«وقتی به اثر حادثۀ ناگهانی شاید انتحاری یا عوامل تروریستی دیگر کشته شوم، اگر توته و پارچه نشدم، نگذار اندامهایم در زیر آوار له شوند و موریانۀ گور با ولع تمام بخورند. بیماران زیادی در بیمارستانها از نبود یا کمبود اعضای بدنشان رنج میبرند، هر یک عضو بدنم که نیاز است، پزشکان آن را به انسان این سرزمین پیوند بزند، زیرا من وامدار احسان این سرزمین و مردمانش هستم.»
آنچه را که خواندید بخشی از وصیتنامۀ معین اسلامپور به همسرش بود. معین یک سرباز است؛ سربازی که در میدانهای جنگ، با شهامت تمام با دشمنان میجنگد و در عین حال به همسر و فرزندانش روحیه میبخشد. سربازی که با دشمنان میجنگد و معتقد است، تنها چیزی که جنگ را به پایان خواهد رساند، فراگیری دانش است.
این سرباز برای همسرش مینویسد که پس از مرگش دست فرزندانش را گرفته و آنها را برای آموختن علم و دانش تشویق کند. زیرا به باور او، «علم تنها گزینهییست که با آن تاریکی و ظلمت از این شهر فرار میکند و دیگر لشکریان جهل و جنون در تاریکی شب، انسان و انسانیت را نمیکشد.»
در روز شانزدهم اسد سال 1394، کابل شاهد رویداد تلخی بود. ساعت یک بامداد آن روز، یک موتر مملو از مواد منفجره در منطقۀ شاهشهید کابل، زمانی که تمام باشندگان آن محل به خواب عمیق شبهای کوتاه تابستانی فرو رفته بودند، منفجر شد و نزدیک به 400 کشته و زخمی بر جا گذاشت. در آن شب، مردم زیادی به دلیل جهل و تاریکی که بر افکار عدهیی سایه افکنده است، جانشان را از دست دادند. اگر بیسوادی پایان مییافت شاید هرگز آن حادثۀ تلخ در دل شبهای کابل اتفاق نمیافتاد.
انفجار شاهشهید و دهها انفجار دیگر سبب شده است تا مادران و همسران زیادی، فرزندان و شوهرانشان را برای دفاع از وطن تشویق کنند. هیچ مادری نمیخواهد، داغ فرزندش را ببیند و این حس مشترک مادرانه گاهی منجر به فداکاریهای بزرگ میشود.
خانمی برای شوهر سربازش نیز چنین نوشته است: «پشتت زیاد دق شدهام و ایجاب میکند برای مدت کوتاهی رخصتی بگیری و خانه بیایی. الهه دخترت حالا میتواند پدر بگوید، اما میدانم که با فرارسیدن فصل زمستان، زمینۀ سرکوب دشمنان برایتان بیشتر از هر زمان دیگری مساعد است و به همسر قشنگم نیز اهمیت بلندتری دارد.»
این خانم میداند که احتمال مرگ شوهرش در میدانهای جنگ خیلی بیشتر از حالتهای عادی است، اما به او میفهماند که دفاع از وطن، مقدستر از خانوادهاش است.
همانگونه که معین در یک بخش وصیتنامهاش خطاب به همسرش مینویسند: «من که همۀ آرزوهایم را با خود به گور میبرم. تو باید برای همه نشان دهی که انسانیت درد مشترک همۀ ماست و به تمام گرگهایی که انسان و انسانیت را نشانه گرفتهاند، نه بگویید و این کار را بدون هیچ تعلل و تأمل انجام دهید.»
نامۀ این سرباز به همسرش چند روزیست که در رسانههای اجتماعی دستبهدست میشود و توجه بسیاری را به خود جلب کرده است.
این نامهها در حالی وارد دنیای مجازی میشوند که اخیراً تلاشها برای تأمین صلح در افغانستان بیشتر از هر زمان دیگری افزایش یافته است؛ تلاشهایی که برای بسیاریها امید صلحی پایدار را میدهد و برای بسیاری بیمعنی و بینتیجه جلوه میکند.