ثور ماهی غم‌انگیز در تاریخ معاصر ماست. این «نوستالوژی دردناک»، با تأیید یا رد هیچ‌کدام از منادیان 7 یا 8 ثور چنین نامیده نشده است. بل‌که واقعۀ غم‌انگیز ملتی است که مدام تاوان 7 و 8 ثورها را می‌پردازد.

نقطۀ آغاز اما 7 ثور 1357 بود. روزی که غرش تانک‌ها، صدای جنگنده‌ها و ریزش بمب‌ها خبر از تغییری بزرگ می‌داد. دیری نپایید که از رادیوی افغانستان صداهای آشنایی به گوش رسید؛ فریادهایی که فرا‌رسیدن روز رهایی را نوید می‌دادند. ملتی گیج و منگ به تماشای این رویداد بزرگ به بیرون ریخته بودند. آن‌هایی که از ماهیت کودتاچی‌های جدید خبر داشتند، دریافته بودند که جوی‌های خون در راه است. و بسیاری بی‌خبر از ماجرا، دل به آینده‌یی روشن داده بودند که سرنوشت، طرحی نو خواهد نوشت که در آن بتوان فردا را با خوشی تجلیل کرد.

افسون نوای «کور، کالی، دودی» بسیاری را به جاده‌ها کشانده بود. این نوا آهنگ خوشی می‌نواخت: نوای آزادی و رهایی و رفاه! اما دیری نپایید که شعارها رنگ باختند و فضای امید را ابر سیاه ناامیدی فرا گرفت. گفتمان جدیدی آغاز شده و جامعه را به دو بخش تقسیم کرد: بخش سفید و بخش سیاه.

آن‌هایی که به انقلاب کبیر پرولتاریا باور داشتند، سپید بودند و آن‌هایی که به این داعیه شک می‌کردند، سیاه. همراهان انقلاب تحسین شدند، تشویق شدند و مکافات دیدند. در مقابل ضد انقلابی‌ها نیز تهدید، سرکوب و مجازات شدند.

7 ثور با داس ریشه‌های هستی این ملت را درو کرد و با چکش بر فرق میهن کوبید تا جغرافیای نگون‌بخت ما به رنگ خون در آید. پولیگون‌ها تبدیل به کشتارگاه جمعی دگراندیشان شدند. زندان‌ها، بدل به شکنجه‌گاه‌های آزادی‌خواهان شد و کوچه و بازار و خانه از تجسس داروغه‌های حزبی در امان نماند. ابر سیاهی بر فضای سرزمین خستۀ ما سایه افکند؛ ابری که ناامیدی و وحشت را به ارمغان آورده بود. دیگر شعار «کور، کالی، دودی» برای کسی جذابیت نداشت. بسیاری زنده به گور شدند. بسیاری به زندان افتادند. جمعیت عظیمی به کشورهای همسایه گریختند و برخی به کوه‌ها پناه بردند تا از شر حکومت کارگران و دهقانان کمونیست در امان بمانند.

آن‌هایی که به نام کارگر و دهقان چنین تراژیدی‌یی را به ارمغان آورده بودند، بر این باور قدیمی پافشاری می‌کردند که تاریخ به پیش می‌رود و کمونیسم رسیدنی است. به همین دلیل تمامی پل‌های پشت سرشان را خراب کردند. نه به روشن‌فکر کشور رحم کردند و نه به روحانی؛ حتا از خون معلم، کارگر و دهقان نیز نگذشتند.

مردمی که از این همه ستم به ستوه آمده بودند، تفنگ برداشتند که گاهی منطق زورگویان را جز به زور نمی‌توان پاسخ گفت. سیاه و سفید حاکمیت، اینک بر همدیگر شوریده بودند. آن‌هایی که در حکومت ماندند، انقلابی بودند و آن‌هایی که بر علیه‌اش دست به تفنگ برده بودند، مرتجع. این منطق روی دیگری هم داشت. کسانی که در نظام بودند، ملحد و آن‌هایی که بر نظام بودند، مجاهد خوانده می‌شدند.

7 ثوری‌ها، برای این‌که کشور را به سوی فلاح و رستگاری ببرند، از همسایۀ هم‌فکرشان دعوت به اشغال کشور کردند. این جغرافیا 9 سال کامل زیر گام‌های اشغالگران ارتش سرخ لگدمال شد تا انقلاب پرولتاریا، در سرزمینی بسیار دورتر از مسکو به پیروزی برسد. 14 سال ماراتن باروت و خون، 7 ثور را سرنگون ساخت و 8 ثور با فریادهای پیروزی و با بیرق‌های سبز رنگ به میدان آمد.

دیگر آمال و آرزوهای مردم برآورده شده بود. فرزندان جهاد، قدرت را در دست گرفته بودند. دیگر جایی برای نگرانی نبود. اما حتا یک روز هم از شور پیروزی نگذشته بود که صدای شلیک گلوله و موشک، کوچه کوچۀ کابل را در بر گرفت و لشکر سبز از فراز بام‌ها به تماشای خانه‌های سرخی نشست که فرزندان جهاد به ارمغان آورده بودند.

دیگر جنگ سیاه و سپید نبود؛ بل‌که جنگ برادران جهاد بود. در این گیرودار، آن‌هایی که جان باختند، همان ناظرانی بودند که در پس 7 ثور، فردایی بهتر را می‌دیدند. اینک اما به درامی دیگر چشم دوخته بودند؛ درامی که امروز را بهتر از دیروز رقم زند. اما بازهم تمامی آرزوها در چشمه‌سار امید خشکید و کوی و برزن کشور را وحشتی بی‌مانند فرا گرفت.

امروزه 7 ثور تقبیح می‌شود و 8 ثور تجلیل. به راستی این دو روز، در تاریخ ما حامل چه پیام‌هایی است؟ آیا با تقبیح و تجلیل، گرهی از مشکلاتی که ماحصل این دو روز است، گشوده شده؟ آیا این دو روز گاهی ما را به فکر فرو برده است که چه بر سر کشورمان آوردیم و امروز از آن چه می‌توان آموخت؟

7 ثور علت‌العلل همۀ بحران‌های کشور است. حزب دموکراتیک خلق، بر خلاف ادعای دموکراتیک بودن، به کودتایی متوسل شد و رژیمی را سرنگون کرد که به تازه‌گی گفتمان توسعۀ اقتصادی را بنیان نهاده بود. این جرم نابخشودنی حزب خلق است. از این اشتباه که بگذریم، کمونیست‌های وطنی، گفتمان انتقام و وحشت را در این سرزمین پایه‌گذاری کردند. ده‌ها هزار جوان نازنین این سرزمین را تنها به جرم دگراندیشی زنده به گور کردند. از بیگانه برای حفظ قدرت، خواستند تا کشور را اشغال کند. بیگانه نیز بر خانه‌های کاه‌گلی مردم، میلیون‌ها تن بمب ناپالم و خوشه‌یی ریخت. نتیجۀ این توحش، میلیون‌ها کشته و زخمی و آواره‌یی بود که بدون هیچ گناهی، تقاص تغییر اجتماعی کمونیست‌های وطنی را می‌پرداخت.

8 ثور تداوم بحران‌های کشور است. مجاهدین با گفتمان شریعت و اصلاح، بر فرق مردمان کابل تا توانستند آتش باریدند. شاهراه‌های کشور تبدیل به میدان‌های اخاذی، زورگویی و غارت گشت. بار دیگر، مهاجرت‌ها شروع شد و هزاران زن و مرد و کودک در خون غلطیدند و هزاران خانه دوباره ویران شد. آخرین امید و آرزوهای مردم به یأس بدل گشت و کورسوهای امید به تمامی نابود گردید.

7 ثوری‌ها در پی تغییر بودند. می‌خواستند جغرافیایی که در خواب سنگین هزاران ساله بود را با تلنگری بیدار کنند. آنان در مکتب کمونیسم آموخته بودند که تغییر، ناگزیر آمدنی است و این نسل انقلابی است که چرخ این تغییر را باید به چرخش درآورد. اما اشتباه چپی‌ها این بود که این چرخ را به قیمت جاری‌شدن جوی خون هم‌میهنان خویش به گردش انداختند.

8 ثوری‌ها تغییر میخواستند و التیام. می‌خواستند بر زخم‌های چهارده‌سالۀ ملت‌شان مرهم گذارند. آنان باور داشتند مرهمی که از بیرون آورده‌اند، زخم‌های وطن را التیام خواهد بخشید. آنان این مرهم را با بوی باروت آغشته کردند و خیابان‌های کابل، خراش‌هایی بر چهرۀ زخمی وطن زد که دیگر هیچ مرهمی نمی‌توانست آن را التیام بخشد.

7 و 8 ثور متفاوتند اما مشابه. متفاوتند چون اولی شروع بحران است و دومی امتداد بحران. مشابه‌اند چون اولی به خاک و خون کشید و دومی راه اولی را ادامه داد. اولی به خاکستر نشاند و دومی خاکستر را به باد داد. اولی کشت و بست و آواره کرد؛ دومی کشت و بست و آواره کرد.

7 با 8 ثور برابر نیست. این دو رویداد نه یک روزاند و نه یک واقعۀ واحد. اما هر دو وجهی مشترک دارند. هر دو روزهایی را تداعی می‌کنند که یادآور خون و باروت است

به اشتراک بگذارید:
به اشتراک گذاری بر روی facebook
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی telegram
به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی email
به اشتراک گذاری بر روی print

این مطلب در آرشیو سلام وطندار ذخیره شده است.

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیسبوک

توییتر

تلگرام