نشست فرانکفورت که در 1848 برای انسجام ملت آلمان و تشکیل کشوری آلمانیزبان برگزار شد، در ابتدا این پرسش را مطرح ساخت که آلمانی کیست و حدود کشور آلمان تا کجاست. آلمان آن زمان به 38 ایالت تقسیم شده بود و آلمانیزبانها در اتریش، دانمارک و اروپای شرقی پراکنده بودند. نظریهپردازان ناسیونالیست و تندرو این باور را میگستراندند که هرجا آلمانیزبان مسکون است، آن خطه خاک آلمان است و سرنوشت سایر هویتهای تباری استحالهپذیری در فرهنگ آلمانی است.
در سپیدهدمان تشکیل دولت ـ ملت در افغانستان نیز پرسش نشست فرانکفورت روی میز بالاحصار رفت: افغان کیست و حدود افغانستان تا کجاست. مهندسان دولت ملی نظریۀ ملیگرایی مبتنی بر نژاد واحد و فرهنگ واحد را مطرح ساختند؛ چون آن را بزرگترین مانع فراروی نفوذ قدرتهای بیگانهیی چون روس و انگلیس میدانستند. البته در دوران حاکمیت عبدالرحمانخان استحالۀ هویت تباری و فرهنگی در هویتی واحد و پشتونیستی چندان مطرح نبود. اما از دورۀ نادرخان به ویژه پس از تقرر محمدداوودخان به حیث نخستوزیر در دربار ظاهرشاه، مبحث ملتسازی دو زاویۀ تازه به خود گرفت: تجزیه و تحلیل تمامی هویتها، تفاوتها و رنگها در یک هویت واحد ملی و همچنین گسترش شعار «لر او بر یو افغان یو».
داوودخان هنگامی که در سال 1953 نخستوزیر نظام شاهی افغانستان شد، پشتونستانخواهی را مشی سیاسی خود ساخت و کشور را تا مرز نبرد رودررو با پاکستان به پیش راند. اما پس از آنکه از صدارت کنار رفت، جانشیناش محمدیوسفخان این سیاست را کنار گذاشت و در پی آن روابط میان پاکستان و افغانستان به گونۀ قابل ملاحظهیی بهبود یافت. با این حال ادعای ارضی و ضمیمه ساختن بخش وسیعی از خاک پاکستان به افغانستان، پاکستان را در اخذ «راهبرد مداخلۀ مداوم» مصمم ساخت. از این رو این کشور نخست به مخالفان حکومت داوودخان و سپس به مخالفان حکومت کمونیستی پناه داد. در پایان هم از حاکمیت طالبان حمایت کرد.
داکتر سپنتا در کتاب «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون» مینویسد: «در ماه می سال 2005 حامد کرزی با هیأت همراهاش عازم ایالات متحده بود و هنگام صرف صبحانه جورج بوش رییس جمهور وقت آمریکا خطاب به حامد کرزی گفت: حامد! میخواهی مناطق آن طرف دیورند را داشته باشی؟ پاسخ کرزی چنین بود: هیچ افغانی نمیتواند از نیمی از سرزمیناش صرفنظر کند. من آن نیرو را در اختیار ندارم تا در اوضاع کنونی به این مناطق دست یابم».
این دیدگاه مصداق سیاست خارجی پیدا و پنهان افغانستان در قبال همسایۀ جنوبیاش است. افغانستان طالب نیمی از خاک پاکستان است و این خواست از دلایل متعددی برمیخیزد: افغانستان به آبهای بینالمللی دسترسی ندارد. در امور بازرگانی محتاج همکاری کشورهای همسایه به ویژه پاکستان و ایران است. از سوی دیگر مناطق آن سوی مرز بسیار پست و حاصلخیزند. و در آخر نیز میتوان گفت که ادغام پشتونهای آن سوی مرز در نفوس کنونی افغانستان، به کلی معادلات و توازن قومی را در داخل برهم زده و یکطرفه میسازد. دستکم برای تندروهای افغانستان این موارد به ویژه مورد آخر دلایل بسیار خوبی برای پافشاری بر روی پشتونستانخواهی محسوب میشوند.
به همین دلیل پس از تشکیل کشوری به نام پاکستان، تندروهای این سوی مرز با هیجان و ولع غیرقابل توصیف از همهپرسی سراسری پیوستن مناطق پشتوننشین پاکستان به افغانستان استقبال کردند. اما اقبال بد آنها و رأی ضعیف جداییطلبانۀ پشتونهای آن سوی مرز، همه را ناامید کرد. پس از آن شکست، داوودخان دست به دامان کنفرانس سران کشورهای اسلامی شد و در آنجا هم معمر قذافی دیکتاتور لیبی به داووخان چنین گفت: «جهان اسلام در حال فروپاشی است و تو در فکر تجزیۀ یک کشور اسلامی هستی».
بحث دیورند تندروهایی نیز در آن سوی مرز زاییده است. بخشی از نیروهای ناسیونالیست و پنجابیهای تندرو و مخالف نفوذ هند در منطقه، اساساً با قدرت گرفتن حکومت مرکزی کابل و هرگونه ثبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی افغانستان سر ستیز دارند. تندروهای پاکستانی بر روی یک باور سادۀ استعماری انگشت گذاشتهاند: منافع ملی ما در خارج از مرزهای ما تحقق خواهد یافت.
هر دو گروه تندرو در بافت دولتهایشان خزیدهاند و هر بار که بنا میشود که دو دولت روابطشان را باهم تقویت بخشند و با یکدیگر وارد گفتوگو و مذاکره شوند، این گروههای تندرو وارد عمل شده و یکی را بر علیه دیگری میشورانند. نقش هند نیز بیشتر شبیه همان بیت فارسی است:
میان دو کس جنگ چون آتش است سخنچین بدبخت هیزمکش است