقیقتر نشان میدهد که اعمال ایالات متحده در عراق منجر به ایجاد فضایی شد که داعش در آن سازمان یافت٬ در نتیجه اشتباهات ایالات متحده به وجود داعش کمک کرد. مهمترین و بنیادیترین اشتباهات حول دو محور میچرخد؛ ایجاد خلاء قدرت، و محرومسازی اقلیت سنی عضو حزب بعث از فعالیت دولتی و سیاسی.
اکنون به نقش ایالات متحده در کمک به رشد داعش نگاهی میاندازیم که در دو مورد بسیار مهم قابل دید است. در قدم اول مهمترین کمکی که ایالات متحده به وجود گروهی چون داعش کرد، حملۀ غیرقانونی و غیراخلاقی آن به عراق و تخریب دستگاه و ساختار سیاسی دولت عراق بود که این کار منجر به ایجاد یک خلاء قدرت شد٬ هنگامی که در اثر نبود یک حکومت قدرتمند کسی نیست که نظم عامه را بر قرار کند و گروههای مسلح را سرکوب کند. در همین خلاء قدرت بعد از نابودی دولت وقت صدام عراق بود که القاعدۀ عراق (که بعداً اعضای کلیدی آن به داعش پیوستند) رشد کرد و بالاخره به داعش تبدیل شد. شرط ابتدایی وجود چنین گروههایی نبود یک دولت مرکزی قوی است٬ و دولت مرکزی عراق مستقیماً در نتیجۀ حملۀ ایالات متحده به شدت ضعیف شد. تأثیر این عامل با کنش سیاسی آمریکا بعد از سرنگونی رژیم صدام شدت یافت، زیرا که به تصمیم ایالات متحده تمام دستاندرکاران سابق حزب بعث از اشتراک در سیاست و دستگاه دولتی محروم شدند، و این محرومشدگان بودند که بالاخره پرسونل فنی و اداری داعش را تشکیل دادند.
عامل دوم وجود داعش سیاست ایالات متحده بعد از اشغال عراق و محرومساختن اقلیت سنی وابسته به حزب بعث از اشتراک در ساختار سیاسی و دولتی1 بود. در اثبات این که بدنۀ اصلی پرسونل فنی، اداری٬ و نظامی داعش را اغلب اعضای سابق حزب بعث که از میان اقلیت سنی عراق بودند تشکیل میدادهاند شکی نیست. این مسأله موضوع گزارشهای متعدد خبرنگاری و کتب تحقیقی معتبر بوده که یکی از این گزارشها را به طور نمونه در پانویس میآوریم. اقلیت سنی در عراق زمان قیمومیت انگلیس که از ۱۹۲۱ شروع شد توسط انگلیسها به ورود در ساختار نهادهای دولتی و اردو تشویق شدند. قیمومیت نوعی حکومت مستقیم یک قدرت غربی بود که بعد از جنگ جهانی اول برای کشورهای جدیدالتأسیسی که بعد از تجزیۀ امپراتوری عثمانی به میان آمده بودند، پیریزی شده بود. معنای آن کنترل سیاسی انگلستان بر عراق و فلسطین٬ و از فرانسه بر سوریه و لبنان بود. به هر رو، استفادۀ ابزاری از اقلیتهای قومی و مذهبی توسط قدرتهای استعماری الگوییست که بسیار استفاده و دیده شده است. در سوریۀ زیر قیمومیت فرانسه اقلیت شیعه و علوی وارد اردو و دولت شدند٬ و در عراق اقلیت سنی. از میان اردوی عراق بود که حزب بعث به میان آمد و این حزب در نیمۀ دوم قرن ۲۰ به صورت انحصاری سیاست این کشور را اداره میکرد. تمام کارمندان دولتی باید عضو این حزب میبودند و فعالیت دیگر احزاب نیز ممنوع بود. نتیجه این شد که در سال ۲۰۰۳ و هنگام حملۀ ایالات متحده به عراق٬ به علاوۀ پرسونل فنی و اداری٬ اردو و پلیس و سرویس استخبارات عراق عموماً متشکل از اقلیت سنی مذهب و عضو حزب بعث بود. وقتی این اقلیت سنی از اشتراک در ساختار دولتی محروم شد، از فرصتهای اقتصادی هم محروم شدند. در نتیجه بسیاری تنها به قصد امرار معاش به داعش پیوستند و دیگر عوامل هم این فرآیند را تقویه کردند. مهمترین این گروهها اعضای سابق ارتش و پولیس مخفی عراق بودند که از تجربه و مهارتهای خاصی برخوردار بودند و در ادارۀ نظامی و استخباراتی داعش نقشی مرکزی ایفا میکردند.
پس در نتیجه میبینیم که تئوری توطئه توجه ما را از پیچیدگی واقعی این مسأله دور میکند و جلوی یک درک واقعی انتقادی از اعمال ایالات متحده را میگیرد. طبیعی است که نقد بناشده بر یک درک غلط از واقعیت اعتبار کمتری نیز دارد٬ و تئوری توطئه مانع ایجاد یک درک واقعی و عمیق انتقادی میشود.
هدف این نوشته این بود که از یک طرف نقد تندی بر تنبلی فکری رایج در جامعۀ ما باشد، و از طرفی دیگر با ارائۀ یک نقد جایگزین نشان دهد که میشود با کنارگذاشتن یک تئوری توطئه هم درک درستتری از واقعیت ارائه کرد و هم نقد دقیقتری از ابعاد اخلاقی مورد نظر. اعمال ایالات متحده در عراق باید از لحاظ اخلاقی محکوم شوند٬ ولی عدم دقت در شناسایی آنچه خطا است و آنچه اتفاق افتاده اعتبار یک نقد را بسیار پایین میآورد. تئوری توطئه هم تنبلی فکری بار میآورد، و هم توجه را از اصل مسأله به نحوی دور میکند که جلوی نقدی که باید مطرح بشود را میگیرد.
https://www.reuters.com/investigates/special-report/mideast-crisis-iraq-islamicstate/