برای بسیاری از روستاییها در افغانستان صدای غرش چرخبالها، چیزی نیست جز سمفونی مردهگان و پیامآور مرگ دلبند مادری، معشوق زن جوانی و پدرِ دختری که هنوز از محتوای جهان چیزی نمیداند.
این سناریویِ تراژدی دستکم پس از ظهور مجدد گروه هراسانگیز طالبان، تاکنون پیوسته تکرار میشود. پیکرهای پوسیده و بوگرفتۀ جوانان پس از روزها تأخیر از میدان نبرد به سردخانهها و از سردخانه به ولایات گسیل میشود.
بسیاری از مردان جوان روستایی با دلهای آکنده از امید، دل به دریا میزنند و به ارتش میپیوندند که هم لعل به دست آید و هم میهن پاسداری شود، اما به محض این که مراحل اداری طی میشود، سربازان جوان دستهدسته به سوی تلههای مرگ هدایت میشوند.
سربازان در میدانهای نبرد به دلیل خیانت همسنگران، بیلیاقتی فرماندههان و بیتفاوتی رهبران سیاسی، یکی پی دیگر اسیر جوخههای انتقامجویان و مرگآفرینان میشوند. سپس در کمال بیرحمی و شقاوت سینۀ مردان جوان شکافته و سرها به تیغ داده میشود.
به دلیل محاسبات اشتباه آمریکاییها، پس از فروپاشی امارت اسلامی، طالبان دوباره تجدید نیرو کردند و با توسل به جنگهای چریکی، آبادیها را آتش زدند و سرهای بیشماری را به نیزه کشیدند. کرزی و خلفش به دلایل کودکانهیی از جمله تعلق تباری و همدلی با گروه طالبان، در برچیدن بساط این گروه ویرانگر تعلل کردند. سیاست برادر خواندهگی و نبود ادبیات واحد سیاسی، دولت افغانستان را تبدیل به مانعی در برابر راهبرد ضد هراسافگنی جامعۀ جهانی ساخت.
حکومت افغانستان به بهانههای مختلف از جمله سیاست آشتی ملی، زمینه را برای رشد گروه طالبان فراهم کرد. قلمرو جنگ و زمینسوزی از جنوب به شمال امتداد پیدا کرد و طالبان به عنوان نیروی غالب اعتبار پیدا کردند. به این ترتیب هم خون مردان جنگی هدر رفت و هم میلیاردها دالر سرمایه. اگر سرسختی طالبان را یکی از دلایل شکست آمریکاییها و متحدان اروپاییشان در جنگ افغانستان بشماریم، دلیل دیگر آن همنوایی بخش قابل ملاحظهیی از حکومت افغانستان با طالبان و سیاست ملتمسانۀ حکومت در برابر طالبان بود.
اشرف غنی پس از آن که با زاریورزی، روند اعتبارزدایی از اقتدار حکومت را شتاب بخشید و به منزل مقصود رساند، خود نیز از میدان بازی به بیرون پرت شد. آمریکاییها به صورت مستقیم گفتوگو با گروه طالبان را آغاز کردند و غنی و دستهاش به حاشیه هدایت شد.
گروه طالبان روزگاری در حد مخالف سیاسی یا اپوزیسیون برای حکومت غنی عزیز بودند، اما پس از آن که آنان در تبانی با پاکستانیها و آمریکاییها غنی را بیچاره ساختند. غنی برای برگشت دوباره به میدان بازی، شتابان به سیاست تهاجمی روی آورد. اسدالله خالد و امرالله صالح، از مهرههای استخبارتی که به ضدیت در برابر طالبان معروف بودند را به ریاست نهادهای امنیتی گماشت؛ البته بعدها مسعود اندرابی به جای صالح نشست و صالح خود از مقربان بارگاه غنی گشت.
مهرههای جدید با هلهله و غوغای دوچندان وارد کارزار شدند؛ یکی دستور کرد که طالب را زنده اسیر نکنید، دیگری شعارش را «هم سر میگیرم و هم سنگر» قرار داد. با گذشت مدتی از سیاست تهاجمی غنی در برابر طالبان، به نظر میرسد که این روش در میدان سیاست به گونۀ مأیوسکنندهیی بینتیجه بوده است و مصداق آن را میتوان در داد و فریاد حمدالله محب و دلیری عمران خان نخستوزیر پاکستان جستوجو کرد.
در میدان نبرد نیز تنور کشتار مردان جوان داغتر شده و تحقیر مردان جنگی نیز به آن افزوده شده است. برای یافتن مصداق بیپروایی حکومت غنی لازم نیست به میدان نبرد در دوردستها نظر افکنیم؛ کافیست به کشتار سربازان جوان در حاشیۀ شهر کابل توجه کنید.
شام یکشنبۀ دو هفته پیش گروهی از مهاجمان، هنگام افطار به سربازان پاسگاه دوغآباد حمله کردند و خون آدمیزاد را با خوراک سربازان آمیختند؛ هرچند حکومت شمار سربازان کشته شده را سه تن اعلام کرد، اما باشندهگان محل روایتهای دیگری داشتند.
با وصف آنکه حکومت غنی دم از ارادۀ آهنین در مبارزه با طالبان میزند، اما به نظر میرسد که غنی در کفش خود ریگ دارد و تغییر در سیاست تضرع نیامده و از محبت نسبت به طالبان هنوز کاسته نشده است. نمونۀ روشن آن سیاست بیثمر آزادی 175 زندانی طالب که به گناه کشتار سربازان و مردمان ملکی در زندان به سر میبرند، است.
غنی برای برگشت به میدان بازی شتابزده به نبرد پرداخت و مسبب کشتارهای بیامان نیروهای امنیتی در جنوب و شمال شد و سربازان جوان را دستهدسته به استقبال جوخههای مرگ فرستاد، تا سپیدارهای نورس مملکت یکی پس از دیگر زمینگیر شوند. فرار نیروهای امنیتی از میدان نبرد بالامرغاب به سوی ترکمنستان که تحقیر نیروهای امنیتی تعبیر شد و رخدادهایی از این دست که مثنوی هفتاد من میطلبد، مشت نمونۀ خروار این طرز برخوردند.
با وصف تعجیل غنی برای پیکار با طلبان و هزینۀ بسیار، اکنون موتور جنگی آقای رئیس جمهور از شتاب باز مانده است؛ در تازهترین مورد روزنامۀ آمریکایی نیویورک تایمز گزارش داده که در یک هفتۀ گذشته 143 تن از نیروهای وابسته به دولت کشته شدهاند که این رقم تکاندهنده است و بیانگر فاجعهیی عمیق در کشور.
حکومت غنی در میدان نظامی به آرزوی بهبودی پیشرفت در وضعیت سیاسی، تنها به شمار مردهگان افزود و در واقع ارتش را به صورت بدیع به معنی پلی به سوی جهنم برای سربازان جوان باز تعریف کرد.
45 هزار کشته به اعتراف غنی در جریان حکومت وحدت ملی و 50 هزار کشته به اعتراف حنیف اتمر، مشاور پیشین غنی در شورای امنیت ملی، تنها اعداد نیستند، بل جوانانیاند که به خون خفتند. شایسته است که پنج سال دوران غنی و شریک شیکپوشاش را دوران «کشتار سربازان جوان» نام بگذاریم؛ دورانی که به شمار داغدیدهگان افغانستان افزود و بس.
در همین زمینه