هر‌چند ما زنان افغانستان همیشه کودکانی یتیم بوده‌ایم که با هزار خفت و خواری و دیده‌درایی لقمه‌نانی از پس‌ماندۀ سفرۀ این‌وآن نصیب‌مان شده، اما طعم تلخ این یتیم بودن این روزها گویا بیش‌تر از همیشه زخم‌مان می‌زند.

فردا چه خواهد شد؟ سوالی که بی‌گمان این روزها پسِ ذهن بسیاری از ما در خواب و بیداری رژه می‌رود. به راستی فردا چه خواهد شد؟

وقتی ۱۱ سپتمبر اتفاق افتاد، بسیاری از ما یا آواره سرزمین‌های مردم بودیم یا هنوز چیزی از سیاست جهانی و بازی‌های پشت پرده نمی‌دانستیم، آن‌چه ما می‌دانستیم این بود که از حالا به بعد دروازه‌های مکتب به روی ما هم مثل پسرها باز است. گفتند آمریکا به افغانستان حمله کرده تا افغانستان را آزاد کند و دخترها مکتب بروند، ما خوش‌حال شدیم. از خوشی در سرک‌ها به سربازان ناتو سلام می‌دادیم. برای ما همه سربازان، آمریکایی بودند و همه آمریکایی‌ها دوست‌داشتنی. برای‌شان دست تکان می‌دادیم و در دل ازشان سپاس‌گزار بودیم. آن‌ها را ناجی خودمان می‌دانستیم. برای ما مهم نبود کی به کی حمله می‌کند، ما می‌خواستیم مکتب و دانشگاه برویم، درس بخوانیم، مهم شویم، کار کنیم. بالاخره بزرگ‌ترین رویای زنده‌گی‌مان محقق شده بود، به ما اجازه می‌دادند درس بخوانیم. ما دخترانی بودیم تشنۀ خواندن و دانستن. چهاردیواری خانه‌ها برای ما تنگ بود. زدیم بیرون از خانه. مکتب رفتیم، درس خواندیم. آن شمار ما که کلان‌تر بودند، برگشتند به اداره‌ها، کار کردند. اتباع غیرمجاز به وطن برگشتند، دوباره به عنوان انسان به رسمیت شناخته شدند، صاحب هویت و تذکره و اوراق شناسایی شدند. دیگر کسی به جرم افغانستانی بودن از مکتب و دانشگاه بیرون‌شان نکرد، دیگر رد مرز نشدند.

اما همه‌چیز همان‌طور آرام پیش نرفت. دوباره جنگ شد. هر روز انفجار، هر روز انتحار. خشونت بیش‌تر و بیش‌تر شد. روزی نبود که زنی سنگ‌سار نشود، یا در صحرایی محاکمه نگردد. روزی نبود و نیست که خون انسان‌های این سرزمین روی زمین نریزد. زنده‌گی برای هیچ‌کس آسان نبود، برای زنان از همه سخت‌تر. روزی برای‌مان قانون احوال شخصیه می‌نوشتند، روز دیگر سن ازدواج تعیین می‌کردند. حالا دیگر توپ در میدان ما بود، باید کاری می‌کردیم و الا فردا دختران‌مان مجبور بودند راه ما را بروند.

همه می‌گفتند اگر زور آمریکا نباشد، شماها یک روز هم دوام نمی‌آورید. شاید درست بود. شاید هنوز هم درست باشد. حمایت جامعۀ جهانی از دموکراسی نوپای افغانستان امری مهم و حیاتی بود برای ما، اما این به آن معنا نبود که ما دست روی دست گذاشته باشیم و منتظر باشیم آمریکا ما را نجات دهد. وقتی ما علیه قانون احوال شخصیه اهل تشیع تظاهرات کردیم، هیچ آمریکایی کنارمان نبود. همیشه این ما بودیم که در صف اول جنگ با سنت و افراطیت، قربانی می‌دادیم.

ما می‌دانستیم برای آمریکا و دیگر متحدانش گزینۀ نظامی و سیاسی در اولویت است، می‌دانستیم خواست‌های کوچک ما برای هیچ‌کس جز خودمان مهم نیست، برای همین هم به سرک‌ها رفتیم و جنگیدیم، نوشتیم و جنگیدیم، خواندیم و جنگیدیم، دفتر و سازمان ایجاد کردیم و جنگیدیم، فلم ساختیم، موسیقی تولید کردیم، نقاشی کردیم، ورزش کردیم، گاهی بردیم، گاهی باختیم. خوشحال بودیم که حمایت دنیا را داریم اما هیچ وقت منتظر ننشستیم آمریکا و اروپا مدال قهرمانی به گردن‌مان بیاویزند (حداقل بیایید امیدوار باشیم که منتظر مدال قهرمانی نبوده‌ایم).

ما می‌دانستیم دنیا در برابر آن چه در افغانستان می‌گذرد، مسئول است، می‌دانستیم آن چه سال‌ها بر سر ما آمده گناهش تنها به گردن ما نیست، می‌دانستیم این ما نبودیم که طالبان را ایجاد کرده باشیم، می‌دانستیم اگر حمایت عربستان و پاکستان و… از طالب نمی‌بود، شاید امروز ما به این سرنوشت دچار نمی‌بودیم. ما خوب می‌دانستیم اگر امروز دنیا کاری برای‌مان می‌کند، منتی بر ما ندارد. اما به این هم آگاه بودیم که تا ابد نمی‌توانیم جیره‌خوار غرب بمانیم. دست به تجارت زدیم تا خودکفا شویم. هر چند کوچک، هرچند ناچیز، اما تلاش‌مان را کردیم، هنوز هم تلاش می‌کنیم.

ما زنان افغانستان آگاه بودیم که دنیا ما را به عنوان «جسدهای نجات‌یافته» توسط آمریکا و متحدانش می‌شناسد. ما بودیم که بار این هویت اجباری «قربانی و نجات‌یافته» را هژده سال بر دوش کشیدیم و هنوز هم می‌کشیم.

ما می‌دانستیم برای هیچ‌کس فرقی نمی‌کند اگر در قانون مدنی افغانستان سن ازدواج دختران نُه ساله‌‌گی باشد یا ۱۶ یا ۱۸. اما برای ما فرق می‌کرد. این مسألۀ ما بود. آن‌قدر ساده نبودیم که انتظار داشته باشیم آمریکا برای حقوق ما بجنگد، برای همین، این ما بودیم که هر روز رفتیم دم دروازه پارلمان و جیغ زدیم که ازدواج زیر سن خلاف کنوانسیون فلان و بهمان است. این ما بودیم که با وجود تمام تهدیدات امنیتی با همراهی بیش از ۲۰۰ زن در برابر یک قانون ناعادلانه ایستادیم. این ما بودیم که سنگ خوردیم، فحش و ناسزا شنیدیم و تف بر روی‌مان انداختند، ما بودیم که خودمان را بر جامعه‌یی که ما را نمی‌خواست تحمیل کردیم، ما بودیم که برای تغییر ذهن‌های طالبان نکتایی‌پوش دور و برمان تلاش کردیم. ما بودیم که گوش و بینی‌مان بریده شد و باز هم ایستادیم. ما بودیم که سنگ بر فرق‌مان کوبیدند، افتادیم و باز ایستادیم. هزاران بار افتادیم و هر هزار بار دوباره ایستادیم! این ما بودیم که وقتی فرخنده را به آتش کشیدند رفتیم و در سرک‌ها فریاد زدیم که محکمۀ صحرایی جرم است! هیچ آمریکایی آن طرف‌ها نبود.

هیچ آمریکایی به ما نگفته بود تابوت فرخنده را بر دوش بکشیم اما با وجود هزاران بار تهدید شدن به مرگ، این ما بودیم که پیکر سوختۀ فرخنده را تا گور بردیم، ما بودیم که برای اولین‌بار ایستادیم و نماز جنازه خواندیم، هیچ آمریکایی آن‌جا نبود. ما بودیم که درس خواندیم، دانشگاه رفتیم، بورس گرفتیم، سفر کردیم، دنیا را دیدیم.

ما بودیم که با هزاران ترس در هر انتخابات رفتیم و رأی دادیم. ما بودیم که پس از هر انتخابات بدون در نظر داشتن نتیجه، در سرک‌ها جشن دموکراسی گرفتیم و پای‌کوبی کردیم. چرا که باور داشتیم هر راهی جز دموکراسی ما را به قهقرا می‌برَد، حتا اگر دموکراسی نیم‌بند وارداتی باشد.

اگر آمریکا و دنیا به افغانستان نیروی نظامی فرستاد تا با طالب بجنگد، ما در جبهه‌های علم و دانش و فرهنگ با تفکر طالبانی جنگیدیم. مکتب و دانشگاه ساختیم، معلم و استاد و هنرمند تربیت کردیم. اگر آمریکا پول و پروژه به افغانستان فرستاد، ما آرامش و امنیت و زنده‌گی‌مان را کف دست گرفته برای افغانستان بهتر تلاش کردیم. به شهرها و روستاهای دور و خطرناک رفتیم و کار کردیم. اگر آمریکا و متحدانش برای ما جاده و کلینیک و پل ساختند، ما بودیم که درس خواندیم و داکتر و معلم و انجنیر و سیاست‌مدار شدیم. زنان بسیاری در طول این سال‌ها در راه مبارزه برای آزادی و برابری قربانی شدند، آن زنان از جمع ما بودند. و هنوز هم که هنوز است، افراطیت و تحجّر هر روز از ما قربانی می‌گیرد.

حالا اگر آمریکا ماموریتش در افغانستان را پایان یافته می‌داند و می‌خواهد بارش را جمع کند و برود ما نمی‌توانیم مانعش شویم، اما ما می‌توانیم این بار خود، سرنوشت خود را تعیین کنیم.

از سال ۲۰۰۱ به این‌سو، زنان افغانستان همواره به عنوان منبعی سودآورد یا در خدمت کسب درآمد کاسبان حقوق زن داخلی و خارجی بوده‌اند یا به عنوان ابزاری برای توجیه نابرابری‌ها، سیاست‌ها و مداخلات جهانی استفاده شده‌اند.

اما حالا وقتش رسیده که زنان افغانستان خودشان، خودشان را جدی بگیرند. وقتش رسیده آن عده از زنانی که مقاومت، خرد و شعورشان چه به وسیلۀ داخلی‌ها و چه خارجی‌ها همواره نادیده گرفته شده و همیشه در حد زنان قربانی، زنان مظلوم زیر چادری و زنان تحت ستم تقلیل یافته‌اند برای یک‌بار هم که شده دستان یک‌دیگر را بگیرند.

حالا دیگر وقت آن است که زنان افغانستان بپذیرند دوران نازدانه‌گی‌شان به سر رسیده. دوران ان‌جی‌او‌های رنگارنگ، پروژه‌های آن‌چنانی، سفرهای شرق و غرب، مدال‌های راست و دروغ شجاعت، در این کنفرانس و آن سمینار ژست قهرمان به خود گرفتن، دوران پنهان شدن پشت سر مردان قدرت‌مند، دوران نان زن بودن و قربانی بودن را خوردن، دوران هیجان کاذب و هلهله و پای‌کوبی برای سمت‌های سمبولیک اولین بانوی والی و اولین زن رئیس و اولین بانوی مدیر و اولین بانوی وزیر، همه و همه به پایان رسیده و بخواهیم یا نخواهیم دوران «آسوده بخوابید که آمریکا بیدار است» هم به همین زودی‌ها به سر خواهد آمد. پس برخیزیم و پیش از آن که ناپدری بار دیگر بفروشدمان یا زنده‌به‌گورمان کند به این قیومیت سراسر ترس و تحقیر پایان دهیم.

حالا دیگر آن‌قدر بزرگ شده‌ایم که از گرفتن دستان هم‌دیگر نهراسیم. آن‌قدر بزرگ شده‌ایم که بدانیم کی با کی، برای چی می‌جنگد و حالا برای چی صلح می‌کند و پشت پرده این همه ناز و عشوه و کرشمه چیست. آن‌قدر بزرگ شده‌ایم که بدانیم بازنده اصلی این صلح دروغین ماییم. آن‌قدر بزرگ شده‌ایم که بدانیم اعتماد به سیاست‌مداران داخلی، با دست خود، گور خود را کندن است، همین آقایان به ظاهر مدافع سرسخت حقوق زن، وقتش که برسد تمام تاریخ بیش از یک‌ونیم قرن مبارزه برای برابری و فمینیسم را به یک چوکی وزارت و سفارت خواهند فروخت. وقتش رسیده دعواهای کوچک مردانه را به مردان محوّل کنیم. کی از کدام قوم است، کی به کدام زبان حرف می‌زند، کی پول بیش‌تری دارد، این جنگ‌های پوچ و ابلهانه را به وارثان اصلی آن واگذار کنیم، ما کارهای بزرگ‌تری داریم. باید چشم‌های‌مان را بر تمام تفاوت‌ها و اختلاف سلیقه‌ها ببندیم (حداقل تا رسیدن به هدف) و دست زنی را که کنارمان ایستاده بگیریم و همه با هم فریاد بزنیم: «زنان افغانستان متحد شوید!» وقتش رسیده به آمریکا و متحدانش با صدای بلند بگوییم: ما از شما خواهان پاسخ‌گویی و مسوولیت‌پذیری هستیم. ما آمریکا و متحدان غربی‌اش را مسئول وضعیت زنان افغانستان در ۲۰۲۰ و پیش از آن می‌دانیم. برای تمام وعده‌های تحقق‌نیافته و پروژه‌های ناکام نجات زنان. ما از شما خواهان پاسخ‌گویی، حساب‌دهی و شفافیت در قبال زنان افغانستان هستیم. در حرف و در عمل.

باید به یادشان بیاوریم که به خاطر آن چه امروز در افغانستان می‌گذرد، مسئول‌اند. مسئول‌اند، چرا که طالب حاصل سیاست‌های اشتباه آن‌ها است، آن‌ها بنیان گذاشتندش ولی رنج و زخمش را ما متحمل می‌شویم. باید به یادشان بیاوریم که اگر به این نتیجه رسیده‌اید که افغانستان را تسلیم طالبان کنید باید بدانید که تاریخ شما را قضاوت خواهد کرد.

باید با صدای بلند بگوییم: می‌خواهید بروید، بروید اما بدانید بیش از ۵۴ درصد جمعیت این سرزمین ماییم، با زندانی‌شدن دوباره ما پشت چهار دیواری‌های خانه و چادری، هیچ صلحی هرگز به نتیجه نمی‌رسد. بروید، اما بدانید که با محروم ساختن ۵۴ درصد از انسان‌های این سرزمین از حق تعلیم و آموزش و کار و حضور فعال در اجتماع، تنها اتفاقی که می‌افتد پرورده شدن نسل دیگری از طالب و داعش است، نسلی که آتشش شاید چشم ما را بسوزاند، ولی دودش بدون شک به شما هم خواهد رسید. از نسل مادران بی‌سواد انتظار پروردن فرزندان آزاده نمی‌توان داشت.

باید هر روز و هر لحظه به خود بگوییم: هیچ مبارزه‌ی برابری‌خواهانه‌ای در هیچ جای تاریخ، بی‌زحمت و قربانی به نتیجه نرسیده و برای ما هم نخواهد رسید.

باید هر لحظه به یاد خود بیاوریم که برای حل اختلافات‌مان به اندازه‌ی کافی فرصت هست. باید جنگ و مرافعه‌های‌مان را بگذاریم برای فرصتی دیگر، برای فرصتی که گرگ گرسنه پشت دروازه کمین نکرده باشد. حالا وقت اتحاد و همبسته‌گی است. وقت با هم بودن، خواهر بودن، دست دیگری را در دست گرفتن و فریاد زدن: «زنان افغانستان متحد شوید!»

دیانا ثاقب

 

به اشتراک بگذارید:
به اشتراک گذاری بر روی facebook
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی telegram
به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی email
به اشتراک گذاری بر روی print

این مطلب در آرشیو سلام وطندار ذخیره شده است.

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیسبوک

توییتر

تلگرام