لایقه: در دورهی قاعدگیام هنوز روستانشین بودیم و بنا بر دلایل مختلف اقتصادی و فرهنگی ما هم همانند بسیاری از خانوادهها از بهداشت بدن و مراقبتهای جسمی و جنسی چیزی نمیدانستیم.
سنت و شرم سخن گفتن از پریود، به مادران روستانشین نیز حکم میکرد که لب باز نکنند و به دخترهایشان چیزی نگویند.
پیش از آن روز چیزهایی در بارهی قاعدگی شنیده بودم. وقتی جمع دخترها جمع میبود، جملاتی در مورد مریضی به گوشم میرفت؛ بیمارییی که به گفتهی دخترها نباید در روزهای ابتلا به آن نماز خواند و روزه گرفت. فکر میکردم این مریضی هم مانند دیگر مریضیها قابل درمان است.
روزی از روزها که آببازی کرده بودم و سراپا خیس، به خواهرم گفتم که مریضم و نماز نمیخوانم؛ اما او پس از این که لباسم را بررسی کرد، سر تکان داد و گفت نه، مریض نشدهای و باید نماز بخوانی.
مدیون خواهرم هستم، آن بهانه سبب شد تا جلسهی خودمانی با تنها خواهرم داشته باشم و او سیرتاپیاز قاعدگی را برایم تعریف کرد.
ولی با آن هم یادم هست وقتی حدود یک سال بعد که مریض شدم و لکهی خونی در لباسم پدیدار شد، شوکه شده بودم و کمی در هراس بودم؛ به کسی چیزی نگفتم تا این که خواهرم خودش متوجه شد و گفت: «حالا نماز نخوان، مریض شدهای!»