«رمان زندهگی به سفارش پشهها» اثر جدید کاوه جبران میتواند آغاز رماننویسی حرفهیی در افغانستان باشد. در نگاه نخست خواننده متوجه میشود که رمان متفاوتتر از هر رمان یا داستان بلندیست که در افغانستان تولید شده است؛ با پرداختهای نو، نگرش جدید و جابهجایی کنایهوار از ناملایمات کنونی و گذشته همچنان به بستهبندی منظم و توالی اتفاقات پرداخت شده است. نثر روان و ملایم آن باعث خوشخوانی میشود و روند خواندن را تسهیل میکند. اصطلاحات، گفتهها، ضربالمثلهای مرکزی افغانستان را میتوان تشخیص داد، از این لحاظ نثر به زبان فارسی/دری افغانستان بوده و از شیوایی برخوردار است. در حقیقت متن این کتاب را میتوانیم مثالی بر توان حوزۀ زبان و ادبیات کابل بشماریم. از این که کابل پایتخت کشور، محل بودوباش نویسنده است. نویسنده نیز «دارالخلافه» خیالی خود که شباهت بسیار به گذشتههای کابل دارد را در آنجا بنا میکند و از این لحاظ، تمام جزییات و شاخصههای کابلبودن را به آن میدهد. نویسنده کابلی را شرح میدهد که شباهت به کابل کنونی دارد، زبان و جغرافیای پستوبلند آن بیانگر تپههای وسط شهر کابل است. نویسنده در حقیقت کابل را در ابعاد کوچکتر ترسیم میکند که به مثابه روستای منزوی در میان جهان مترقی و مرفه قراردارد، اما این کابل چنان کابل زمان طالبان به گمان میرسد، چنانکه برپاییِ امارت نیز معادل دارالخلافه است. به گمان اغلب، هدف نویسنده بیان وضعیت طالبانی کابل نیست، او از وضعیت یورش طالبان در سالهای 1375 خورشیدی فقط الهام میپذیرد و در پهلوی آن تخیلش است که صحنههای پیهم و دیالوگهای متواتر را ترسیم میکند.
درگیری ذهنی نویسنده به وضاحت در رمان ظاهر میشود. بدبینی نویسنده از ریاکاری و تظاهر اهل ایمان و اهل فتوا صریحاً معلوم است. از این که نویسنده خود به گفتۀ حافظ کارگاه خیال پردازیاش، منتقدانه و خلاف جریان است، به گونۀ ساختار سفید شکلپذیر کاغذ و کلمات وافر زمینه را مهیا کرده تا در خلوت خود جهانی پوشیده از خرافات، کابل کوچک و کم نفوذ بیآفریند و در آن به توبیخ هنرمندانۀ اهل ریا به حیث ناظر آگاه کل چشم وجدان بگشاید.
شخصیتهای رمان نیز با دیالوگهای عمیق و سطحی، نشانگر واماندهگی خود نویسنده است. نویسنده در حقیقت نشان میدهد در میان موجی از خرافات و توهم، به خود نگاه میکند و میگوید: «ما داریم چه کار میکنیم؟ و این «خلیفه» آخر به انقراضمان میانجامد.» مسألۀ انقراض نفوس دارالخلافه نیز به گونۀ ماهرانه استدلال میشود. از این که دارالخلافه و شیخان درسخانهها زنان را موجودات تخریبکنندۀ ایمان و تحریککنندۀ شهوات میدانند، به این نتیجه میرسند که این موجودات را به گونۀ حشر شیطانکشی (حَشر کشتن زنان) از میان بردارند تا از فتنه و فساد اخلاقی در امان باشند که این خود وضعیت زن ستیزانۀ کنونی را بیان میدارد.
چنانکه از کتاب بر میآید، حشر شیطانکشی یا همان نابودکردن تمام زنان قبلاً اتفاق افتاده و اکنون شخصیت نخست رمان و دوستش «ترابی» روی این موضوع باهم صحبت میکنند که کنون چیزی به نام زن در دارالخلافۀ کابل وجود ندارد و زن برای پسران درسخانهها یک معما است که گاهی شدیداً روی چهگونهگی اندام زن در درسخانهها بحث فلسفی راه میافتد و غیابت زن در دارالخلافۀ کابل انحراف جنسی و همجنسگرایی را به بار میآورده. نویسنده به نوع هنرمندانه میخواهد وضعیت کنونی فقر جنسی را بیان بدارد و به آن بپردازد. این مسایل بسیار ژرف اجتماعی نیز از میان اجتماع الهام گرفته شده است. باری از رسانهها به نشر رسید که شماری از مردان طی راهپیمایی پرچم و لوحههایی را به دست داشتند. در این پرچمها شعارهای ضد زن چون «خواهرم بمیر تو مرا تحریک (جنسی) میکنی» با خود حمل میکردند، نویسنده از این گونه اعمال کنشهای ضد زنان، الهام میگیرد و درجۀ نهایی آن یعنی «حشرپاک شیطانکشی» قتل دستهجمعی زنان را نشان میدهد. برعلاوه نویسنده، تبعات منفی جامعه، مردان بدون زنان را یک به یک واضح میسازد که عبارت از فقر جنسی، خودارضایی، همجنسگرایی و پوچیست.
رمان از مکتب ریالیسم جادویی پیروی میکند که بهترین گزینه برای بیان خرافات و اوهامپرستی است. اتفاقات و پیشامدها، همه نوع خلاف معمول جریان پیدا میکند. نویسنده دریچۀ تخیل را به روی خودش باز میگذارد و از هر طرف هر سو حرف میزند، تا میتواند فضا میسازد، اعمال مضحک را جدی مطرح میکند؛ این ویژهگیها میتواند خواننده را داخل فضای رمان برده، چشمانداز عجیب و غریب را نشانش بدهد.
نویسنده به گونۀ مشخص از ترسهای واهی مردم دارالخلافه صحبت میکند که در حقیقت از ترسهای تودههای مردم در جغرافیای افغانستان پرده بر میدارد. نویسنده با واکاری دقیق شرح میدهد که چهگونه ترس واهی در دل مردم جا باز کرده و هرازگاهی این تفنگ مجازی باعث قتل و قتال میشود. نخستین و بزرگترین ترسی که نویسنده به آن تأکید میکند، ترس از دستدادن ایمان است. اهالی دارالخلافه در واقع تلمیحی از مردم افغانستان اند، نگران و دچار تشویش مضاعف بوده که مبادا ایمانشان از دست برود و این چنین است که شخصیتی به نام «ترابی» با نگاهکردن به آیینهیی ایمان خود را از دست میدهد. بر خلاف تمام اساسات دینی، تریاک در دارالخلافه مباح است و خرج تمام دارالخلافه از کشت مزارع تریاک به دست میآید. این چنین چرخش در ایمانداری را میتوانیم در مزارع کوکنار مناطق تحت تسلط طالبان در هلمند و نیمروز بیابیم. بر خلاف اصول دینی، زرع و ترافیک تریاک جایز است؛ زیرا از آن طریق معیشت طالبان تأمین میشود. نویسنده در پرداختن این چنین وقایع باریکبین و خلاق است. شخصی به نام «باشی» که مسؤولیت مزارع تریاک را به دوش دارد به کارمندان تأکید میکند که هنگام چیدن تریاک دماغشان را ببندند، زیرا امکان دارد که بوی فرحبخش تریاک به اعتیادشان بیانجامد. چنین دیدگاهی وجود دارد که آن دست از تیکهداران دین به خاطر رسمیت کشت کوکنار استدلال میکنند، «ما برای کافران زهر میفروشیم» تا با استفاده از این مواد مفلوج شوند، اما چنانکه دیده میشود، این پدیدۀ شوم جوانان ما را به آتش کشیده، فاجعۀ پلهای سرخ را در هر ولایت به راه انداخته و بیشتر از دو میلیون انسان را به دام اعتیاد فرو برده اند.
همجنسگرایی نیز در رمان «زندهگی به سفارش پشهها» به گونه گسترده بازتاب یافته است. خواب شیخ مدرس با پسر خوشصورت، عملیست که برخاسته از فقر جنسی و انحراف اخلاقی در میان درسخانهها و اجتماعات طالبانی عیناً وجود دارد. بیشتر از یک دهه است افرادی که در حین اجرای انتحاری دستگیر میشوند، بچههای کم سنوسال اند، و چنانکه از اعترافات آنان برمیآید، تقریباً تمام آن دسته از جوانانی که میخواهند انتحاری کنند مورد عمل جنسی از طرف مدرسها و ملاها در آنسوی مرز قرار گرفته اند و چنین است که در دارالخلافۀ کابل در یکی از درسخانهها عمل لواط را مشروع اعلان میکنند و تعدادی از شاگردان که این عمل را نمیپذیرند، دست به فرار میزنند و شخصیت مرکزی رمان نیز یکی از فراریهاست. عمل لواط تقریباً شایعترین کار در مدرسهها بوده و هرازگاهی خبرهای آن به رسانهها درز میکند. در جامعهیی که جسم و اندام زن تابو میشود، فقر جنسی و همجنسگرایی بلوا میکند و افزون بر آن آزار و اذیت جنسی و تجاوز رخ میدهد. آن دسته از مدرسهنشینان که به عقیدۀ خودشان از شیاطین در امانند در یک فرصت کوچک بالای کودکان خردسال تجاوز میکنند؛ چندین واقعه از این گونه قضیهها نیز در رسانهها منتشر شده است.
رمان زندهگی به سفارش پشهها، در حقیقت به گونۀ بسیار هنرمندانه تشت تحجر و ملائیسم را از بام پایان میاندازد و بر تمام فاجعههای برخاسته از بینش مکدر، این طایفه را هدف میگیرد که در این چنین وضعیت به جرأت نویسنده تحسین باید گفت؛ چون هنوز دست دراز این تیکهداران دینی تا حلقوم مردم فرو رفته است. این رمان میتوانست اسم قشنگتر این داشته باشد، رمان از مکتب ریالیسم جادویی پیروی میکند که بهترین گزینه برای بیان خرافات و اوهامپرستی است. اتفاقات و پیشامدها، همه نوع خلاف معمول جریان پیدا میکند. نویسنده دریچۀ تخیل را به روی خودش باز میگذارد و از هر طرف هر سو حرف میزند، تا میتواند فضا میسازد، اعمال مضحک را جدی مطرح میکند؛ این ویژهگیها میتواند خواننده را داخل فضای رمان برده، چشمانداز عجیب و غریب را نشانش بدهد. القصه باید گفت که هر نویسنده باید بکوشد تا نبشتهاش مخاطب را به سوی خودش بکشاند، کاوه جبران نویسندۀ خلاقیست که توانسته در این اثر اتمام حجت کند.