زمینگذاشتن این رمان مانند اکثر خوانندهگانش برای من نیز دشوار بود. متن جذاب و روان آن خواننده را از یک فصل به فصل دیگر میبرد، بدون آنکه متوجه شود زمان چطور گذشته. داستان پر است از توصیفهای هیجانبرانگیز، خلاقانه و جاهایی هم آمیخته با طنز.
نویسنده بادقت و حوصله، رشتۀ توصیف جزییات را بهدست میگیرد و تا مرز امکان خواننده را سرگرم میسازد تا سلسله توصیفهای جذابی که بر محور یکچیز مشخص یا یک اتفاق ساده میچرخند را با اشتیاق بخواند. با آن که این اشتیاق تا پایان رمان با خواننده میماند، اما هیچ اتفاق خاصی نمیافتد؛ هیچ حرف جدییی هم به زبان نویسنده نمیآید. مثل تسبیحانداختن از یک دانه به دانۀ دیگر میروید و تمام. قصه ساده آغاز میشود و ساده به پایان میرسد. خواننده فقط با جزییات سروکار دارد؛ در خلال توصیف این جزییات، رأی و نظر نویسنده را در مورد پیرامونش و تحلیل شخصی او را دربارۀ زندهگی و داشتههای آن به روشنی میتوان دریافت. توصیفهای نویسنده نیز بر اساس شباهتهاییست که از فیلمها، ستارههای سینما و کتابها دریافته است.
تخیل و حقیقت نیز چیزیست که نویسنده در پوست راوی و گاهی با چهرۀ خودش خواننده را با آن روبهرو میکند و این تردید را در او میآفریند که آیا این رمان یک واقعهنگاری یا نوعی خودزندهگینامه است یا یک تخیل هنرمندانه؟ این پرسش را نویسنده در پایان کتابش اینگونه پاسخ میدهد:
«در نوشتن کافه پیانو از واقعیتهای پیرامونم سود زیادی بردهام. چه دربارۀ رویدادها و چه دربارۀ شخصیتها و چه حتا در مورد اسامیشان که یکوقت توی وبلاگم؛ از آن تحت عنوان «پیکسلهایی از واقعیت در دنیای مجازی» یاد کردهام. پس باید بهتان بگویم که قریب بهاتفاق شخصیتها واقعی و تا حدود قابل ملاحظهیی، بر کاراکترهایشان منطبق اند. حتا اسامی بسیاریشان واقعیاند و رویدادهای حقیقی ریزودرشتی که در کافه پیانو رخ میدهد، کم یا زیاد؛ مبنایی در واقعیت دارند. اما همۀ اینها باز هم دلیل نمیشود که یکایکشان را واقعی و دقیقاً با واقعیت منطبق بدانید. از جمله آقای سعید دبیری، ترانهسرای محترم فرنگیس؛ روزنامهفروش نبوده و نیستند یا من قهوهخانهیی ندارم و هرگز قهوهچی نبودهام! با آن که دوست داشتم باشم.»
وقتی کتاب برای اولینبار در سال 1386 منتشر شد با استقبال فراوانی روبهرو گردید، اما پس از حمایت فرهاد جعفری از محمود احمدینژاد، رییس جمهور پیشین ایران، بسیاری از نویسندهگان، فرهنگیان و خوانندهگانِ منتقد و معترض بر سیاستهای احمدینژاد از این نویسنده رو گرداندند و کتاب کافه پیانو را به رسم اعتراض به انتشارات آن باز فرستادند.
برخی از منتقدین در مورد این رمان نوشتهاند: «کافه پیانو، روایتی از زندهگی روشنفکران خردهپا یا همان روشنفکران رسانهیی و وبلاگیِ مربوط به طبقۀ متوسط فرهنگی در ایران است.» با این حال ماهیت وبلاگی و روشی که فرهاد جعفری برای نوشتن آن برگزیده را مناسبترین شیوه برای گزارش زندهگی این دسته از روشنفکران میدانند.
در میان رمانهای مدرن ایران، این کار فرهاد جعفری را میتوان از جهاتی همسطح و همسان با رمان «گاو خونی» نوشتۀ جعفر مدرس صادقی شمرد. آن البته محتوای دیگری دارد، اما سادهسازی و روش رواننویسی آن داستان نیز به شکل وبلاگ و گاهی اختصارهایی به شیوۀ روزنامهنگاران امروز، مشابهت زیادی با «کافه پیانوی فرهاد جعفری» دارد.
در افغانستان خواندن این رمان و فهم پیامد انتشار آن در ایران، یادآور دو مسأله میتواند باشد: یکی این که نقد مکتوبی بر فرهنگیان رخنامهیی یا نویسندهگانی که تنها برای فیسبوک مینویسند و تمام فعالیتهای آنان بر محور شبکههای مجازی میچرخد، به ذهن کسی نرسیده و هنوز ضرورت و ارزش این کار به صورت جدی درک نشده است، دوم این که رسم اعتراض (برگرداندند کتاب به انتشارات آن) که به گونهیی میتواند نقد و تلنگری بسیار جدی نیز تلقی شود هنوز در این کشور رواج نیافته است. اعتراض و انتقاد هنوز مردمی و جمعی نیست. در عوض آنچه داریم، اعتراضها و انتقادهای پراکنده در فضای مجازیست که اکثراً راه بهجایی نمیبرند؛ این مورد از یک جهت نشاندهندۀ فرهنگ پذیرش نقد و قدرت تحمل نویسندهگان و فرهنگیان ایرانی در برابر شدیدترین شیوۀ انتقاد و اعتراض است. در افغانستان از این آدرس بینهایت متأسف باید بود، زیرا به شکل بدآموزانهیی نقد یا باید توصیف مثبت باشد و یا هم اگر با نقد جدی مواجه میشویم حتماً آن را حسادت، دشمنی، بخل و… پنداریم.
خواندن این نوشتۀ فرهاد جعفری در افغانستان میتواند با تمام انتقادی که از ایران بر آن وارد است، سودمند باشد.