کتمان بیگانه‌هراسی در غرب‌شناسی

اصطلاحات شرق‌شناسی (Orientalism) یا غرب‌شناسی (Occidentalism) به ظاهر مشکل خاصی را نشان نمی‌دهند؛ مگر شناخت چه مشکلی دارد؟ اما ما از نوشته‌های قبلی این سری، می‌دانیم که مفاهیمی کلی چون «شرق» و «غرب» با واقعیت عینی  جوامع انسانی مطابقت کامل یا مناسبی ندارند. این یعنی از تکثر و گوناگونی درونی این جوامع چشم‌پوشی می‌شود. ثانیاً می‌دانیم که استفادۀ چنین مفاهیمی بیشتر در سیاق‌های ایدئولوژیک و در جهان‌بینی‌های ایدئولوژیک دیده می‌شود. در نتیجه همین ادعای شناخت شرق یا غرب بر پایۀ مفاهیمی کلی، ظاهراً یک‌جنس ـ مثلاً مطلقاً و همیشه خوب یا بد ـ و سرانجام نادقیق ـ مثلاً «همۀ مسلمانان تروریست‌اند» یا «همۀ غربی‌ها فاسد‌اند» ـ بنا شده و در نتیجه یک خطای روش‌شناسی به شمار می‌رود. در این نوشته به سویۀ دیگر پدیدۀ شرق‌شناسی یا استشراق می‌پردازیم؛ آن‌جا که مسلمانان با ساده‌سازی‌ها و کلی‌گویی‌های ایدئولوژیک، تصویری خیالی و نادرست و چه بسا هیولایی را از یک غرب ظاهراً متجانس و یکدست ارائه می‌کنند. بعضی نمونه‌های غرب‌شناسی را در عکس‌العمل به قضیۀ فلسطین، اعمال حکومت‌های غربی و وضع زنان خواهیم دید.

در نوشتۀ پیشین دیدیم که گفتمان شرق‌شناسی در گفتمان بزرگترِ «غرب و بقیه» جای گرفت و استفادۀ ایدئولوژیک از آن منجر به تولید تصاویری نادرست از شرق شد. این تصاویر محصول فرآیندهایی ایدئولوژیک بودند که گوناگونی و تکثّر جوامع آسیایی را ساده‌سازی کرده و تعداد زیادی از جوامع گوناگون، با فرهنگ‌ها و ساختارهای گوناگون و حتی گاهی متناقض را به یک هویت یکدست و ساده تقلیل می‌دادند؛ آن‌هم اغلب در تقابل و تضاد با خودِ غرب. در بعد ارزشی چنین تقابل‌هایی، غرب دست بالا را داشت. مثلاً در تقابل متمدن/وحشی، غرب متمدن شمرده می‌شد و «بقیه» غیرمتمدن. این فرآیندهای ایدئولوژیک برای مشروعیت بخشیدن به برنامه‌های استعماری زیادی به کار گرفته شدند.

از سویی دیگر اما، تاکید کردیم بر اهمیت بررسی بی‌طرفانۀ پژوهش‌های انجام شده توسط «شرق‌شناسان» یا همان پژوهشگران غربی که آثارشان افق‌های تازه‌یی را در عرصۀ مطالعات اسلامی گشوده‌اند. باشد تا امروز، ما نیز گرفتار کوراندیشی‌های ایدئولوژیک نشویم و به خاطر اعمال بخشی از شرق‌شناسان، تمام میراث روش‌شناسی و پژوهشی شرق‌شناسی ـ البته تنها در عرصه‌های آکادمیک و پژوهشی ـ را بی‌ارزش ندانیم. مثلاً با وجود این‌که با بعضی از نتیجه‌گیری‌های مارکس و نیچه هیچ موافقتی نداریم، بر این باوریم که اندیشۀ این دو متفکر- مخصوصا در بعد روش‌شناسی – افق‌های جدیدی را برای پژوهش‌های سیاسی، اجتماعی، فلسفی، تاریخی و جامعه‌شناختی باز کرده است. اگر امروز تصور کنیم که از تجربه‌های مثبت، و از فراست ملل دیگر بی‌نیازیم، به یقین به جمود خود اذعان کرده‌ایم. جوامع انسانی بی‌شماری با فرهنگ‌ها، ارزش‌ها و جهان‌بینی‌های گوناگون بر روی این سیاره زیسته‌اند و به سطوح گوناگونی از دانش دست یافته‌اند. از همه می‌توان آموخت؛ به شرط دقت زیاد و مطالعۀ انتقادی. و از همه باید آموخت؛ چرا که نمی‌توان در حبابی کوچک و متجانس زندگی کرد که همه در آن بر یک کیش‌اند و هیچ صدای مخالفی وجود ندارد. می‌توان از آن‌ها آموخت بی‌آن‌که هویت خویش را از دست داد.

در این نوشته به سوی دیگر مسئله نگاهی می‌کنیم. اگرچه استفادۀ ایدئولوژیک و کلی از مفهوم «غرب» در خود غرب شروع شد، ما روی غرب‌شناسی مسلمانان تمرکز خواهیم کرد. همان‌گونه که تصویری نادرست و کلیشه‌یی از شرق نزد غربیان وجود داشت، در حافظۀ جمعی مسلمانان نیز تصویری نادرست و کلی از غرب وجود داشته و دارد. این‌جا استفادۀ ایدئولوژیک از یک تقابل دوتایی را می‌بینیم که در آن، هر طرف بر اساس ضدیت با طرف دیگر تعریف می‌شود. نتیجۀ تقابل اسلام/غرب یا شرق/غرب این است که هویت افراد «شرقی» یا «مسلمان» برضد غرب تعریف شده. هرچه باشیم غربی نیستیم و اگر غربی شویم دیگر «خودمان» نیستیم. ایدئولوژی‌هایی از این دست تلاش می‌کنند تا به افراد و جوامع هویت ببخشند. اساسی‌ترین خصوصیت این هویت بر تفاوت و تضاد با آن‌چه به عنوان غرب در قطب مخالف تعریف شده می‌باشد. نمونۀ مثال این نوع گفتمان را می‌توان در میان بسیاری از گفتمان‌های هویتی – سیاسی‌یی که زیر چتر «اسلام‌گرایی» طبقه‌بندی می‌شوند و در قرن بیستم ظهور کردند، دید. تضاد برجستۀ اسلام و غرب ـ و ارزش‌های وابسته به آن‌ها ـ را می‌توان در نوشته‌های سید قطب دید؛ به‌ویژه در کتاب معالم فی‌الطریق.

قضیۀ فلسطین نیز از جمله عواملی است که در حافظۀ جمعی مسلمانان تصویری شدیداً منفی از کلیت غرب القاء می‌کند. مع‌الاسف استفادۀ ایدئولوژیک از واقعیات این قضیه اغلب منجر به قضاوت‌های کلی دربارۀ تمامی غرب، یا تمامی یهودیان جهان می‌شود. افراط در این منطق کور به حدی رسیده که این جهان‌بینی ایدئولوژیک حاضر است حتی هولوکاست ـ قتل‌عام بیش از 6 میلیون یهودی و حدود 5 میلیون کولی به دست رژیم فاشیست نازی در دهۀ 1940 ـ را چیزی مثبت بشمارد. در واقع یهودی‌ها برای هیتلر دقیقاً نقشی را ایفا می‌کردند که مسلمانان و عرب‌ها امروز برای سیاسیون افراطی غربی به عهده دارند: یک دشمن خیالی که می‌توان مشکلات اقتصادی و سیاسی کشور را به گردن آن انداخت. در نتیجه، می‌بینیم که نیاز به پژوهش و انتقاد جنایات حکومت‌ها و افراد، نباید منتج به این شود که ما تمامی پیروان یک دین ـ مثلاً یهودیت یا مسیحیت ـ را به یک چشم ببینیم. عین همین هشدار را باید به آن‌هایی نیز داد که بر تمام مسلمانان از روی اعمال داعش، یا رژیم جمهوری اسلامی ایران، یا رژیم سعودی قضاوت کنند.

ولی گذشته از آن، نمی‌توان منکر جنایات و دخالت‌های کشورهای غربی در جوامع دیگر شد. کارنامۀ خود ایالات متحدۀ آمریکا از دخالت در شیلی تا نیکاراگوآ، از حمله به عراق و ویتنام تا سازماندهی کودتای 1954 علیه حکومت مصدق در ایران (عملیات آژاکس)، پر از دخالت‌های بی‌دلیل و به شدت مضر و خونین است. طبیعی است که در چنین وضعی و در بستر روابط پیچیدۀ ژئوپولیتیک در جهان امروزی، ارائۀ تصویری کاملاً مثبت از آن، کاری نه‌تنها غیرممکن بل غیراخلاقی است. اما گروه‌های محلی در جوامع ما اغلب به نفع‌شان است که تصویری کاملاً هیولایی و در نتیجه نادرست از غرب و کشورهای غربی ارائه کنند؛ مثلاً با تعمیم اعمال یک حکومت خاص بر تمام ملت حاضر در یک کشور. به علاوه، تئوری توطئه حول محور قدرت و دخالت غرب در امور داخلی کشورهای اسلامی زیاد است. اما این تئوری‌های توطئه ـ «همه‌چیز زیر سر انگلیس و امریکا است!» ـ از یک طرف توجه ما را از خطاهای واقعی و اصل مشکلات سیاسی این کشورها دور می‌کند و از سوی دیگر، ما را از بررسی انتقادی خویش و این‌که خود ما چه آسیب‌هایی به خود زده‌ایم بازمی‌دارد؛ که این نیز به نفع گروه‌های محلی است که نمی‌خواهند عیوب‌شان برجسته شود یا قدرت‌شان کم. در نبود شناخت درست و انتقادی از خود، ما هیچ‌گاه توانایی خنثی‌سازی استراتژی‌های استشراقی و شرق‌شناسانه را نخواهیم داشت. شرق‌شناسی و غرب‌شناسی دو هیولایند که یکدیگر را تغذیه می‌کنند؛ یکی برای دیگری دلیل وجود و سبب حیات می‌شود و از وی نیرو می‌گیرد.

این تقابل را می‌توان به عنوان مثال در نگاه جوامع غربی و اسلامی به وضعیت زنان در نمونۀ مقابل‌اش دید. در جوامع غربی این باور رایج است که آزادی و کرامت زنان بیشتر در غرب تأمین می‌شود و در شرق زنان وضع بدتری دارند؛ چرا که پدرسالاری و…. از سوی دیگر، در شرق این باور رایج است که ارزش زن در جامعۀ غربی بسیار ناچیز است و در عوض مثلاً اسلام کرامت بهتری برای زن در نظر گرفته. این‌جا یک تقابل ایدئولوژیک را می‌بینیم که از همه مهمتر خصوصیات ایدئولوژیک خودبزرگ‌بینی و تحقیر دیگران را هم در جوامع شرقی و هم در جوامع غربی نشان می‌دهد.

مشکل این‌جاست که همان‌طور که مثلاً ارنست رنان تمام جوامع مسلمان را ـ چه در هند، چه در مصر، چه در اندونیزی و چه خاورمیانه ـ به یک چشم می‌دید و آن‌ها را یک‌جنس می‌پنداشت، ما هم با مفاهیمی بسیار کلی و مصنوعی چون «غرب» یا «مردم آمریکا»، همۀ آن‌ها را به یک چشم می‌بینیم. این یعنی تمام آن تنوع شدید فرهنگی و فکری را به یک تصویر ایدئولوژیک خلاصه می‌کنیم. این تصویر ایدئولوژیک خود را در چند تقابل دوتایی ظاهر می‌کند: در تقابل خوب/بد. همان‌گونه که برای اروپاییان قرن نوزدهم «شرق» مترادف با «عقب‌مانده»، «وحشی»، «ضعیف» یا «بد» بود. همچنین این غرب در تقابل ظالم/مظلوم در جایگاه ظالم قرار می‌گیرد. و از دید انسان‌شناسی، در تقابل مهم خود/دیگری نقش «دیگری» و «بیگانه» را به عهده می‌گیرد. بیگانه‌یی تماماً بیگانه و تماماً هیولایی و تماماً مضر که در صورت هرگونه شباهت به او، «خود» و «خودی» هم «بیگانه» خواهند شد. آیا این تصویر درستی از جهان ماست؟

بنگرید به:

http://salamwatandar.com/Article.aspx?a=28699

http://salamwatandar.com/Article.aspx?a=28784

 

Carrier, J. G., & CARRIER, J. G. (2009). Occidentalism. In A. Barnard, & J. Spencer (Eds.), Encyclopedia of social and cultural Anthropology (2nd Ed.). London, UK: Routledge.

Said, Edward. (1978) Orientalism, Harmondsworth: Penguin

به اشتراک بگذارید:
به اشتراک گذاری بر روی facebook
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی telegram
به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی email
به اشتراک گذاری بر روی print

این مطلب در آرشیو سلام وطندار ذخیره شده است.

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیسبوک

توییتر

تلگرام