محمد عرفانی/پژوهشگر

ساعاتی پیش از فرارسیدن نوروزِ فرخنده‌سال 1394، فرخنده ملک‌زاده به دست مردم کشته شد. حقیقت اولیه‌یی که به تهمت زدن، محکوم کردن و سرانجام حمله بر جان این زن جوان انجامید، هنوز در پردۀ ابهام قرار دارد. اما آن‌چه روشن و آشکار است، شرکت جمع بزرگی از مردم در جنایتی فراموش نشدنی است. این رویداد اسفبار که در حافظۀ جمعی مردم نقش بسته، جنایتی است که با یک اراده و توافق جمعی، در یکی از اماکن پررفت‌وآمد و ظاهراً محترم پایتخت اتفاق افتاد.

چشمان موی‌سفیدان، جوانان، کودکان و زنان نظاره‌گر این توحش بود. در نگاه جمعیتی که برای اعدام فرخنده گردآمده بودند، آن‌چه روی می‌داد ظلم و تعدی بر جان انسان نبود، بل‌که انتقام‌گیری خداوند از گناهکاری بود که شایستۀ بخشش نبود. کسانی که فرخنده را کشتند، با مسأله‌یی روشن و واضح و راه حلی فوری و مشخص روبه‌رو بودند. در آن لحظۀ تصمیم‌گیری، آن‌ها همان کاری را کردند که برای انجام دادنش قبلاً مصمم بودند. همه چیز پیش از استفاده از سنگ و چوب، در وجدان و آگاهی سنگین و ته‌نشین شده بود. مهاجمان تنها قربانی تهمتی که پیرمرد تعویذنویس به پای فرخنده نوشته بود، نشدند؛ آن‌ها از راه‌های دور و نزدیک مسألۀ غامض مشترکی را با خود حمل می‌کردند: بن‌بست وضعیت انسانی در پیشگاه عدالت.

بنده‌گی در پیشگاه عدالت از انسانیت انسان در جامعه حمایت می‌کند. اما در جامعۀ ما چه گسستی میان حق انسانیت و پیشگاه عدالت ـ که می تواند در قانون تبلور یابد ـ وجود دارد؟ چرا کسانی که مدعی اند، ارزش‌های وجدانی را باید بر پایۀ دعوای بنده‌گی جست‌وجو کرد، خود نتوانستند در حریم یک مسجد، میزانی برای قضاوت منصفانه هنگام وقوع یک رویداد یا سوء‌تفاهم بیابند؟ جای سوءتفاهم فرخنده با مردم را چه چیزی پر کرد؟ چه نیرویی سبب شد تا مردم از وضع و قضاوت انسانی دور شده و تبدیل به مشت و پنجه‌های ستمگر شوند؟ کدام ارزش‌ها و باورها در اذهان مردم طنین انداخت که آن‌چه می‌توانست گفت‌وگویی مصلحت‌جویانه میان چند انسان باشد، به غوغایی خشونت‌بار تبدیل شد و بر هر آن‌چه رنگ و بوی بهاری داشت، خط بطلان کشید؟

مشخص است که صرفاً بی‌باوری‌ها نسبت به آداب شهروندی و بی‌خبری از قانون مردم را تحریک به حمله به جان فرخنده کرد. این حمله برخاسته از ارزش‌ها، باورها و آداب معینی بود که از سوی مردم پذیرفته شده و در چهار وجه زنده‌گی اجتماعی ترویج و تمرین می‌شود. آن‌چه فرخنده را در آن روز لگدمال کرد، فقط بی‌تفاوتی و کرختی مردم در برابر سرنوشت یک زن و تندروی گروهی اوباش نبود؛ فرخنده و قاتلانش محکوم به نظام باورهایی بودند که در دایرۀ آن، هیچ حریمی جز حریم خدایی محترم نیست.

دین، دولت یا خانواده، کدام‌یک از این سه نهاد می‌توانند تمثیل کنندۀ این حریم باشند؟ کدام‌یک از این سه نهاد می‌تواند از یک جامعه حراست کند و برایش خط و مرز بکشد؟ آیا از دیانتی که تجلیل از نوروز را نهی می‌کند و حریم سنت‌ها را به نام سنت نقض می‌کند، می‌توان توقع خلق چشم‌اندازهایی الاهیاتی داشت؟ آیا از دولتی که عدالت اجتماعی را با تقسیم قدرت گروگان‌گیری یکی می‌انگارد، می‌توان انتظار داشت که پاسدار هنجارهای انسانی باشد؟ و بالاخره، کجاست آن خانواده‌یی که با تکیه بر همچون نظام ارزشی دینی و سیاسی‌یی، بتواند به استقبال آینده برود؟

ممکن است نقطۀ عزیمت ما از هر یک از این نهادها آغاز شود، اما به نظر نمی‌رسد که هیچ یک از این نهادها بتواند بدون رفتار عدالت‌جویانه و اندیشۀ خردورزانه جامعه را به صلاح و سعادتی نسبی برساند.

به اشتراک بگذارید:
به اشتراک گذاری بر روی facebook
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی telegram
به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی email
به اشتراک گذاری بر روی print

این مطلب در آرشیو سلام وطندار ذخیره شده است.

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیسبوک

توییتر

تلگرام