بسیاری از بحثها و گفتوگوهای مهم دربارۀ قدرت سیاسی و مبانی آن در اسلام، در حوالی سقوط و فسخ خلافت عثمانی امکان یافتند. این چیزی منطقی بود؛ زیرا هر جریان فکری تا دورهیی بحرانی را طی نکند، به آسانی به سوی خود با دید انتقادی نگاه نمیکند. زوال امپراتوری عثمانی در قرون 18 و 19 میلادی زمینهساز جریانهای فکری و اصلاحطلب در گوشهگوشۀ این امپراطوری و جهان اسلام شد. نمونهاش سیدجمالالدین الافغانی بود که با نامش آشناییم. نمونۀ دیگرش نیز عبدالرحمن الکواکبی و نوشتههایش حول محور استبداد بود؛ استبدادی که آبشخورش سیاست سلاطین عثمانی بود. ناسیونالیسم عربی از راههایی اینچنین رشد کرد و همۀ اینها در سیاق فساد و انحطاط خلافت عثمانی و محرومیت جوامع عربی از تعیین سرنوشتشان رخ داد. قدرتهای غربی چون بریتانیا، از این احساسات استفادۀ اعظمی بردند.
اتفاقاتی که در طول جنگ جهانی اول افتادند، نتایجی فاجعهآمیز برای جهان اسلام و خاورمیانه داشتند. در سال 1915 سِر هنری مکمان (Sir Henry McMahon)، فرستادۀ اعلای بریتانیا در مصر، طی مکاتبات خود با شریف حسین بن علی، حاکم مکه ـ که وابسته به حکومت عثمانی بود ـ به وی وعده کرد که در صورت قیام علیه عثمانیها ـ که در سیاق جنگ جهانی فایدۀ زیادی برای بریتانیاییها و متفقینشان در پی داشت ـ بعد از جنگ، قسمت بزرگی از مناطق عربنشین خاورمیانه را به او و فرزندانش خواهد داد. شریف حسین چنین کرد و شورش وی و فرزندانش در خاورمیانه برای امپراتوری عثمانی کمرشکن بود. اما آنها از دو رویداد مهم دیگر که در همان سالها رخ داد، بیخبر بودند. رویدادهایی که چهرۀ خاورمیانه را برای همیشه عوض کردند: معاهدۀ سایکس -پیکو و اعلامیۀ بالفور.
بر اساس معاهدۀ سایکس پیکو (the Sykes-Picot Treaty) که در سال 1916 میان بریتانیا و فرانسه ـ با توافق روسیه ـ امضا شد، سرزمینهای امپراتوری عثمانی پیشاپیش میان ساحات نفوذ عموماً انگلیسی و فرانسوی تقسیم شد. قرار شد مناطقی چون عراق، اردن و فلسطین تحت نفوذ انگلیسیها باشد و سرزمینهایی چون سوریه و لبنان زیر نفوذ فرانسویها. این معاهده زیربنای نقشۀ خاورمیانۀ معاصر است. پس از پایان جنگ جهانی و فروپاشی عثمانی، دولتهایی با مرزهای مصنوعی چون عراق، سوریه، اردن، لبنان و فلسطین تأسیس شدند؛ دولتهایی که نه بر اساس خواستههای مردمشان، بلکه بر پایۀ میل قدرتهای غربی شکل گرفتند.
هر کدام از این دو قدرت بعد از جنگ در ساحات نفوذ خود به میل خویش سیستم سیاسی ساختند و با اتحاد با طبقات حاکم محلی، بر این کشورها زیر نام قیمومت از طرف جامعۀ ملل حکومت کردند. فرانسه و انگلیس هر کدام به میل خود ساختارهای دولت مدرن را در کشورهای زیر قیمومت خود تأسیس کردند. این ساختارها به نام دموکراتیک بودند، ولی در عمل فقط برای کنترل بیشتر و همچنین تضعیف کشورهای خاورمیانه کارکرد دیگری نداشتند. دستگاههای دولتی کوچک بودند و بر اساس همکاری طبقات حاکم محلی با ادارۀ فرانسه یا انگلیس کار میکردند. غسان سلامه با اشاره به این دوره، خاطرات بد عربها از دموکراسی را توضیح میدهد. اینکه چرا بعد از کودتاهای اواسط قرن 20، مردم این کشورها حاضر بودند از آزادیهای شخصی بگذرند تا تمامیت ارضیشان تأمین گردد. متأسفانه تا امروز ذهنیت تاریخی این جوامع چنین تصویر بدی از نظام دموکراسی دارد که تقصیر مستقیم فرانسه و انگلیس بعد از جنگ جهانی اول است. این معاهده پایان کار نبود؛ ضربۀ بعد از سایکس – پیکو، اعلامیۀ بالفور بود.
اعلامیۀ بالفور (the Balfour Declaration) در سال 1917 از سوی شاهی بریتانیا فرمان تأسیس یک کشور یهودینشین در فلسطین آن وقت را داد؛ بدون اینکه حتا نامی از ساکنین عرب و غیرعرب، مسلمان و غیرمسلمان این منطقه ببرد. بعد از جنگ جهانی، سیاست مداخلهگرانه و مستبدانۀ بریتانیا از یک طرف و کارشکنی، نفاق، خودخواهی و عوامفریبی کشورهای عربی از طرف دیگر سبب شدند که در عمل ریشههای دولت مدرن اسراییل بدون درنظرداشت حقوق ساکنین آن زمان فلسطین در آنجا رشد کند. این نیز دستمایۀ بازیهای سیاسی گوناگون در طول قرن 20 شد. ایدیولوژی پی ایدیولوژی این را دستاویز خود قرار داد بیآنکه به صلح درازمدت میان فلسطینیها و اسراییلیها با دیدگاهی واقعببینانه ببیند. هنوز هم چنین مینماید که جهان اسلام و عرب از اشتباهات پیدرپی تاریخیشان درس نگرفته اند.
بدینگونه جهان اسلام خویشتن را در بحرانی بزرگ یافت. عربها فریب خورده بودند و خلافت عثمانی که برای بسیاری از مسلمانان ارزش نمادین داشت، فرو ریخته بود. این بحران تنها در سطح سیاسی نبود؛ بلکه پایههای اندیشۀ سیاسی مسلمانان را نیز به لرزه درآورد. برای فهم بهتر عکسالعملهای اندیشمندان مسلمان به این بحران باید جریان مهمی که دو عکسالعمل مشهور را وارد فضای گفتوگوی عمومی کرد بهتر شناخت: جریان «سلفیت». بنابراین در نوشتههای بعدی با درنظرداشت سیاقی که توصیفش کردیم به این مسأله خواهیم پرداخت.