چند روز پیش نشست گشایش طرح بازسازی و احیای مجدد قصر تاریخی دارالامان با حضور سران حکومت وحدت ملی در ویرانۀ این قصر برگزار شد. آن گونه که دفتر ریاستجمهوری گزارش داده، آقای غنی در این نشست یادآور شده است: «زمانی که اعلیحضرت امانالله خان دیدگاه کابل نو را مطرح کرد، در شرق و اکثریت شهرهای غربی این دیدگاه هنوز تازه بود. آغاز این طرح به سرعت صورت گرفت و تمام پروژۀ دارالامان در مدت شش سال از دیدگاه به عمل مبدل شد». آقای غنی همچنین تأکید کرده است: «دیدگاه مذکور به مدیریت نهایت خوب پیشرفت کرد، اما بدبختانه حوادثی که به وجود آمد، دیدگاه دارالامان به انزوا رفت. امروز ما دوباره به آن رجعت میکنیم و یک گام جدید را برای شهر کابل و تمامی شهرهای افغانستان برمیداریم».
برگزاری این جلسۀ نمادین در ویرانۀ قصر و سخنان رییسجمهور، از یکسو دولت مستعجل امانالله خان را به یاد میآورد و از سوی دیگر دوباره نگاهها را به سمت قصری که او از خود به یادگار گذاشت برمیگرداند. نخستین پرسشی که به ذهن خطور میکند، شاید این باشد که به راستی میراث امانالله خان برای ما و نسلهای آینده چیست. پاسخ رییسجمهور به این پرسش کمابیش روشن است. آقای غنی، پادشاه متجدد اما ناکام افغانستان را آغازگر دیدگاهی میداند که به زمانۀ خود در شرق و بسیاری از شهرهای غربی تازه مینمود. اما این همۀ ماجرا نیست. همانگونه که رییسجمهور میگوید، دیدگاه امانالله خان با استقبال چندانی از سوی جامعه روبهرو نشد. حتا میتوان گفت که در بسیاری از موارد، جامعۀ افغانستان مسیری در جهت عکس دیدگاههای امانالله خان طی کرد. اینگونه بود که شهرهای دیگر جهان، کند و آهسته یا تند و پرشتاب، به نوشوندهگی خود ادامه دادند و در عوض، هر روز بیش از دیروز گرد کهنهگی و ویرانی بر چهرۀ کابل نشست.
میتوان گامی به پیش برداشت و گفت: مسأله اصلاً داشتن دیدگاهی تازه نیست. هر کسی نگاهی به دور و اطراف خود بیاندازد و اندک بهرهیی از ذوق و دانش برده باشد، میداند تازه چیست و تازهگی کجاست. در این باره اصلاً نیازی به رجعت به دیدگاههای امانالله خان نیست. چهبسا اگر امروز همان پادشاه متجدد سر از گور بردارد و به خیابانهای کابل قدم بگذارد، دیگر حرفی از تازهگی به میان نیاورد و در مقابل آنچه اتفاق افتاده، انگشت حیرت به دندان بگزد؛ چه آن که امروز بیشتر سیاستمداران افغانستان خود را صاحب دیدگاههایی نو میدانند، اما همۀ این دیدگاههای نو دردی را دوا نکرده و در عرصۀ عمل، همچنان جنگ ادامه دارد، فساد اداری بیداد میکند و عصبیتهای قومی به جای خود پابرجاست.
چارهاندیشی برای مسایل و مشکلات افغانستان، بیش از آن که به دیدگاههای نو نیاز داشته باشد، به درک واقعی و ملموس این جمله نیازمند است. امانالله خان پادشاه متجددی بود؛ اما اگر ناکام ماند، صرفاً به دلیل حوادثی نبود که به قول رییسجمهور غنی پیش آمد و از بد حادثه مانع ادامۀ کار شد. در واقع، آن حوادث پیش از آن که پیشامد بوده باشند، گریزناپذیر بودند؛ آن هم به این دلیل ساده که دیدگاههای مدرن امانالله خان با واقعیتِ جامعۀ آن روز افغانستان تناسب نداشت؛ یا به عبارتی دقیقتر، امانالله خان نخواست تا دیدگاههای نو و ارزشمند خود را بهگونهیی اجرا کند که در خور واقعیتهای جامعۀ افغانستان باشد.
تأکید بر واقعیتهای جامعۀ افغانستان را نباید به معنای دفاع از برخی ارزشهای سنتی و قرونوسطایی دانست. از قضا باید تا حد امکان کوشید این ارزشها را دگرگون کرد، کنار زد، به عقب راند و به جایشان ارزشهای نوین را برکشید. اما تنها زمانی میتوان کمر به این کار بست که شناخت دقیقی از ماهیت خود ارزشها ـ کهنه یا نو ـ داشت.
برخی بر این باورند که سنتهای جامعۀ ما جانسختتر از آنند که بتوان آنها را کنار زد. اما این جانسختی بیش از آن که در خود سنتها ریشه داشته باشد، به بیاطلاعی ما از آنها مربوط میشود. ناکامی امانالله خان در واقع ناکامی ما در شناخت سنتهایی است که قصد پشت سر گذاشتنِ آنها را داریم. همچنان که ویرانی قصر او در جنگهای داخلی را میتوان نمادِ شکستِ محتوم دیدگاههای نوینی دانست که ریشه در واقعیتهای جامعۀ افغانستان نداشتند. با این حساب، وقتی رییسجمهور غنی از رجعت به دیدگاههای امانالله خان خبر میدهد، ناخودآگاه ترس وجودمان را میگیرد: آیا قرار است سالهای دیگری را بر سر تجربهیی شکستخورده بگذاریم؟