ابوبکر البغدادی، خلیفۀ خودخواندۀ مسلمانان در تازهترین سخنرانیاش گفته است که اسلام دین جنگ است، نه دین صلح. البغدادی در این سخنرانی به تمامی منتقدان مسلمانش پاسخ گفته است. منتقدانی که خوانش امروزی و مدرنی از اسلام دارند و خشونت را برنمیتابند. برای البغدادی و گروهش، مسلمانانی که خوانش امروزی و مدرن از اسلام دارند، دشمنی درجه یک اند. البغدادی برای توجیه کشتار گروهی مخالفان، به بردهگیگرفتن زنان، اخاذی از اقلیتهای غیرمسلمان و راهاندازی عملیاتهای هراسافگنانه در شهرها، از متون مقدس دینی سوءاستفاده میکند و مروج خوانشی از اسلام است که خشونت و جنگ را تجویز میکند.
واقعیت این است که ریشههای چنین خوانشی از دین، در اوایل قرن بیستم در دنیای اسلام شکل گرفت. خانوادۀ آل سعود برای جنگ با امپراتوری عثمانی، به خوانشی از دین نیاز داشت تا خلافت را حق یک عرب مسلمان اعلام کند و مشروعیت خلافت غیرعرب را زیر سوال ببرد. افکار تندورانۀ محمد ابن عبدالوهاب، مبنای نظری برای جنگ آل سعود با امپراتوری عثمانی به دست داد و به این ترتیب، کشوری به نام عربستان سعودی شکل گرفت. عربستان سعودی از بدو تأسیس تا حالا، گسترش سلفیگری یا وهابیت را در صدر سیاست خارجی خودش قرار داده است. این کشور سیاست امنیتیاش را هم به گونهیی تنظیم کرد که در چهار طرف حوزۀ نفوذش، کمربندی از گروههای سلفی شکل بگیرد، تا به کمک آنان بتواند با رقیبان منطقهییاش همانند ترکیه و ایران مبارزه کند.
بر مبنای همین سیاست بود که عربستان به شکلگیری گروههای سلفی در سراسر خاور میانه، جنوب آسیا و حتا آسیای مرکزی اقدام کرد. سلفیگری خوانش خشک و افراطی از اسلام است که تصوف، تعقل، تجدد و تشیع را بدعت میداند و با آنان سر دشمنی دارد. گروههای مورد حمایت عربستان هم به شدت با مظاهر تشیع، تصوف، تعقل [کلام و فلسفه] و تجدد [مدرنسازی نهادها، قوانین و سبک زندهگی] مبارزه میکنند. عربستان از شروع جنگ با اتحاد شوروی در افغانستان، برخی از فرماندهان سلفیمسلک افغانستان را در جبهات جنگ حمایت مالی و نظامی کرد. همچنان این کشور حامی نیرومند «جماعت اهل حدیث» در پاکستان است. گروههای سفاکی چون لشکر جنگوی و سپاه صحابه هم بازوهای عملیاتی استخبارات عربستان اند.
عربستان همچنان کارگران و دانشجویان آسیای میانهیی را که در آن کشور مشغول کار و تحصیل بودند، جذب مسلک سلفیگری کرد و بعد به آنان کمک کرد تا در مبارزۀ مسلحانه علیه حکومتهای کشورهای آسیای میانه سهم بگیرند.
همین گروه تروریستی ابوبکر البغدادی هم ابتدا از سوی عربستان سعودی حمایت میشد. روایت مشهور و مسلط این است که عربستان سعودی و قطر گروه البغدادی را از بدنۀ القاعده جدا کردند. آنان برای تضعیف القاعده و گسترش نفوذشان در عراق، البغدادی را حمایت کردند؛ اما حالا به نظر میرسد که داعش از کنترول ریاض و دوحه بیرون است.
افکار البغدادی در مضمون و جهت با اندیشۀ شورای عالی عالمان مذهبی عربستان سعودی تفاوتی ندارد. حکومت عربستان سعودی هم تمام آثار تاریخی در مکه و مدینه را به نام مبارزه با مظاهر شِرک از بین برد. هیچ موزهیی در عربستان سعودی وجود ندارد. این کشور حقوق شهروندان شیعهمذهبش را هم به گونۀ نظاممند نقض میکند. ابوبکر البغدادی هم عین سیاست را با خشونت بیشتر اعمال میکند.
تندروی، ویژۀ عربستان سعودی نیست. در مصر هم شاخههای گوناگون جنبش اخوانالمسلمین در زمان حکومت انور السادات وارد فاز جنگ مسلحانه شدند. همین گروهها بعداً هستۀ نخستینِ القاعده را به وجود آوردند. ایمن الظواهری، رهبر کنونی القاعده، بازماندۀ همین جریانهاست. متفکران و نظریهپردازان جنبش اخوانالمسلمین هم از الهامدهندهگان سران القاعده، از جمله اسامه بن لادن، بودند. بیشتر کسانی که دربارۀ بن لادن تحقیق کرده اند، به این نتیجه رسیده اند که رسالۀ «امریکایی که من دیدم» اساس تفکر ضدآمریکایی او را میساخت. این رساله را سید محمد قطب، از نظریهپردازان جنبش اخوانالمسلمین در دهۀ شصت میلادی نوشته است.
بنیادگرایی شیعه هم در وضعیت کنونی خاور میانه بیتأثیر نبوده است. آیتالله خمینی، بنیانگذار نظام کنونی ایران، در سخنرانیهای خود بارها اسلام را دین جنگ خوانده است. همین افکار و نظریات تندروانه، مبنای نظری جنگ عدهیی از مسلمانان با تمدن معاصرند. همچنان این نظریات، جنگهای فرقهیی در کشورهای مسلماننشین را توجیه میکنند. همین حالا بخش بزرگی از خاورمیانه، میدان نبرد نیابتی تهران و ریاض زیر نام شیعه و سنی است.
داعش هم قصد دارد غرب را در جبههیی وسیع، از افریقا شروع تا خاورمیانه و از آنجا تا آسیای جنوبی و میانه، درگیر جنگ کند. تلاش داعش برای پایگاهسازی در افغانستان و گسترش جنگ به آسیای میانه نیز در چارچوب همین استراتژی صورت میگیرد.
پیروان داعش و القاعده در اجتماعهای مسلمانان کشورهای اروپایی نیز طرفداران زیادی دارند و میتوانند مشکلاتی مثل جنجال «شارلی ابدو» برای این کشورها خلق کنند. این وضعیت تا حدودی معلول سیاستهای اشتباه غرب نیز است. کشورهای غربی در دهۀ هشتاد میلادی از تندروان مسلمان در برابر اتحاد شوروی حمایت کردند. اما پس از سقوط شوروی، غرب هیچ برنامهیی برای ادغام مجدد و کاریابی برای جنگجویان چندملیتی در افغانستان و پاکستان نریخت. این وضعیت سبب شد تا اسامه بن لادن و همفکران او از این نیرو استفاده کنند. غرب همچنان جلوی سیاست گسترش سلفیگری عربستان و سیاست عمق استراتژیک پاکستان را هم نگرفت. نتیجۀ این سیاستها، وضعیت امروزی خاورمیانه و رسیدن تهدید تا یکقدمی آسیای میانه است.
برای مقابله با این وضعیت، صرف راهکار نظامی جواب نمیدهد. باید همگرایی منطقهیی به وجود آید. قدرتهای منطقهیی باید دیگر از افراطگرایی ابزاری برای پیگیری سیاستهای امنیتی خود نسازند. همچنان غرب متحدان منطقهییاش، مانند پاکستان و عربستان، را وادار کند تا خوانش مدرن و معتدلی از اسلام را در کشورهایشان ترویج کنند. کمکهای آموزشی، فنی و اقتصادی غرب به کشورهای فقیری مثل افغانستان باید بیشتر شوند تا افکار تندروانه زمینۀ اجتماعی نیابند. همچنان باراک اوباما باید به وعدهاش عمل کند و طرح راهحل «دو دولت» برای حل مشکل فلسطین و اسراییل را جداً پیگیری کند. مجموع این اقدامات میتوانند به مهار بحران کمک کنند و جهان را جای امنی برای زندهگی مسالمتآمیز انسانها بسازند.