مطالعه‌ی دیرینه‌شناسانه‌ی پاره‌یی از موارد -که امروزه به‌لطف نظام سلطه و پشتوانه‌ی سنت، عملکرد بسیار هراسناکی یافته و به‌واسطه‌ی همین نحوه‌ی عمل خودش را در مرکز ساختارهای فرهنگی جا زده و باعث بازتولید و تداوم خویش می‌شود- به‌روشنی آشکار می‌سازد که تابوها بیشتر از آن‌که برساخته‌ی شرع و قدرت باشد، ریشه در باورهای خرافی بدوی و پیشاشرعی دارد که خود برسازنده‌ی قدرت و شریعت است. منظور این است که در این‌جا یک رابطه‌ی دیالکتیکی تمام‌عیار شکل می‌گیرد و تابوها و شریعت طی روندی کنش و واکنشی به هم‌دیگر قوام و دوام بخشیده و نیروی بقا وارد می‌کنند. محض نمونه: «وندیداد» از تاریخی‌ترین متن‌هایی است که تمدن اوستایی، ویژگی‌های فرهنگی و چگونگی مناسبات انسانی و نیز گونه‌هایی از وجود تابو و محرمات در آن به‌گونه‌ی مفصل و مشروحی قابل بازیافت‌اند. در بخش واژه‌نامه‌ی فرگرد 16 از کتاب سوم وندیداد، می‌خوانیم: «دشتان (پریود) یک دیوزدگی است، یک پیدایی اهریمنی و یک ناپاکی درونی است». البته می‌دانیم که نام فرعی این کتاب «قانون ضددیو» است و این خود بیان‌گر باوری قایل به ساختاری دووجهی یا به‌عبارت بهتر، دو نیروی متضاد ذاتی در جهان است که تا امروز به‌شکلی و بیشتر در قالب ادیان آسمانی و آخرت‌باور خودش را تداوم بخشیده است: نیروی اهورامزدایی و نیروی اهریمنی؛ خیر و شر؛ نیک و بد و پاک و پلید. با این‌حال، یک بینش ظاهرن همسان دیگر را هم داریم: مرگ و زندگی، و یا اگر بخواهیم به سرچشمه‌ی فرهنگی و تاریخی آن برگردیم، می‌توانیم بگوییم: اروس و تاناتوس. شکی نیست که استعاره‌های این نگرش‌ها به تقویت هم‌دیگر کمک می‌کنند، اما آن‌چه که آن‌ها را از هم جدا می‌سازد، وجود یک خصلت کاملن ایدئولوژیک در بینش نخست، یعنی بینش خیروشرنگرانه است. زیرا از میان متغیرهایی که ایدئولوژی بر اساس آن‌ها عملکردش را آشکار می‌سازد، وجهی که مدام و بی‌وقفه تکرار می‌شود تعیین تکلیف بر اساس معیارهای خودساخته و تعریف مصادره‌به‌مطلوب از پدیده‌ها و قراردادن آن‌ها در موقعیت‌های مجزای «خیر و شر» برای انسان‌هاست؛ مثال: «خیرخواه باش و از شر دوری کن». می‌بینیم که به‌سادگی نمی‌توان این بیان را در بینش بعدی که ماهیت فلسفی دارد، به‌عنوان معادل آن گنجاند وگفت: «جاودانه زندگی کن و از مرگ بپرهیز». این همان فرض محال است که از قضا، با مرگ‌خواهی و زندگی‌گریزی اغلب همین ایدئولوژی‌های خیروشرنگرانه به‌صورت تمام‌وکمال قابل درک می‌شود. بنابراین، مسأله چگونگی درک از پدیده‌ها به‌مثابه‌ی پدیده‌های شرور یا نیک نیست، بلکه مسأله‌ی اساسی وجود ساختار نگرشی است که در درون خود به انسان‌ها اجازه‌ی چنین برخوردی را با پدیده‌ها می‌دهد و همین برهم‌کنشی نیز نظامی را برمی‌سازد که غایت قصوای آن در واقع نه به‌بهشت‌رفتن آدم‌های خیرخواه، بلکه به جهنم‌فرستادن آدم‌هایی است که خود شرورشان می‌خواند.

برمی‌گردیم به وندیداد و احکامی که با پشتوانه‌ی شرع بر زن در جریان پریود وضع می‌کند. در همان بخش پیش‌گفته حکمی فوق‌العاده آشنا و نزدیک را می‌بینیم: «اگر کسی با جامه و پوشاک خود با زن دشتان برخورد کند، آن پوشاک باید با گومیز شسته و طاهر شود». رمزگان نه‌چندان متفاوت همین حکم در شماری از اثرهای ادبی-فرهنگی امروز ما نیز خودش را نشان می‌دهد. مثلن در رمان یا فیلم «سنگ صبور» به نویسندگی و کارگردانی عتیق رحیمی، هنگامی‌که زن از خاطره‌یی پرده برمی‌دارد که در یکی از شب‌های نخستین زندگی مشترکش میان او و شوهرش اتفاق افتاده، یعنی بعد از آن‌که شوهر به‌صورت مکرر پس از انجام سکس می‌بیند که نوک آلت تناسلی‌اش خونین است، احساس می‌کند که زن او را فریب داده و خون پریود را به‌عوض خون باکرگی جا زده است؛ زن را زیر لت‌وکوب می‌گیرد و به رگبار فحش و دشنامش می‌بندد: چرا که نه‌فقط باکره نبوده، بلکه گذاشته هنگامی‌که «چتل و دیوزده» بوده است مرد با او بخوابد و این اتفاق سبب «ناپاکی» مرد نیز شده است. ملا نیز همین رفتار را با او در پیش می‌گیرد: یک زن «سرناشوی و چتل» نمی‌تواند و نباید به چیزهای پاک و مقدس نزدیک شود. زیرا این تقدس است که پدیدآورنده‌ی خیر است و چون از آن‌جا که «دشتان‌مندی» یا پریود موجب ناپاکی و در نتیجه پلیدی و شرارت زن است، پدیده‌های مقدس و پاک را باید از درآمیختن با او محفوظ نگه‌داشت. تردیدی نیست که یک نظام ماهیتن ایدئولوژیک و سلطه‌گرا در این‌که چگونه می‌توان چنین کاری کرد، معطل و سردرگم نمی‌ماند: تنها با طرد و نفی پدیده‌های پلید و شر می‌توان به حفظ و دوام خیر و تقدس یاری رساند و این بدان معناست که موقعیت و احکام برخورد با تابوها را باید مشخص کرد و البته که «آلت مردانه» یکی از آن پدیده‌های مقدس و خیرآمیز است!

به این نمونه از احکام در وندیداد رجوع می‌کنیم: «اگر کسی زن دشتان را که با گومیز و آب غسل نکرده، و یا کسی را که باید به گومیز و آب تطهیر شده باشد و نشده لمس کند، شصت استیر گناه مرتکب شده است. اگر کسی دانسته با زن دشتان نزدیکی کند، پانزده تنافور و شصت استیر گناه کرده است… اگر زن دشتان به آتش نگاه کند، یک فرمان گناه کرده است… در خانه‌یی که زن دشتان باشد آتش نباید افروخت. باقی‌مانده‌ی خوراک زن دشتان نیز قابل استفاده، برای دیگری و برای خودش نمی‌باشد». رابطه‌ی تنگاتنگ میان تقدس و احکام حفظ و حرمت‌گزاری به آن‌ها و پرهیز از پلیدی‌ها در این گفتارها کاملن روشن است. زن پریود به این دلیل باید از آتش دور نگه‌داشته شود که آتش پدیده‌یی مقدس است. همین رابطه امروز هم در نظام‌های دین‌محور تفسیرناپذیر و «خدا و شیطان» باورانه میان شر و خیر برقرار است. آن‌چه که در این فاصله‌ی تاریخی دچار تغییر گردیده، معیارهای قدسیت‌بخشی به امور و پدیده‌هاست نه معنای خود تقدس و به‌پرسش‌کشیدن چرایی قدسیت‌بخشی به این یا آن چیز.

پریود یا قاعدگی در گفتمان قضیب‌سالار و سلطه‌گرا، برای زن یک فقدان به‌حساب می‌آید نه یک امکان یا ظرفیت. به‌دلیل این‌که اقتدار و شکوه تنها با قضیب است و این اقتدار و شکوه تنها زمانی تثبیت می‌گردد که قضیب با نعوظی هرچه بلندتر موفق به فتح و تسخیر «حفره‌ی حقارت» در تن زن شود. از این‌روست که پریود یک مانع یا چالش در برابر این دست‌‌یابی مرد به اقتدارش می‌گردد و هر پدیده و امری که این‌گونه در برابر اقتدارخواهی قضیب و اقتدار قضیب-محور قرار بگیرد، از جنس پلید و نامشروع است که با خشونت تمام و عریان باید مورد طرد و نفی قرار بگیرد. فرمان‌بری زن نه‌فقط در جریان انجام عمل سکس، بلکه در همه‌ی حالت‌ها برای مرد بدین‌معناست که زن باید بابت آن فقدان آغازین و چالش دوره‌یی آن هزینه بپردازد. فرمان‌بری زن همان کفاره‌یی است که بابت گناه آغازین زن پرداخته می‌شود. البته این گناه در زن، همان‌طور که می‌دانیم، به‌علاوه‌ی آغازین بودن، ذاتی و ابدی نیز هست: چرا که رخداد پریود آن را همواره تجدید و تکرار می‌کند و از این‌منظر، زنِ پریود یک موجود گناه‌کار است که شرع مبتنی بر تقدس و سالاری مردانه آن را می‌بایست مجازات و طرد کند. زن پریود منزلت همان دیوانگانی را دارد که فوکو در نظام جزایی غرب تاریخ و شیوه‌های طرد آن‌ها از جامعه را با دقت حیرت‌انگیزی بررسی کرده است. زن و دیوانه و شر برابر با تعریفِ «عقل مذکر» (به‌تعبیر ژنویو لوید) و منطق آلت-محور، پدیده‌های هم‌بسته و واژگان معادل هم‌اند که فاصله‌ی خود با آن‌ها را همواره باید حفظ کرد. عقل مذکر برای این رفتار خود، دلیل مناقشه‌ناپذیر و ثابتی دارد که نظام سلطه و عقوبت‌باور نیز آن را تأیید می‌کند: سوژه یا موقعیت سوژگانی، موقعیتی هویتی است که تنها موجودی قادر به کسب آن می‌شود که از شرور به‌مثابه‌ی موانع و نواقص، از پلیدی‌ها و فقدان عاری باشد. بنابراین، از آن‌جا که بر اساس محاسبه‌ها در نظامی قضیب‌سالار، ساختار فیزیکی زن حامل نوعی فقدان و خلا است، نمی‌تواند دارای یک هویت مستقل و قایم‌برخود باشد و در نظم نمادین صاحب یک موقعیت سوژگانی شود. پس در چنین نظامی، این تنها مرد است که با افتخار داشتن قضیب حق کسب این موقعیت، اعمال قدرت بر موجودات «ناقص» و تشکیل نظام سلطه‌جو را دارد.

به اشتراک بگذارید:
به اشتراک گذاری بر روی facebook
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی telegram
به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی email
به اشتراک گذاری بر روی print

این مطلب در آرشیو سلام وطندار ذخیره شده است.

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیسبوک

توییتر

تلگرام