استاد حیدری وجودی پیش از آنکه شعر از خویش بر جا گذارد، با نحوۀ گزینش زندهگی، الگویی را به میرات گذاشت که در روشنایی آن میتوان وارستهگی و معنویت و دوستی و همدلی و بیریایی را آموخت. کافیست آدمی بداند که برای چه کاری آمده است و سپس برود در پی سودای خویش. وجودی از ایام کودکی به این مهم پی برده بود و به نیکویی میدانست که چه منزلی در پیش دارد و همین امر سبب گشت تا بی هیچ تفخر و تزلزلی بیشتر از شصتسال عمر خود را وقف ادب و ادبیات کند و از این خطر و سفر نهراسد. او از کودکی تا دم مرگ گرفتار بود و آدم گرفتار نمیتواند به هیچ امری جز گرفتاری خویش فکر کند. شصتسال زندهگی در عوالم عارفانه و دمسازی با مثنوی معنوی مولوی و دیگر آثار درخشان عرفانی از او شعلهیی ساخته بود که خودش را پیوسته میافروخت و به نزدیکان و دورش روشنایی و عشق و بینایی و بخشش و دانایی هدیه میکرد. هنگامی که آدمی دچار عشق و محبت شود، دیگر نمیتواند چیزی جز محبت ببیند، در این وادی دل و دریا و گهر و گلهای داغ سینۀ مجنون همه محبت اند:
ما را دلى بود که سرا پا محبت است
دریا محبت است و گهرها محبت است
گلهاى داغ سینۀ مجنون نامراد
سر بر زده به دامن صحرا محبت است
هنگامی که یکی متحول میگردد و راه سفر در پیش میگیرد، بدون هیچ تردیدی باید مقدمات سفر را چیند و پله به پله منزل کردن را بیاغازد. استاد وجودی حسب روایت خودش مهمترین بخشی از این سفر را در ایام نوجوانی انجام داده است. چندسال پیهم را بامدادان هر روز بر تپهیی میرفته است و در خلوت خویش به تماشا مینشسته است، با طبیعت سر به فلک کشیده و رودخانۀ شتابناک پنجشیر میتوان اندکی چنین تجربهیی را که استاد وجودی از آن سخن گفته است، متصور شد. با نگاهی گذرا به سیر تحول اکثریت قاطع شاعران، عارفان و صوفیان حوزۀ زبانی خودمان در مییابیم که هر یکی از روزگاران قدیم تا این دم با تفاوتهایی چنین تجربههایی دارند و هیچیک بدون خلوتگزینی و تماشای خویش دچار دگرگونی نگشتهاند. مولانا را دیدار شمس به عزلت و درویشخویی کشاند، پای حکیم سنایی را خواجه لایخوار چنان با تار عشق بست که دیگر نتوانست به درگاه شاه رود، رفت در پی خویش و تا این دم و روزگاران پس از ما نام او با دانش و حکمت و عشق و عرفان و دانایی گره خورده باقی خواهد ماند. حتا پیامبر خدا، آنی که آورندۀ قرآن گشت نیز پس از آن بدین جایگاه رسید که به غار حرا شد و نخست خود به شوریدهگی و شهود دست یازید و سپس جبرییل امین سراغش را گرفت.
خلوتگزینی پیش از هر چیز دیگر، خلوتگزیده را از تنهایی میرهاند و او را انجمنی میسازد که دیگر نیازمند هیچ جمعی نخواهد گشت. چنانکه استاد وجودی در تمام این سالها خود انجمنی بود و دیگران میرفتند و در این انجمن حضور مییافتند و دمی را که آنجا میگذرانیدند، سبب میشد تا روانهاشان شاد شود و دلهاشان زنده و عشقهاشان اندکی شوریده گردد. در جریان تمام سالهایی که در کابل بود نیز دست از این عزلتنشینی بر نداشت و در مزدحمترین مکان کابل نیز تنها بود، تنها ماند، تنها رفت. چون این تنهایی را دوست داشت و میدانست که در این تنهایی انجمنی دارد که او را بینیاز از همه جمعها و جاها و انجمنها ساخته است. این بیت سعدی میتواند یکی از شرح حالهای استاد وجودی باشد:«سلسۀ موی دوست حلقۀ دام بلاست/ هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست» او خودخواسته خود را در دام بلا انداخته بود و چه دام مبارکی و دیگران چون در این حلقه نیستند، نمیتوانند از عشق و رنج و آتش و ماجرای وصال و فراق سر دربیاورند. نگارندۀ این سطرها او را از این رهگذر بیشتر میشناسد و دوست دارد. در اینکه شعرهای ماندگار و درخشانی سروده است و بر چندین نسل از شاعران و اهل ادبیات حق استادی داشته است، شکی نیست، اما پیش از این او با نحوۀ زندهگیکردن خویش رسمی را جا گذاشت که در روزگار ما و پس از ما بسیار بدان نیاز داریم. عمدهترین مشکل انسان امروز آشفتهگی روانی است و تا کنون دارویی ساخته نشده است تا سبب درمان کامل این آشفتهگی و پریشانی و عصبانیت و خشونت گردد. تنها دارو، مراجعه به فکر، آثار و روش زندهگانی کسانیست که همچو ولیهای پنهان در هر گوشهیی از این زمین پهناور در عصرهای گوناگون پدیدار گشتند و کارشان دست گذاشتن روی جادوی عشق بوده است. استاد وجودی به این گیاه کمیاب دست یازیده بود و تا دم مرگش از تقسیم و ترویج آن دست برنداشت. با سخاوتمندی عشق و بخشایش را به دیگران هدیه داد و از آشکارهگی آن نهراسید. پس بر ماست تا در کنار توجه و بازچاپ آثار ارزشمند زندهیاد استاد وجودی، تلاشورزیم تا رسم برجا مانده از او را پاس داریم و زنده نگهداریم. رسمی که فارغ از اسارت زر و زور و تزویر است و هیچ تعلقی با قوم و قبیله و قدرت و شهرت ندارد. رسمی که نبودش سبب گشته تا دهههای پیهم در آتش جعل و تعصب زیر نام مذهب و سمت و قوم و زبان بسوزیم و هنوز نیز ادامه دهیم و هیچگاه نیندیشیم که سرچشمۀ مصیبتها کجاست! استاد وجودی سرچشمه مشکلات را دیده بود و راه نجات از آن را نیز یافته بود و با شیوۀ زندهگیاش بر ما آشکار کرد که میشود به دور از تمام بیماریهای موجود با عشق و صفا و یکرنگی زندهگی کرد و با همه کسان دوست بود؛ بیآنکه پرسشی پیش آید اندرباب دین و دنیای آدمها. با رفتن استاد وجودی ما تنها یکی از شاعران خوبمان را از دست ندادهایم، بل یکی از تکیهگاههای کابل را نیز متاسفانه از دست دادیم. وجود چنین مردان خدا از هجوم بلاها و مصیبتها و رذالتها میکاهد، به هر پیمانه که جامعه خالی از درویشصفتان و ولیان و عارفان و صوفیان گردد، به همان اندازه میزان سختیها و خشونتها و دشواریها بیشتر میگردد. در روزگار نهچندان دور، شهرهایی مانند بلخ، هرات، غزنه، کهندژ، قندهار و… پر از وجود چنین سخیمردان بود، اما سوگمندانه دیگر از وجود چنین سایهها و نگهبانان معنوی شهرها خبری نیست و به همین دلیل با گذشت هر روز سختیها و زشتیها بیشتر میشوند.
روان استاد وجودی را شاد میخواهم و نامش را برای امروز و فردا و پس فرداها مانا!
یاسین نگاه