پایش را روی پایم گذاشت و گفت: عجب پاهای زیبایی داری

سلام‌وطندار در ادامۀ سلسله گزارش‌های اجتماعی‌اش، با شماری از قربانیان آزار و اذیت جنسی در ادارات دولتی و غیردولتی مصاحبه کرده و مجموع این مصاحبه‌ها را در یک پروندۀ ویژه گنجانده است. نام همۀ مصاحبه‌شونده‌ها مستعار است؛ اما روایت‌ها کاملاً حقیقی است.

 

میترا: در یکی از نهادهای دولتی درخواست کار دادم. در همان ابتدای کار و در جریان اخذ امتحان ورودی و روند ثبت‌نام، رییس نهاد از من خواست تا با وی دوست شوم. گفت اگر با من دوستی کنی و رابطه‌ات با من صمیمی شود، کاری می‌کنم که در آزمون کامیاب شوی و به راحتی پست را از آن خود کنی. من هم بدون این که جوابش را بدهم درخواستم را پاره کردم و از دفتر بیرون شدم.

ملالی: در یکی از بست‌های پایین دولتی کار می‌کردم. به تازه‌گی در دفترمان پستی به اعلان رفت و من هم برای ارتقای بستم درخواست دادم. رییس بخش تا مرا دید، دستم را گرفت و به کناری کشید و گفت، اگر با من باشی و خواسته‌هایم را بپذیری، کاری می‌کنم که به راحتی بست بالا از تو شود و حقوقت افزایش یابد. من دستم را کشیدم و گفتم: برو گمشو. فردای آن روز استعفا دادم و تا حال بی‌کارم.

نازگل: پس از آن که از دانشگاه فارغ شدم، در یکی از ادارات غیردولتی درخواست کار دادم. البته امید چندانی به قبولی نداشتم؛ چون هم‌زمان با من هفت مرد نیز به این بست درخواست داده بودند و مطمین بودم که یکی از این آقایان با مسؤولان دفتر رابطه دارد و می‌تواند به راحتی وارد دفتر شود. اما در جریان هفته دیدم مسؤول بخشی که قرار بود از ما امتحان بگیرد، به من زنگ زده است. هنگامی که دوباره زنگ زد، تلیفونش را جواب دادم و گفت فردا بیا دفتر که دربارۀ پستی که درخواست دادی صحبت کنیم. فردای آن روز به اتاقش رفتم و او با خوش‌رویی آمد کنارم و سپس در اتاق را بست و گفت، ببین من از آن‌هایی نیستم که با صد ادابازی در لفافه چیزی را به کسی می‌گویند. راست و مستقیم به تو می‌گویم که در این پست کامیاب می‌شوی به شرط آن که فقط یک‌بار با من ‌هم‌آغوش شوی. بلافاصله با سیلی به صورتش زدم و از دفترش بیرون شدم.

نوریه: به تازه‌گی در یک نهاد غیردولتی کار پیدا کرده بودم. به خاطر نیاز شدیدی که به پول داشتم، تلاش می‌کردم که کارم را به وجه احسن انجام بدهم و همۀ کارمندان دفتر از من راضی باشند. بعد از این که همکارانم فهمیدند که من یک زن مطلقه‌ام که به شدت مشکل مالی دارم، رفتارشان با من تغییر کرد. در این میان، یکی از همکارانم که با رییس دفتر در ارتباط بود و تأثیر زیادی بر تصمیم‌های وی داشت، کوشش می‌کرد به نحوی خود را به من نزدیک کند. یک روز در جریان یک سفر رسمی و در حضور همۀ کارمندان دفتر، این مرد خیلی راحت پایش را روی پای من گذاشت و گفت، چه پاهای زیبایی داری. همۀ همکاران متوجه این قضیه شدند. اما او خیلی خرسند و راضی به نظر می‌رسید. من به شدت به‌هم ریختم و پس از جلسه به وی هشدار دادم که اگر یک‌بار دیگر این حرکتت تکرار شود، از تو به صورت رسمی شکایت خواهم کرد. اما او با کمال خون‌سردی پاسخ داد، تو یا خیلی عقب‌مانده‌یی یا خود را گران می‌فروشی. این مسایل برای من اصلاً مهم نیست و هر کاری که از دستت برمی‌آید بکن. پس از این قضیه مدت‌ها در دفتر مشکل داشتم. بعدها فهمیدم که به خاطر برخورد جدی‌یی که با این مرد داشتم، او هم از هیچ تهمت و دروغ‌پردازی‌یی علیه من دریغ نکرده و سرانجام با افترا و پرونده‌سازی، کاری کرد که رییس مرا از دفتر اخراج کند.

به اشتراک بگذارید:
به اشتراک گذاری بر روی facebook
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی telegram
به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی email
به اشتراک گذاری بر روی print

این مطلب در آرشیو سلام وطندار ذخیره شده است.

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیسبوک

توییتر

تلگرام