از برهانالدین ربانی، رئیس پیشین حزب جمعیت اسلامی نقل شده است که او خطاب به یکی از نمایندهگان ائتلاف شمال که در نشست بُن (15 سنبله 1380) اشتراک داشته میگوید: «شما مأموریت سیاسی را بر اقتدار سیاسی ترجیح دادید.» صرفنظر از اینکه گویندۀ واقعی این جمله ربانی باشد یا خیر، جمله در ذات خود خوانش دقیقی از نظام سلسلهمراتبی «آقا بالای سر» دارد که با نشست بُن و لویهجرگۀ قانون اساسی (14 جدی 1382) عینیت مییابد.
نظام کنونی به لطف سادهگی مجاهدین و فراست تکنوکراتها در نشست بُن و لویهجرگۀ قانون اساسی، میراث پس از عبدالرحمان خان و دودمان آلیحیی را پذیرفت و طوری طراحی شد که مرکز ثقل آن «قبیلۀ برتر» بود. «قبیلۀ برتر» با پیروی از محمود طرزی «افغان یا افغانیت» تعبیر شد و مدار منافع علیای کشور قرار گرفت.
در این قرائت، برای رسیدن به نظم اجتماعی و تشکیل دولت فراگیر تنها یک راه حل وجود دارد، پذیرش «قبیلۀ برتر» به عنوان ارزش مقدس و لایتغیر. به همانگونه که متکای مفهوم «برابری» در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر حق طبیعی یا الهی است، اما در نظام موجود افغانستان جای آن «قبیلۀ برتر» نشسته است. شماری از تئوریسنهای وفادار به نظام کنونی، برای تحمیل این مفهوم بر دیگران، آن را سادهسازی کرده و تعبیر «برادر بزرگ» را به کار بستهاند. آنان در بیان ساده میگویند، برتری برادر بزرگ از نظر فیزیکی و معنوی غیرقابل انکار است. بنابراین، برادران کوچک – اقوام دیگر – باید در رفتار و کردار، برادر بزرگ را الگو قرار دهند و چشم در راه الطاف برادر بزرگ باشند، در غیر آن، خائن و دشمن وطن اند. در بهترین حالت، برادر بزرگ نمیتواند به برادر کوچک اعتماد کند؛ زیرا خطر تمرد برادر کوچک وجود دارد، به این دلیل صلاح این است که کلیۀ منابع و قدرت در دست برادر بزرگ متمرکز شود.
نظام کنونی برای مشروعیت تمرکز قدرت و حفظ اقتدار «قبیلۀ برتر» پیوسته به مثال بالا تمسک دارد. همانطور که در بالا آمد، ما اگر در یک مثال «مردسالارانه» افغانستان را به خانۀ مشترک برادران تشبیه کنیم، اقوام دیگر به ترتیب به برادران کوچک، کوچکتر و… الخ تصنیف میشوند. در حال حاضر قدرت متمرکز به دست برادر بزرگ است. او روزگاری خود را ظلالله میخواند و حالا به مقتضای زمان رئیسجمهور؛ دموکراسی و قانون برای برادر بزرگ در جهت منافع او معنی دارد و حتی نوعی سرگرمی مدرن برای اغفال برادران کوچک است.
منصفانه نخواهد بود اگر ما «اعتراض» در برابر ارزشمحوری یا قیام علیه مفهوم «قبیلۀ برتر» را امر تازه و مال زمانۀ خود بشماریم. پیکار علیه این مفهوم یک نسل را برباد داد و سرهایی که برای «حل عادلانۀ مسألۀ ملی» بلند شده بود، به خاک افتاد و نگونسار شد؛ بنابراین اعترض پیوسته وجود داشته؛ گاه صدای ضعیف و گاه غرش سهمگین.
در روزگار ما اعتراض در برابر ارزشمحوری زیر عنوان تمرکززدایی بار دیگر در کانون توجه قرار گرفته که این امر فینفسه خیر است و به توسعۀ سیاسی کمک خواهد کرد، اما با این تفاوت که گروهی از بازماندهگان مجاهدین پیشین نیز در جمع معترضان پیوستهاند. اشکال کار این است که قرائت مجاهدین پیشین از مفهوم «قبیلۀ برتر» با سوءتفاهمهایی به همراه است. نخست، ذهنیت شماری از مجاهدین هنوز هم در گرو معامله بُن است؛ زیرا شماری عمیقاً باور دارند که ریاست، حق برادر بزرگ است و در توجیه تصمیم سیاسی خود میگویند که «فلان است که بهمان را از ارگ بیرون میکند.»
دوم، بازماندهگان مجاهدین به نبض اعتراض به عنوان ابزاری برای حفظ کرسی نگریستند و مردم را فریب دادند. هر بار که رانده شدند، اشتباه سیاسی را تعامل سیاسی تعبیر کردند. این نوع نگرش حتی باعث سوءتفاهمهایی در میان دانشآموختهگان افغانستان شد. دانشآموختهگان جوان در سودای نان با پیروی از رهبران جهادی، تملق به رهبران جهادی و خدمت به قبیلۀ برتر را تعامل سیاسی و یا «زوال روزگار روشنفکر آرمانگرا» معنی کردند. از این وضع وفاداران نظام کنونی برای تحکیم مواضعشان استفاده کردند و از مجاهدین و دانشآموختهگان بیگاری کشیدند.
سوم، تلاش برای استحالۀ مفهوم اعتراض در جهادیگری و بخشیدن هویت جهادی به اعتراض علیه مفهوم قبیلۀ برتر، شاید به تداوم بقایای مجاهدین میراثسالار کمک کند، اما این رویکرد مفهوم اعتراض را مکدر خواهد ساخت. اعتراض باید خواستها و امیال مردم را انعکاس دهد و با خوانش دقیق تاریخی از ستم به همراه باشد.
چهارم، شماری به گفتوگوهای آیندۀ صلح با طالبان که از آن به عنوان «گفتوگوهای بینالافغانی» یاد میشود، به عنوان فرصتی برای تجدید در ساختار سیاسی مینگرند. طوری که از نام «گفتوگوهای بینالافغانی» که زادۀ ذهن زلمی خلیلزاد و شیرمحمد عباس استانکزی است، برمیآید، در نشست احتمالی آینده هرگز تغییر ساختار به بحث گرفته نخواهد شد. همهچیز تغییر کرده است، حالا نه سال 1380 است که جای
طالبان، مجاهدین در میز گفتوگو نشسته باشند و نه هم مجاهدزاده که در ترکیب هیأت کابل به هدف «دفاع از جمهوریت» به قطر میرود، مجال برای ارایۀ «طرح تغییر ساختار» دارد. طالبان در پی نظام اسلامی افغانی متمرکز و کابل در پی جمهوریت افغانی متمرکز است. بنابراین، محاسبۀ اشتباه از زمان، به بازی اشتباه و نتیجه اشتباه منجر خواهد شد.
میدانیم که تمرکز منابع و قدرت در ارگ، پیامد سنگینی برای مردم کشور داشته است. من دقیق نمیدانم چه زمانی اعتراض به ثمر خواهد نشست، اما این نکته را میدانم که بهای محاسابات اشتباه رهبران جهادی را پیوسته مردم دادهاند و خواهند داد.