نزدیک به شش ماه است مسألۀ اعزاز و خاکسپاری امیر حبیبالله کلکانی که از سوی یک کمیسیون مردمی دنبال میشود، ورد زبانها و سرخط اخبار رسانهها شده است. کمیسیون مردمییی که این مسأله را دنبال میکند تا هنوز چندین گردهمایی برگزار کرده و چندین بار بر سر این موضوع با حکومت وارد مذاکره شده است. خواست کمیسیون مردمی این است که دولت افغانستان با صدور فرمانی رسمی اجساد باقیماندۀ امیرحبیبالله کلکانی و یارانش را ـ که در دورۀ زمامداری نادرخان، بدون محاکمه، اعدام شده و بدون برگزاری مراسم تدفین و تکفین شرعی، در نقطهیی از شهر کابل و در یک گور دستهجمعی مخفیانه دفن شدند – طی یک مراسم رسمی و با تشریفات دولتی اعزاز و به خاک بسپارد. کمیسیون خاکسپاری امیرحبیبالله کلکانی 10 سنبله را روز پایان ضرب الاجل و 11 سنبله را تاریخ خاکسپاری مردمی امیر اعلام کرده است. اگرچه گفته میشود حکومت نیز کمیسیونی را برای بررسی این قضیه تشکیل داده که در رأس آن حاجی الماس زاهد مشاور رییس جمهوری، عبدالستار مراد وزیر اقتصاد، هلالالدین هلال و برخی چهرههای دیگر قرار دارند، اما کمیسیون مردمی هشدار داده است که اگر دولت وحدت ملی تا ده سنبله به این خواست رسیدهگی نکند، آنها طی فراخوانی از مردم خواهند خواست که در یک تجمع میلیونی، خود این مهم را انجام دهند.
به رسمیتشناسی
یکی از معماهای مسألۀ اعزاز و به خاکسپاری امیرحبیبالله کلکانی، مخالفتهاییست که برخیها با توجیهات سکولاریستی ابراز میکنند؛ توجیهاتی از قبیل این که «حبیبالله کلکانی مرد مذهبی، ضدتجدد و نوگرایی بود و … یا توجیهاتی از قبیل این که او در برابر رژیمی به مخالفت برخاست و طغیان کرد که برنامههای مترقی و اصلاحطلبانهیی داشت. تلاش این دسته از مخالفان این است که خواست کمیسیون اعزاز امیرحبیبالله کلکانی را در چهارچوب «تقابل سنت و مدرنیته» دستهبندی کرده و به کمیسیون برچسب واپسگرایی بزنند.
واقعیت این است که تاریخ افغانستان بیشتر از آن که صحنۀ تقابل «تجدد و مدرنیته» باشد، تجلیگاه «نبرد خدایگان و بنده» بر سر «مسألۀ به رسمیتشناسی» بوده است. این نبرد از جایی آغاز میشود که یکی خود را قوم برتر میخواند و دیگری را فروتر.
اما آنچه که در ورای این تلاشها نهفته است، ناآگاهی تاریخیست. واقعیت این است که تاریخ افغانستان بیشتر از آن که صحنۀ تقابل «تجدد و مدرنیته» باشد، تجلیگاه «نبرد خدایگان و بنده» بر سر «مسألۀ به رسمیتشناسی» بوده است. این نبرد از جایی آغاز میشود که یکی خود را قوم برتر میخواند و دیگری را فروتر، یکی خود را مالک بلامنازع این جغرافیا میداند و دیگری را مهاجر، یکی خود را خدایگان میداند و دیگری را بنده و برده. در مقابل، آن «دیگری» نیز تلاش میکند تا به آن رابطۀ نابرابر و این تبعیض آشکار پایان بخشیده و از «حیثیت»، «شأن» و «کرامت انسانیِ» خود دفاع کرده و جایگاه انسانیاش به رسمیت شناخته شده و به هویت، زبان و فرهنگ و تبارش احترام گذاشته شود.
مسألۀ «به رسمیتشناسی» از دیر گاهی است که مسأله افغانستانیهاست و اتفاقاً هر حزب، سازمان، ایدیولوژی، ایسم و تفکری که بر این سرزمین پا گذاشته است، حتا در حالی که ادعاهای انترناسیونالیستی و فراملیتی هم داشته، در این جا لباس قومیت بر تن کرده و سر از گریبان قومیت کشیده است.
نمونهاش تجزیۀ حزب دموکراتیک خلق به جناح خلق و پرچم و انشعاب نهضت اسلامی به احزاب چندگانه است. چنان که همهگان میدانند این دو سازمان در حالی که یکی از انترناسیونالیسم کارگری و دیگری از «امت مسلمه» صحبت میکردند، اما در افغانستان بر بنیاد تقسیمبندیهای قومی دچار انشعاب شده و تقسیم شدند.
اغلب بیمهریها به حبیبالله کلکانی، ریشه در نگرشهای قومی دارد تا انگیزههای تجددطلبانه. مسألۀ این که بسیاریها حبیبالله کلکانی را غریبهیی میدانند که به خاطر تناول از میوۀ ممنوعۀ حکومت، باید تا ابد مطرود و منفور باشد. اتهام دزدی که نیز به او نسبت داده میشود بیشتر ناظر به همین دستدرازی به میوۀ ممنوعۀ باغ حکومت است تا دزدی متعارف؛ باغی که همسایۀ ما ملکیت شخصی خود میپندارد.
به هر صورت، این مقدمه را گفتم تا به مخالفان کمیسیون اعزاز و خاکسپاری امیرحبیبالله کلکانی گوشزد کرده باشم که مسألۀ اصلی در این جا تجددستیزی و سنتستیزی نیست. اتفاقاً بسیاری از اعضای کمیسیون را فعالان مدنی، جوانان و نخبهگانی تشکیل میدهند که سالها برای حقوق بشر، حقوق زن، دموکراسی و مردمسالاری مبارزه کرده اند. مسألۀ اصلی، اما مسألۀ «به رسمیت شناسی» است؛ مسألۀ این که اغلب بیمهریها به حبیبالله کلکانی، ریشه در نگرشهای قومی دارد تا انگیزههای تجددطلبانه. مسألۀ این که بسیاریها حبیبالله کلکانی را غریبهیی میدانند که به خاطر تناول از میوۀ ممنوعۀ حکومت، باید تا ابد مطرود و منفور باشد. اتهام دزدی که نیز به او نسبت داده میشود بیشتر ناظر به همین دستدرازی به میوۀ ممنوعۀ باغ حکومت است تا دزدی متعارف؛ باغی که همسایۀ ما ملکیت شخصی خود میپندارد. و به همین خاطر است که اتهام دزدی، سقاویگری و… هیچگاهی منحصر به امیرحبیبالله نشد و نشده است، بل این مهر بر پیشانی هر جریان و رژیمی زده شده/میشود که از میان اقوام غیرپشتونی برخاسته و برمیخیزد. حضور تعبیرهایی مانند «سقاوی دوم» و «سقاوی سوم» در ادبیات سیاسی ما خود گواهی است بر این امر.
مسألۀ ما در کمیسیون خاکسپاری این است که افغانستان را برای همه افغانستانیها بخواهیم، برابری به ارمغان بیاوریم و سنگِ تهداب دوستی و آشتی را بگذاریم. ما میخواهیم مرهمی بپاشیم بر غرور جریحهدارشدۀ ملت. ما میخواهیم افغانستان، خانۀ همۀ افغانستانیها بوده و هیچ کسی در آن احساس تبعیض و توهین نکند؛ این است رویای و آرزوی ما. اما فراموش نکنیم این رویا و این آرزو جامۀ تحقق نخواهد پوشید مگر با احترامگزاری به نمادهای دیگری… مگر با احترام به کرامت انسانیِ دیگری.
احترامگزاری به نمادها خیلی مهم است. نلسون ماندلا وقتی توانست سنگ تهداب همزیستیِ مسالمتآمیز میان سیاه و سفید را در آفریقای جنوبی بگذارد که به نمادهای حتا نژادپرستانۀ سفیدپوستان احترام گذاشت. تیم راگی غزالهای سفید آفریقایی که همه اعضای آن سفیدپوست بودند، نماد نژادپرستی بود. وقتی ماندلا در هنگام ریاست جمهوری، لباس این تیم را بر تن کرد، همه روایتهای کهن به فروپاشیدن آغازید و مردم توانستند از دام کینهجویی بگریزند و نجات یابند. نمونۀ تیم راگی غزالهای سفید نشان میدهد که حتا اگر اتهامهای وارده بر حبیبالله کلکانی را مسلم بپنداریم، با آن هم به خاطر آن که بسیاریها او را دوست دارند و با او احساس تعلق عاطفی میکنند، باید به شخصیتش حرمت گذاشته شود.