برداشت فرهنگی
برپایی رسمورواجها در هر مناسبتی، امری فرهنگیست و برای هر جامعه و قومی ارزش خاص معرفتی دارد و به گونهیی بیارتباط با زندهگی آن جامعه و قوم نیست. اما رسمورواجهای هر قوم در مقایسه با فرهنگ بشری، ارزشی نسبی دارد. هیچ رسمورواجی از ارزش مطلق برخوردار نیست. برای اینکه همۀ رسمورواجهای بشری توجیه شوند، جامعۀ بشری نسبیتهای فرهنگی را به رسمیت شناخته است. بنا بر این نسبیت فرهنگی، هر جامعهیی حق دارد از ارزشهای فرهنگیاش، با برگزاری جشنها تجلیل کند.
برگزاری جشنهای فرهنگی، در حقیقت تاریخ اسطورهیی یک جامعه را به نمایش میگذارد. جامعههای بشری با برگزاری جشنها و به اجرا گذاشتن رسمورواجها، خود را وارد ساحت اساطیری میکنند. با این کار، میخواهند زندهگی فراتاریخیشان را در درون تاریخ توجیه کنند. هر جامعهیی با برگزاری جشنها، فرهنگ خویش را برای بشر عرضه میکند. با این نمایش، به جهانیان میفهماند که من این گونهام، مرا بشناسید و به فرهنگ من احترام بگذارید.
متأسفانه در جامعۀ ما کسانی هستند که بنا بر عدم درک نسبیت فرهنگی و ارزش فرهنگی، با دیدگاه افراطی مطلقباورانۀشان از فرهنگ، برخی از رسمورواجهای فرهنگی را درست و برخی را نادرست میانگارند. در حالی که اصولاً در مسألۀ شناخت فرهنگها، درست و نادرستی در کار نیست. تنها کاری که میتوانیم در برابر فرهنگها انجام دهیم، احترام گذاشتن به رسمورواجهای فرهنگی است. من از جشن نوروز، که یکی از باستانیترین جشنهای بشری است، به حیث مطالعۀ موردی در این نوشتار استفاده کردهام.
جشن نوروز، آیینیست که در چندین کشور آسیایی، به خصوص ایران، افغانستان و تاجیکستان، با ارتباط پیشینۀ فرهنگییی که با تاریخ و ماقبل تاریخ مردمان این کشورها دارد، برگزار میشود. در حقیقت برگزاری جشن نوروز، بیانیست از هویت مردمان این کشورها در تداوم زمان تاریخی و اساطیری. از دیدگاه عام، جشنیست متعلق به تمام بشریت؛ زیرا جامعههای انسانی همه به نوعی در برابر فهم اساطیری جشن نوروز و تغییر سال قرار گرفته اند و جشن تغییر سال را درک میکنند.
بنا به موقعیتی که بشر در طبیعت دارد، جشن نوروز برای بشر حایز اهمیت است؛ به این دلیل که بشر با داخلشدن در زندهگی ماشینی، از طبیعت دور شده است و هر روز نیز بیشتر از طبیعت دور میشود. این دورشدن از طبیعت، بشر را متوجه چهگونهگی ارتباطش با طبیعت کرده است.
جشن نوروز، بهترین شیوۀ یادآوری و ارجگذاری بشر از طبیعت است، تا به وسیلۀ آن بیاموزد که دست از تخریب و آلودهکردن طبیعت بردارد. زیرا طبیعت جاییست برای همۀ هستندههایی که هستند و هستندههایی که در آینده خواهند آمد. بنابراین، جشن نوروز اهمیت خاصی در زندهگی و فرهنگ بشری دارد؛ زیرا میتواند بشر را به زمین، شادابی، سرسبزی و کشاورزی نزدیک کرده و فراموشییی که میتواند بین بشر، زمین و طبیعت به میان آید را ازبین ببرد. پس بایسته است تا در گسترش آن هر شخصی سهم فرهنگیاش را ادا کند.
خاستگاههای اساطیری جشن نوروز
به برداشت من از اساطیر، جشن نوروز برخاسته از سه فهم مهمی اساطیری است که در کل برای بشر قابل شناخت اند. شناخت این سه فهم، از هویتهای مشترک اساطیری بشر است و او را به عنوان یک کلیت فرهنگی مشترک اساطیری، ارائه میکند.
این سه فهم اساطیری، آفرینش، زمان و کشاورزی اند. نوروز، صورتی نمادین از وحدت این سه فهم اساطیری مهم بشری است که بشر توانسته این آن را در جشن نوروز ارائه کند.
تمام گروههای بشری در بارۀ آفرینش، روایت اساطیری دارند. روایت اساطیری آفرینش، از پیدایش جهان، چیزها و چگونگی حضور هر قوم برایشان اطلاع و خبر میدهد. این اطلاعدهی باعث میشود تا هر قومی پیشینهاش را به آغاز جهان برساند، با این همذاتپنداری با آغاز جهان، هویت مافوق بشری بیابد و به رویدادی مقدس و مینویی تعلق بگیرد که مبنای آغازین دارد.
نوروز به نوعی آفرینش را برای بشر تمثیل میکند؛ جهان از فضای سکوت و ایستای زمستانی بیرون میآید که این فضای زمستانی، حرکت حیات را کُند کرده است. تعدادی از گیاهان در ریشهها و دانههایشان پناه برده و تعدادی از جانوران به خواب زمستانی فرو رفته اند و کَرخت شده اند. با فرا رسیدن نوروز، گیاهان میرویند و جانوران از کرختی بیرون میشوند. زندهگی سر از نو به شکوفایی میرسد. بزرگتر از این، چهگونه میتوان آفرینش را تجربه کرد و در جریان آفرینش قرار گرفت؟ درست است که ما با دورشدن از طبیعت، به طور مستقیم نمیتوانیم این شکوفایی را ببینم و تحت تأثیر مستقیم آن قرار بگیریم؛ اما انسان باستانی، با طبیعت رابطۀ مستقیم داشت و با هر رویداد طبیعی تحت تأثیر مستقیم آن قرار میگرفت. با این تحت تأثیر قرارگرفتن، از خودش در برابر رویداد طبیعی، واکنش نشان میداد. جشن نوروز، جشنیست برای رویداد آفرینش. انسان با برگزاری این جشن، خواسته در برابر طبیعت، واکنشی سزاوار به این رویداد طبیعی نشان بدهد.
در این شور و شعف طبیعی نوروزی، انسان نیز با چیزها و جهان احساس همذاتپنداری میکند و به این تصور میافتد که زمان به آغاز بازگشته است؛ به آغازِ جهان و آفرینش. این همذاتپنداری باعث میشود تا انسان، با احساس وجودی خویشتن، در جریان شکوفایی آفرینش قرار بگیرد و آن را تجربه کند. با این تجربۀ آفرینش، انسان میتواند آفرینش را در قالب روایت روایت ارائه کند؛ طوری که جشن نوروز در دوران سومریان (2 هزار سال پیش از میلاد) با منظومههای آفرینش آغاز میشد.
بنابراین، جشن نوروز برخاسته از فهم اساطیری انسان از آفرینش است. انسان باستانی، فهمش را از آفرینش، در جشن نوروز و به صورت نمادین بیان کرده است.
خاستگاه زمان از نظر ما و انسان باستانی و اساطیری، کاملاً متفاوت است. ما زمان را برخاسته از تغییر و تحول چیزها میدانیم که یک امر فیزیکیست؛ اما انسان باستانی، زمان را امری مستقل از چیزها میدانست. در فهم این انسان، چیزها و انسان محکوم به گذشت زمان شده بودند. با اینگونه درک از زمان، استراتژییی در برابر زمان وضع کردند که به انسان باستانی امکان جلوگیری از گذشت زمان و بازگرداندن آن به آغاز را میداد، به آغاز اتفاقی به نام آفرینش. بنابراین، زمان و آفرینش با هم وحدت مییابند. فهم آفرینش، بدون فهم زمان ممکن نیست و فهم زمان بدون فهم آفرینش.
بازگرداندن زمان به آغاز، انسان را از نظر روانی در جایی قرار میدهد که موقعیت آفرینش است. در این موقعیت خاستگاهی، زمان، زمانِ ازلیست. زمان ازلی، زمانیست بزرگ و ایستا که در آن همهچیز به طور کامل به هم وصل اند. بنابراین، نوروز صورتِ نمادینِ برگشت زمان است به آغاز، به آفرینش. انسان با رجعتدادن زمان به آغاز، قدرت گذشت زمان را بر خویشتن و چیزها زایل میکند و با زایلسازی نقش زمان، احساس همیشهگی و جاودانهگی میکند. جشن نوروز، استراتژیییست که انسان باستانی با درک از گذشت زمان، در برابر زمان وضع کرده است و با این استراتژی، زمان را رجعت میدهد به ازل. تکرار نوروز برای انسان باستانی، تکرار ازل بود. این تکرارشدن ازل، خطیبودن و گذشت بیبازگشت زمان را نقشِ بر آب میکرد و زمان را در شکلی دایرهیی ارائه میکرد. در این زمان دورانی، انسان باستانی احساس میکرد که از محکومیت زمان رهایی یافته و دیگر تابع زمان نیست.
اما ما انسانهای معاصر، محکوم به زمان و مکان شدهایم. محکوم به زمان خطی، زمانی که فقط میرود و دیگر برنمیگردد. بنابراین، میتوانیم با درک انسان باستانی و درکی که ما از زمان داریم، تفاوتِ انسان اساطیری و انسان معاصر را درک کنیم؛ اینکه انسان اساطیری، تاریخی نبود و چیزی را به نام تاریخ نمیشناخت. برای انسان باستانی، همهچیز تکرارشدنی بود؛ اما انسان معاصر، انسانیست تاریخی و تاریخمند، که هیچچیزی در آن تکرار نمیشود. هر انسانی، خودش است، نه تکرار کسی یا امری.
فهمیدن و درک اینکه دانه پس از فرو رفتن در خاک و ماندن در درون خاک، سر بر میآورد و میروید، شاید این برای بشر، درک بزرگ و غافلگیرکنندهیی بود. اسطورهشناسان این درک بشر را از رابطۀ دانه و خاک، رویدادی بزرگ در زندهگی اجتماعی، اقتصادی و فکری بشر میدانند؛ زیرا انسان پس از این درک، توانست به کشت و زراعت بپردازد. کشاورزی بشر را به موقعیت و جغرافیای خاصی از زمین وابسته کرد. با این وابستگی، او توانست زندهگی روستانشینی و شهرنشینی را آغاز کند و وارد ساحت اجتماعی متفاوت از قبل شود.
این رابطۀ دانه و خاک، فکر اساطیری را نیز به بشر داد و این فکر، بشر را قادر به دریافت دو جهان کرد؛ دنیای زیرین و دنیای زبرین. دنیای زیرین، دنیای مردهگان بود و دنیای زبرین، دنیای موجودات مقدس. بشر بر بنیاد این درک، کلیت فکریاش را طراحی کرد. میتوان گفت که این رابطۀ دانه با خاک، به نرمابزار (سافتویر) فکری میماند که با نصب آن میشد، بسیاری چیزها ساخت، معنا کرد و خواند.
در جامعههایی که مردههایشان را میسوزانند، سوختاندن بیارتباط با دریافت اساطیری بشر از آتش نیست. همچنان دفن مردهها در خاک، بیارتباط با درک اساطیری بشر از رابطۀ دانه و خاک نیست. به این معنا که مرده رهسپار جهان زیرین میشود و پس از مدتی، مانند دانه، بازخواهد گشت. این جهان زیرین، ممکن به مثابۀ زهدان، معبر یا تاریکخانهیی تصور میشده که مرده در آن برای بازآمدن تجدید نیرو میکرد.
جشن نوروز، بیارتباط با درک انسان از رابطۀ دانه و خاک نیست؛ چون این رابطه به صورت طبیعی در فصلی از سال (بهار) برقرار میشود. این فصل با نوروز آغاز میشود. بنابراین، رویِش به انسان امکان درک آفرینش را میدهد و با درک آفرینش، او را به درک زمان میرساند، آنهم نه زمان خطی، بلکه زمان دورانی. به بیانی دیگر، در هر نوروز، دایرۀ زمان کامل میشود و برمیگردد به آغاز. با رویش، بار دیگر آفرینش تکرار میشود. در کل، این درک به انسان امکان میدهد تا ارتباط روانیاش را با آغاز و ازل برقرار کند و به این باور برسد که جهان در هر نوروز تکرار میشود. این تکرارشوندهگی، انسان را قادر میساخت تا به حضور و سهمش در جهان دست یابد و خود را همان ایدۀ نخستین آفرینش بداند. به تعبیر فلسفۀ افلاتونی، خود را در جایگاه مُثُل قرار بدهد و از سایهوارگی رهایی یابد.
اوستا نمونۀ اساطیری روشنی در این باره دارد. در اوستا آمده است، پیش از آنکه انسان و چیزها به گونۀ «استومند» [= مادی، جسمانی، خاکی] و مادی آفریده شوند، به گونۀ فَروَشی [فرهوشی] آفریده شده بودند (فروشی، استومند و مادی نیست، ایده و مُثُل است، ارزش است). در مرحلۀ بعد، این فروشیها به گونۀ استومند و مادی درآمدند. انسان پس از مرگ و چیزها پس از نابودی، باز به فروشی درمیآیند و فروشی انسان و چیزها پیش از آنکه به جهان استومند بیایند و بعد از اینکه از جهان استومند بروند، بوده، هست و همیشه خواهد بود.
بنابراین، جشن نوروز رجعت زمان است به آفرینش. با این رجعت، انسان باستانی از نظر روانی در جایی قرار میگرفت که نمونۀ نخستین انسان در جهان بود، نه سایه و رونوشت. جشن نوروز، زمان را به درجۀ صفر میرساند. آفرینش با زمان، از نو آغاز میشد. روح نخستین انسان یا روح نیاکان نخستین در جان انسان باستانی حلول میکرد. از این نظر، جشن نوروز، صورت نمادینِ تکرارِ کلِ آفرینش بود.
جشن نوروز، احترامیست از انسان باستانی به زمین، رویش، آفرینش، آغاز و زمان. این احترام، انسان را وامیدارد تا به اهمیت زندهگی و ارتباط این اهمیت با زمین و زیستمحیط انسان، پی ببرد.
بهتر آن است که جشن نوروز را کرداری بدانیم از انسانهای پیشین به ما و آیندهگان ما که داری پیامی انسانیست و هر نوروز میتواند این پیام را با تأویل ممکن انسانی، برای بشر ارائه کند.
برگزاری جشن نوروز متعلق به مذهب و جامعۀ خاصی نیست
پیروان هر مذهبی، هر جامعهیی و هر قومی میتوانند نوروز را جشن بگیرند؛ چون نوروز، پیام مذهبی خاصی ندارد و متعلق به جامعه و قوم خاصی هم نیست. در هر جایی که زمین است، گیاهی در آن میروید، یخی آب میشود، درختی شکوفه میکند، پرندهیی به صدا درمیآید و دهقانی به امید رویش، دانهیی را میکارد، نوروز اتفاق میافتد. فکر نکنم در چنین وضعیتی، انسانی پیدا شود که در برابر آن بیپاسخ بماند و احساسی نداشته باشد. همین احساس ما، نوروز است و ابراز این احساس ما، جشن نوروز است.
اینکه میگویم جشن نوروز متعلق به قوم و مذهب خاصی نیست، ممکن است برای برخیها قابل قبول نباشد؛ چون هستند جوامع قومی یا مذهبییی که نوروز را برچسپ تعلق به خود زده اند. ایرانیان کوشیده اند نوروز را متعلق به قوم یا اقوام ایرانی بدانند. آنان برای اینکه ثابت کنند این جشن ویژۀ ایرانیان است، به ارائۀ روایتهایی پرداخته اند تا نشان دهند که جشن نوروز ویژۀ دین زرتشتی است و دین زرتشتی هم دین رسمی مردم ایران دورۀ ساسانی بوده است. بنابراین، من به پژوهشهای دو پژوهشگری که دریافتهایشان از نوروز را با استناد ارائه کرده اند، میپردازم. یکی از این پژوهشگران، میرچا الیاده است و دیگری مهرداد بهار.
دریافت مهرداد بهار از جشن نوروز این است که در ادبیات دینی زرتشتی، کمتر سخنی از نوروز و مهرگان به میان میآید. بنابراین، احتمال دارد که این جشنها نه متعلق به اقوام ایرانی، بلکه مربوط به اقوام بومی پیشاآرایی در ایران بوده است (بهار، مهرداد، 1387، پژوهشی در اساطیر ایران: 50). بهار از دو دسته جشنهای ایرانی یاد میکند. دستهیی از این جشنها را مردمی و ملی میداند و دستۀ دیگر آن را دینی، که بازمانده از ارزشهای دین زرتشتی اند:
«اعیاد بازمانده از عهد باستان در ایران دو دسته اند؛ یکی اعیاد دینی، یا گاهنبارها که اعیادی از آنِ زردشتیان است و دیگری اعیاد ملی که برجستهترین آنها نوروز، مهرگان و جشن سده است. اعیادی که در سنت زردشتی کهن در هر ماه، به هنگام یکیبودن نام روز و ماه برگزار میشد. چنانچه در بالا یاد شد، محتملاً زیر تأثیر تقویم مصری است. اما علت آن که این اعیاد را به دینی و ملی بخش میکنیم، این است که در اوستا سخنی از عید نوروز و عید مهرگان و جشن سده در میان نیست. در متون میانه نیز که از نوروز و مهرگان یاد میشود، از جشن سده ذکری نیست و این یک سخت شگفتآور است.
اگر نوروز، مهرگان و جشن سده هندوایرانی بود، باید به نحوی در وِداها و اوستا از آنها یاد میشد و چنین نیست و تا پایان دورۀ اوستایی نیز اشارهیی بدانها وجود ندارد.
به احتمال بسیار، این اعیاد، به ویژه نوروز و مهرگان، که به اعیاد برزگر [مردمان بومی منطقه، معیشت کشاورزی داشتند] میماند و نه به اعیاد گلهدار [اقوام ایرانی، پیش از اینکه وارد منطقۀ فعلی شوند، معیشت شبانی داشتند]، میبایست اعیاد سخت کهن در نجد ایران بوده باشند و به پیش از تاریخ بازگردند و از آنِ اقوام بومی این سرزمین، اجداد غیرآریایی ما، باشند.» (بهار، مهرداد، 1387، پژوهشی در اساطیر ایران: 495).
زرتشتیان شش جشن بزرگ مذهبی داشتند که به شش گاهنبار آفرینش، ارتباط میگرفت. فروردگانجشن که از بیستوپنجم اسفند (حوت) برگزار میشد و تا پنج فروردین ادامه مییافت، در واقع جشن ششمین گاهنبار- آخرین گاهنبار- بود. این جشن، مصادف شده بود با جشن نوروز که بعدها به جشن نوروز جا خالی کرد.
به گفتۀ بهار، نه در وداها و نه در اوستا، از جشن نوروز، مهرگان و سده نامی برده نشده است. بنابراین، این جشنها پس از جابهجایی اقوام ایرانی در افغانستان، ایران و… از فرهنگ مردم بومی به فرهنگ مردمان ایرانی راه یافته و آنها این جشنها را پذیرفته اند، تا اینکه به کلی فرهنگِ اقوام بومی و اقوام ایرانی با هم آمیخته و وحدت یافته است. بنا بر این آمیختگی، فرهنگ و تبار انسانی نوینی در منطقه شکل گرفت که نه آریایی کامل بود و نه بومی کامل.
مردمان خاور میانه- سومریان و بابلیان- نیز جشنی را در آغاز سال برگزار میکردند که مرتبط با دریافت از تغییر سال و نیایشی بود برای آغاز سال جدید که پیشینۀ رواج آن در بین سومریان به هزارۀ سوم پیش از میلاد میرسد. این جشن را نیز میتوان از نخستین رواجگیریهای جشن نوروز در فرهنگ بشری دانست که ادامهاش همین جشن نوروز است و همگام با تحولهای اجتماعی و فکری بشر، دچار تحول معرفتی شده و تا زمان ما رسیده است.
از سخنان بهار چنین برمیآید که نوروز جشنی خاص مذهبی زرتشتی نه، بلکه جشنی مردمیست که خاستگاه غیرزرتشتی دارد. بنابراین، میتوانیم جشن نوروز را درک اساطیری انسان از آغاز سال و تغییر سال بدانیم که اقوام زیادی به درک تغییر و آغاز سال رسیده اند و آن را جشن گرفته اند.
میرچا الیادهاز جشن آغاز سال، نوروز، زیر عنوان تکرار سالانۀ آفرینش کیهان یاد کرده و نمونههایی از این جشن را در فرهنگهای جامعههای بشری ارائه میکند:
«بابلیان، طی مراسم (حلول) سال نو (که دوازده روز ادامه داشت) چندین بار، در معبد مردوک، منظومۀ خلقت را میخواندند و آن وسیلهیی بود برای آنکه از طریق سحر کلام و آیینهای ملازم آن، پیکار مردوک با هیولای دریایی تیامات تجدید شود و دوباره وقوع یابد؛ نبردی که روز ازل روی داده و با پیروزی خاتمه یافته و در نتیجه، به دوران هاویه پایان بخشیده بود.
هیتیان رسم مشابهی داشتند: در جشن سال نو، سرود نبرد تنبهتن خدای جو زمین و مار را میخواندند و بدان نبرد فعلیت، یعنی در زمان حال واقعیت میبخشیدند.» (الیاده، میرچا، 1385، رساله در تاریخ ادیان، ترجمهی جلال ستاری: 374).
میرچا الیاده از مصریان، فیجیها و ایرانیان نیز یاد میکند که جشن سال نو را برگزار میکردند. (رساله در تاریخ ادیان: 375، 377 و 379). این نمونهها نشان میدهند که جشن سال نو، امری نسبتاً جهانشمول است. اگر قرار باشد پژوهشی در فرهنگهای گذشته و امروز جامعههای بشری، فقط برای جشن سال نو، صورت بگیرد، نمونههای بیشتری به دست میآیند. در روزگار ما، چینیان، جاپانیان، ازبیکها، کردها و ترکان نیز نوروز را نه تنها جشن میگیرند، بلکه آن را متعلق به فرهنگشان میدانند.
نیاز به جشن نوروز در روزگار ما
هر جشنی، انجام یک کردار است. انسان میتواند با انجام این کردار، خود را به جای انسانی قرار بدهد که برای نخستینبار آن کردار را انجام داده است. جشن نوروز را از نظر انجام کردار، میتوان امری دانست که انسان با انجام این جشن، سیطرۀ زمان، مکان و مرگ را کنار میزند و فراسوی زمان و مکان، با همۀ انسانهایی که گذشته اند و انسانهایی که نیامده اند، احساس همپرسگی، دیدار و ملاقت کند. پس جشن نوروز، نقطۀ اتصالیست که گذشته و آینده را زمانی (این زمان به ازل میماند که در آن کردار بزرگ رخ داده است)، به هم میرساند.
انجام این کردار نوروزی، به انسان معاصر امکان میدهد تا از نظر روانی، حضور خویش را در مفهوم بشر به طور متداوم و پیوسته درک کند و برای لحظهیی از گسست و تاریخیت رهایی یابد و خودش را نطقۀ اتصالی بداند که گذشتۀ انسانی و آیندۀ انسانی در او (در انسان معاصر) به عنوان کرداری بزرگ به هم میرسند.
برگزاری جشنها با شور همهگانییی که دارد، برای انسان نشاط و شادی میآورد و او را از فردیت افتاده در گوشهیی، بیرون میکشد و به عنوان کلیتی انسانی ارائه میکند. این کلیت انسانی به هر فرد امکان معنای توجیهیِ وجود داشتن و حضور داشتن را میبخشد. جشنها در جامعههای بشری از نظر نشاط، خوشی و شادی، امری ضروری دانسته میشود. نمیتوان جامعهیی را بدون جشن تصور کرد. هر قدر جشن در جامعهیی بیشتر باشد، به اهمان اندازه جامعه شاد خواهد بود.
از آنجایی که جشنها به روان جمعی جامعه بستهگی دارند، کهنالگوگرا اند. زیرساخت عاطفی دارند و نمیشود جشنی را به سادگی ساخت؛ چون جشنها کمتر آگاهانه ساخته میشوند. اگر حکومتی بخواهد جشنی را بسازد، حس مشترکی برای آن برانگیخته نمیشود. یک جشن وقتی جشن است که حس مشترکی در آن وجود داشته باشد؛ همه خودجوش و به طور ناخودآگاه آن را برگزار کنند. اهمیتدادن به جشنها، باعث میشود تا وحدت جامعه بیشتر حفظ شود؛ چون افراد جامعه با انجام یک کردار، به وحدت روانی میرسند.
جشن نوروز، کرداری باستانیست که به رویداد طبیعی ارتباط میگیرد؛ به رویدادی که زمین گردشش را دور آفتاب تمام میکند و گردش تازهیی را آغاز میکند. از اینرو، نوروز واقعیتی طبیعیست؛ واقعیتی که در طبیعیت با ملموسی و حسی خاص، اتفاق میافتد و هر زندهجانی این اتفاق را در طبیعت احساس میکند و به این تغییر و تحول مثبت در طبیعت و زندهگی، با شور و شوق، پاسخ میدهد. این پاسخ، کردار و جشن نوروزیست.
جامعههای دیگر بشری، تقویم تغییر سال، غیر از تغییر واقعی سال دارند که بیشتر بر اساس رویدادهای مذهبی، قومی و سیاسی استوار است. طوری که تغییر سال اروپاییها و امریکاییها بر اساس یک رویداد مذهبی در نیم زمستان اتفاق میافتد.
تغییر سالهایی که بنا به رویدادهای مذهبی، قومی و سیاسی صورت میگیرند، چند مشکل دارند؛ نخست اینکه منطق واقعی ندارند، یعنی استوار بر واقعیت طبیعی نیستند. دوم، مبنای مذهبی یا قومی دارند. غیر از پیروان مذهبی خاص و قومی خاص، دیگران نمیتوانند آن را برگزار کنند. بنابراین، نوروز منطقیترین جشنِ تغییر سال است که به هیچ مذهب، قوم و ایدیولوژییی ارتباط نمیگیرد. از اینرو، هر جامعهیی میتواند نوروز را برگزار کند و آن را جشن خودش بداند؛ چون در جغرافیای زندهگی او نیز نوروز اتفاق میافتد. پس به هرکسی میتوانید نوروز را مبارکی بدهید!
عصر ما، عصر ماشین، صنعت، تکنولوژی و فضاهای ماشینی و تکنولوژیکیست. تکنولوژی و ماشین، دسترسی انسان را به طبیعت محدود کرده است و این دورشدن انسان از طبیعت، سبب فراموشی بین انسان و طبیعت شده است. برگزاری جشن نوروز با ارتباطی که با طبیعت دارد، میتواند انسان را متوجه این فراموشی بسازد و او، ممکن است گامی برای از میان برداشتن فاصله و فراموشی بین خود و طبیعت بردارد.
انسان با صنعت و ماشین هم زیستمحیط خود و هم زیستمحیط گیاهان و جانوران دیگر را به طور گسترده تخریب میکند. این تصرف و تخریب بیرویه، ممکن بر کل آبوهوای زمین تأثیر سو بگذارد و در نهایت، زندهگی را در زمین دچار بحران و نابودی کند.
بنابراین، جشن نوروز میتواند هشداری باشد برای جلوگیری از تخریب و تصرف بیرویۀ زیستمحیط بشر، گیاهان و جانوران، توجه به محیط زیست در شهرها و آبوهوای زمین. پس چه بهتر که نوروز را برای بهترکردن محیط زیست خویش و برای حفظ زیستمحیط جهانی، گرامی بداریم، جدا از هر ارزش فرهنگی، اساطیری و تاریخییی که دارد!