محمد عبده نویسندۀ مصری، از با نفوذترین اندیشمندان مسلمان دو قرن اخیر به شمار میرود. او از پیشروان جریان سلفیت بود. همانگونه که در نوشتههای قبلی به آن پرداختهایم، این جریان تلاش کرد تا برای فهم بهتر جایگاه و تواناییهای دین در سیاق مدرن و در رابطه با قدرتهای غربی، باید به «سلف صالح» ـ پیشینیان درستکار، نسل اول اسلام ـ مراجعه کرد. البته این رجوع به قصد تقلید کورکورانه نبود. همانطور که دیدیم روششناسی عبده متأثر از سیدجمالالدین افغانی و تلاشهایش برای بازگشایی دروازۀ اجتهاد و بازبینی منابع دینی بوده است. عبده بر بازخوانی آیات قرآن در سیاق خودشان، پژوهش در اسباب نزولشان و سپس بررسی مفهموم آنها در سیاق و بستر کنونی ـ که به شدت متفاوت از صدر اسلام بود ـ تأکید کرد. وی در 1905 وفات کرد. در 1914 جنگ جهانی اول شروع شد و بعد از پایان جنگ خلافت عثمانی فروریخت. همانطور که در نوشتۀ قبلی اشاره کردیم، این دوران دورانی بحرانی بود و بحثهای زیادی حول موضوع خلافت در میان علمای مسلمان پا گرفت. در این میان دو تن از شاگردان عبده دو قطب متفاوت و قابل توجه را در این بحث شکل دادند.
از یکسو رشید رضا کتاب الخلافه را نوشت. او خواستار احیای دوبارۀ خلافت به عنوان یک نهاد شد؛ نهادی که میتوانست گروهها و ملل متفرقۀ مسلمان را زیر یک لوا متحد سازد. رشید رضا شدیداً به اصلاحات بنیادین اعتقاد داشت. وی میخواست تا خلافت نیز اصلاح شود و از حالت موروثی بدر آید. افزون بر این، وی بر اساس آیات متاکد بر «شوری»، خواستار حفظ نوعی مردمسالاری در تصمیمگیریها بود. خلیفه نباید تنها باشد و مجلس شوری به اضافۀ نهاد «اهل حل و عقد» باید قسمت مهمی از بار تصمیمگیری و قانونگذاری را بر دوش گیرد. بزرگترین امتیاز وجود خلافت برای رشید رضا، همین ارزش نمادین آن بود. این نهاد میتوانست نقشی همانند نقش پاپ در میان مسیحیان داشته باشد: متحد کردن مسلمانان جهان. ولی هنوز برای رضا اختیارات خلافت هم امور دینی را دربر میگرفت، هم امور دنیوی. رشید رضا یک اصلاحگر معتدل بود. تیغ اصلاح و نقدش کمتر از عبده میبرید و به همین دلیل نزد مراجع رسمی دین صاحب قدر بود.
از سوی دیگر در 1925 شاگرد دیگر محمد عبده وارد بحث خلافت و قدرت در اسلام شد. علی عبدالرازق شیخ جوان ازهری، دو سال در دانشگاه آکسفورد انگلستان درس خوانده بود و در روششناسی خود خط متفکران مسلمانی چون ابنرشد و استادش عبده را پیش میبرد. نظریات او به مراتب جنجالیتر از نظریات رضا برآمدند. او سؤالاتی بنیادیتر مطرح کرد؛ سؤالاتی که نشانههایی از رشد و استحالهیی مهم در تئوری اسلامی قدرت به شمار میروند. اما کتاب عبدالرازق سبب اخراج وی از الازهر شد. هنوز هم اتهامات زیادی به او بسته میشود. ولی چون هدف این نوشته مستند نوشتن است و نه تئوری توطئه، به این اتهامات اعتنایی نخواهیم کرد.
عبدالرازق بر این بود که در منابع اصلی دین اسلام، تأکیدی بر الزام وجود خلافت به شکلی که معاصرینش تصور میکردند نشده است. او با پیروی از روششناسی عبده آیاتی را که در آن مفهوم خلافت یا ریشۀ آن در شکلی متفاوت آمده، بررسی کرد و نشان داد که در هیچ جای قرآن بر تأسیس حکومت اسلامی در چارچوب نهاد خلافت و مشروط بودن سعادت اخروی بر تأسیس و وجود چنین حکومتی تأکید نشده است. از سوی دیگر، خلافتی که لغو شده بود، قرنها میشد که دیگر خلافت خلفای راشدین نبود. از معاویه بدینسو، خلافت تبدیل به سلطنت موروثی شده بود و نهادها و اصولی که در حکومتداری استفاده میشدند، اکثراً همانهایی بودند که قبلاً توسط حکومت بیزانس یا امپراتوری ساسانی استفاده میشدند.
وقتی دارالاسلام با فتوحات توسعه یافت ـ مثلاً در زمان حضرت عمر ـ برای جواب دادن به نیازهای آن زمان مردم به امنیت و ادارۀ امور، جزییات حکومتداری به صورت تدریجی وارد دستگاه خلافت شدند. عبدالرازق میگوید که خلفای مستبد عباسی و اموی به زور شمشیر و استبداد جلو پیدایش و پذیرفته شدن تئوریهای دینییی که قدرتشان را میتوانست تهدید کند، موانعی سخت گذاشتند. به همین دلیل فرصت رشد و نظریهپردازی و گفتوگو اکثراً به زور تکفیر و مجازات از اندیشمندان مسلمان سلب شد. گذشته از این، عثمانیها ـ به زعم خودشان ـ خلافت را از مملوکهای مصر گرفتند که آنها نیز مشروعیت خود را از بازماندهگان عباسیان کسب میکردند؛ یعنی از همان منطق ارثی. انحلال خلافت برای وی فرصتی بود تا مسلمانان که التزامی به مفهوم خلافت در ادارۀ امور خویش نداشتند، به شکل اعلا و با تکیه بر تجارب احسن خود و ملل دیگر، به گفتوگو بنشینند و دستگاههای حکومتی و ادارییی را برگزینند که در پی مصلحتشان باشد. اگر وی اکنون زنده میبود، به رژیمهای طالبان، عربستان سعودی و ایران، به عنوان خطرات حکومتهای دینی و خودحقپندار اشاره میکرد.
یکی از پرسشهای اصلی این کتاب این بود که آیا پیامبر اقتدار شاهی داشت؟ جواب این سؤال مثبت نیست. بله پیامبر از اقتدار خاص دینی و دنیوی برای رهنمایی و حل مشکلات مسلمین برخوردار بود، ولی این اقتدار از نوع خاص پیامبری بود که بر تصرف قلوب و اخلاق مدنی تکیه داشت؛ نه بر تحمیل ایدیولوژی دینی بر مردم. این اقتدار خاص مانند وحی بعد از وفات پیامبر دیگر موجود نبود. خود پیامبر نیز که قبل از وفاتش به صورت مفصل در ابعاد زیادی از زندهگی رهنماییهایی به جا گذاشت، در قسمت خلافت و حکومتداری درست آموزههای دقیقی به جا نگذاشت و تجربههای سیاسی خود وی نیز به شدت وابسته به سیاق تاریخی همان زمان بود. چهگونه پیامبری که پیامش کامل شده بود میتوانست امت خود را از چنین آموزههای مهمی محروم کند؟ آموزههایی که به عقیدۀ خلافتخواهان امروز، بدون آنها سعادت اخروی امت به خطر میافتد؟ جواب همین بود که آموزههای اسلام در اصل خود اخلاقی و مدنی بودند و امت میتوانست در سیاقها و زمانهای مختلف بهترین نظامهایی که در راستای مصلحت عامه جوابگو بودند را انتخاب کند؛ همانطور که حضرت عمر از سیستم دیوانی ساسانی برای حسابداری و تأمین عدالت استفاده کرد.
طبیعی است که این بدین معنا نبود که اسلام جایی در سیاست ندارد. میتوان با پژوهش مستند، استلال کرد که ارزشهای اسلامی توانایی جان بخشیدن به جوامع انسانی را دارند. طرف استدلال عبدالرازق اما، برداشتی خاص از این مسأله بود که حضور اسلام در سیاست را، تمامیت خواهانه و محدود به چارچوبی مشخص میدانست. چارچوبی که رویکردهایی مشخص در قسمت قانونگذاری، دولتداری و ارتباط نهادها با یکدیگر دارد و بر روششناسی ویژهیی در تفسیر احکام الاهی ـ فقه سنتی ـ تکیه میزند. این تفسیر همانند هزاران تفسیر دیگر از پدیدههای دینی و فکری، شدیداً خودمحور است و برحق بودن خود را به عنوان پیش فرض در استدلال و پژوهش به کرسی مینشاند. نقد عبدالرازق اما میتواند راههای تازهیی را در تعیین سرنوشت مسلمانان امروزی در جوامع مدرن باز کند.
این بحث هنوز هم ادامه دارد؛ در نوشتههای بعدی تلاش خواهیم کرد به ابعاد روششناسی این بحث بپردازیم و بیشتر بسط اش دهیم. بر ماست تا به نویسندهگان مسلمانی که به خاطر مخالفت با مراجع رسمی روحانی و قدرت زمان خود سرکوب شدند، توجه کنیم تا مبادا ظلم توانسته باشد صدایشان را خاموش کند. تیغ انتقاد مسلمان امروزی اگر تنها متوجه غرب باشد، نتیجه همانی خواهد شد که تا حال بوده: رکود بیشتر در میان توهمات و خودبزرگبینیها. جا دارد به سوالات بنیادین بحران خلافت در ابتدای قرن 20 نگاهی دقیقتر بیاندازیم تا بلکه به ما کمک کند که تکلیف خود را امروز مشخص کنیم.