داستانِ فیلم «اتاق» برای مخاطب افغانستانی بسیار آشناست، کافیست کمی پیگیر اخبار داخلی باشد! ربودن و تجاوز به یک دختر 19 ساله و زندانیکردن او به مدت 7 سال! دختر حالا یک فرزند 5 ساله از فرد متجاوز دارد و جشن کوچک پنجمین سالگرد پسرش جرقهییست برای فرار از اتاقک مخوفی که سالهاست تمام دنیای او و فرزندش شده است.
خانم «اِما داناهیو» کتابی را با نام «اتاق» در سال 2012 منتشر کرد. منبع الهام کتاب یک فاجعه در قلب اروپا بود؛ جایی که مردی اتریشی دختر 19 سالهاش را به مدت 24 سال در زیرزمینی خانهاش زندانی کرده و در این مدت بارها به او تجاوز میکند و تا این زمان صاحب 6 فرزند هم شده است. پروندهیی که شوک بزرگی برای کل اروپا تلقی میشد. این اتفاق چالش بزرگی را به وجود میآورد؛ این که تکرار چنین جرایمی در این ابعاد در جامعهیی مدرن و با سطح رفاه خوب چه قدر امکانپذیر است؟ و آیا برای رویارویی با چنین فاجعهیی آمادهگیهای لازم گرفته شده است؟ آیا جامعه به سطح درکی برای پذیرش قربانیان این قبیل فجایع رسیده است تا آنان به مرور زمان، حالت عادی خود را باز یافته و صدماتِ گاه جبرانناپذیر آن را تا حدودی در تعامل با جامعه برطرف سازند؟
«نی آبراهامسون» در فیلمی که نویسندۀ فیلمنامۀ آن هم خود خانم «داناهیو» است، سعی کرده تا روایت درام فیلم را با حفظ و تأکید بر جنبههای روانشناختی آن به تصویر بکشد، اما چیزی که فیلم او را از ورطۀ سقوط و تنزل به یک اثر پیشپاافتاده و روتین در این ژانر حفظ میکند و صد البته نشان واضحی از زیرکی کارگردان و تسلط و التفاط او از مضمون و اتمسفیر داستان نیز هست، پرداخت نیمی از فیلم به پس از بحران اتاق و زندهگی مینیاتوری «جوی»، (با بازی بری لارسون، Brie Larson) و پسرش «جک»، (با بازی جیکوب ترمبلی، Jacob Tremblay) است که شاید آن را بتوان بحرانی وسیعتر و همهگیر از نوع اول آن دانست؛ این پرداخت هوشمندانه کار را به یکی از قابل فکرترین و نیز چالشیترین فیلمهای اخیر تبدیل کرده است.
اتاق، هنوز در اساسیترین نقاط چرخشهای داستانی خود کمی با مشکل ساختار داستان مواجه است. به طور مثال این که چرا شخصیت جوی به طور مشخص تنها در پنجمین سالگرد کودکاش ناگهان بسیار جدی به فکر فرار میافتد یا این که پرداخت فیلم به تلاشهای پیشین او برای فرار بسیار اندک و غیر قابلقبول است.
با وجود پرداختهای خوب شخصیت و فضاسازیهای درست و همخوان با اتمسفیر داستان، «اتاق» هنوز در اساسیترین نقاط چرخشهای داستانی خود کمی با مشکل ساختار داستان مواجه است. به طور مثال این که چرا شخصیت جوی به طور مشخص تنها در پنجمین سالگرد کودکاش ناگهان بسیار جدی به فکر فرار میافتد یا این که پرداخت فیلم به تلاشهای پیشین او برای فرار بسیار اندک و غیر قابلقبول است. (به طور مثال او یک بار برای پسرش نقل میکند که سعی کرده با بیهوشکردن «نیکِ پیر» از دربِ اتاقک که با رمز کامپیوتری ایمنسازی شده فرار کند، اما موفق نشده و دیگر به هیچ اقدامی برای فرار به صورت جدی اشاره نمیشود تا زمان روی دادن فیلم) و این چرخش و تغییر در روند داستان از جمله مواردی است که در طول فیلم به خوبی به آنها پاسخ داده نمیشود.
البته که برای مخاطب غیر کنجکاو و پرسشگر بیشتر جنبۀ روانی و عاطفی فیلم است که نمود پیدا میکند و آن چنان هم قوی پرداخت شده که در اکثر مواقع در بار اولِ دیدن فیلم شاید دچار هیچ کدام از این پرسشها و چالشها نشود و در شوک چنین فاجعهیی بر خلاءهای داستانی کوچک آن چشم ببندد، اما در مرور فیلم برای بار دوم و سوم و با فروکششدن شوک ناشی از اتفاق، این پرسشهاست که بیپاسخ میمانند.
فیلم اتاق، بُرشیست از زندهگی قربانیان فجایعی مانند آنچه روایت شده است، از این که چه طور مادری از فرزندش با از خود گذشتهگی در مقابل تمام مشکلات و چالشها حفاظت میکند و البته طرح این پرسش که آیا این نوع برخورد و این حجم محبت به جک کمک خواهد کرد یا برعکس او را بیشتر منزوی و وابسته به مادرش بار خواهد آورد.
اما به زعم نگارنده، شاهکار فیلم نه در به تصویرکشیدن اصل رویداد که در روایت دوم خود از دوران پس از رویداد است. این که حالا دوران سخت و کابوسوار مادر و پسر در اتاق با فرار «جک» و با خبرشدن پولیس از قضیه به ظاهر ختمبهخیر میشود، اما کارگردان هیچ تمایلی به نشاندادن صحنههای رایج در فیلمهای مشابه از دستگیری متهم و رسیدن او به سزای اعمالش از خود نشان نمیدهد بلکه هنوز با دقت وسواسگونهیی به دنبال جزییات تغییر زندهگی جک در دنیاییست که با آن مواجه شده؛ کودکی که تمام زندهگیاش یک چهاردیواری و شخصیتهای زندهگیاش لوازم زندهگی و سامانهای بازیاش بوده اند. طوری که در اول فیلم هم میبینیم، او هر صبح را با احوالپرسی و صبح بخیر به تک تک عناصر اتاق شروع میکند و تمام اینها با تأیید مادر برایش به یکی از اصول خللناپذیر دنیای کوچکش تبدیل شده است. برای او تلویزیون جعبهیی جادویی است و آسمان همان کلکین کوچک بالای سرش که شبها در آن ستارهها را به نظاره مینشیند، اما حال با تعریف دیگری از دنیا روبهرو شده و در مقابل آن نوعی سکوت انفعال را برگزیده که کم کم به یکی از دغدغههای خانوادۀ او نیز تبدیل میشود. این که جوی پی میبرد، در تمام مدتی که نبوده، دنیا از حرکت نایستاده، پدر و مادرش از هم جدا شده اند، مادرش با مرد دیگری زندهگی میکند، دوستانش فارغالتحصیل شده اند و به طرز دردناکی فاجعۀ گُمشدن او به فراموشی سپرده شده است. پدر جوی، فرزندش جک را هنوز از گوشت و خونِ فرد متجاوز میبیند و پذیرفتن او به عنوان نواسه، محال مینماید و این که جک برای خروج از بحران روحی ناشی از اتاق باید به آنجا برگردد و با تمام اشیاءِ داخل آن وداع کند؛ چیزی که مادر در پذیرش آن مقاومت نشان میدهد. اینها قسمتی از چالشهاییست که در ذهن بیننده شکل میگیرند.
فیلم اتاق، بُرشیست از زندهگی قربانیان فجایعی مانند آنچه روایت شده است، از این که چه طور مادری از فرزندش با از خود گذشتهگی در مقابل تمام مشکلات و چالشها حفاظت میکند و البته طرح این پرسش که آیا این نوع برخورد و این حجم محبت به جک کمک خواهد کرد یا برعکس او را بیشتر منزوی و وابسته به مادرش بار خواهد آورد. فیلم در روایت خود تا حد امکان از جانبداری اجتناب میکند، هر چند نگاه زنانۀ نویسنده در بیاعتمادی به مردها در این فیلم پررنگ شده است، (به طور نمونه پولیس مرد به حرفهای جک بیتوجه است و این پولیس زن است که او را جدی میگیرد و یا قسمتی که نیک از طرف پدر جوی مورد استقبال قرار نگرفته، اما مادرش او را به گرمی میپذیرد.) اما در کلیت، روایت خدشهیی به حساب نمیآید. فیلم صریح طرح پرسشی را مطرح کرده و با پرداختی هنرمندانه به شرح جزییات میپردازد و این رأی و نظر مخاطب است که در مقام تصمیمگیرندۀ نهایی، نقطۀ پایانی بر فیلم به حساب میآید.
نام فیلم: اتاق/ Room
سال تولید: 2015
کارگردان: Lenny Abrahamson
نویسنده: Emma Donoghue
بازیگران :
بریی لرسون، در نقش جوی
جاکوب ترمبلی، در نقش جک
سین بریدجر، در نقش نیکِ پیر
محصول کشور: ایرلند/کانادا
ژانر: درام