هفت و هشت ثور یادآور دو رویداد فاجعهبار در تاریخ معاصر افغانستان است. هفت ثور 1357، در نتیجۀ سرنگونی حکومت داوودخان توسط حزب دموکراتیک خلق و با حمایت اتحاد جماهیر شوروی پیشین رقم خورد و حکومت کمونیستی به رهبری نورمحمد ترهکی جایگزین آن شد. هشت ثور 1371 اما نتیجۀ عقبنشینی و خروج نیروهای نظامی شوروی از افغانستان و قطع حمایت مالی این کشور از حکومت داکتر نجیب بود.
کودتای سفید
داوودخان با راهاندازی کودتای سفید و بدون خونریزی، توانست به عمر نظام سلطنتی پایان داده و نظام جدیدی را بر بنیاد اصل جمهوریت در افغانستان بنا نهد. کودتای سال 1353 به رهبری داوودخان حمایت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را نیز با خود داشت. با این کودتا هرچند نظام سیاسی کشور به شکل صوری از سلطنتی به جمهوری تغییر یافت، اما قدرت همچنان در ارگ محصور ماند. داوودخان خود یک سلطان دیگر شد و در امور حکومتداری با قاطعیت برخورد کرد.
دورۀ جمهوریت داوودخان، اما با تغییرات و تحولات مهمی در عرصۀ کشاورزی، مالداری، باغداری، ایجاد کارخانههای صنعتی، راهاندازی پروژههای زیربنایی، توسعۀ مراکز آموزشی و تربیتی همراه بود. در زمان او سطح آگاهی مردم بالا رفت و با گسترش رسانههای جمعی و تسهیلات در انجام مسافرتهای داخلی و خارجی، فرصت تبادل کالا و اطلاعات برای مردم افغانستان پدید آمد.
سیاست برخورد خشن و ظالمانۀ داوودخان با مخالفانش، سطح تحمل مردم را از حکومت پایین کشید. اقدامهای جنجالبرانگیز سیاسی او در سطح منطقه از مطرح کردن مسألۀ پشتونستان شروع تا سیاستهای اغماض و مسامحه در قبال استراتیژی توسعهطلبانۀ اتحاد جماهیر شوروی، دردسرهای دیگری برایش خلق کرد که عاقبت خود، خانواده و نظام نوپایش را در باتلاق نابودی فرو برد.
اعتماد بیش از حد و تکیه کردن داوودخان به دولت شوروی سابق، فرصت مناسبی برای فعالیت احزاب چپِ طرفدار شوروی در داخل نظام بهوجود آورد. نفوذ اعضای ارشد حزب دموکراتیک خلق در دستگاههای سیاسی و امنیتی حکومت، داوودخان را بیش از پیش به ترس و هراس انداخت. او زمانی متوجه اصلاح نظام سیاسی ـ امنیتی شد که دیگر خیلی دیر شده بود. ترس و نگرانی داوودخان از سرنگونی نظام نوپایش، او را مجبور به تجدیدنظر صدوهشتاد درجهیی در سیاست خارجیاش کرد. وی با اتخاذ یک رویکرد تازه در حوزۀ سیاست خارجی، به غرب و ایران که از دشمنان اصلی و ایدیولوژیک نظام کمونیستی شوروی بودند، سفر کرد. اما به دلیل تأخیر در اتخاذ تصمیم برقراری ارتباط نزدیک و دوستانه با غرب و ایران، این روابط چنانچه باید استحکام نیافت.
کودتای خونین 7 ثور
چرخِش سیاسی داوودخان که منجر به نزديکی وی به ايران و مصر شده بود، واکنش سخت طرفداران اتحاد شوروی را در داخل نظام برانگيخت. گروههای چپ طرفدار شوروی با استفاده از فرصت، کودتای خونین 7 ثور را به راه انداختند که منجر به قتل داوود خان و به میان آمدن حکومت حزب دموکراتیک خلق در کابل شد.
حاکمیت حزب دموکراتیک خلق در افغانستان، زمینهساز یورش نیروهای نظامی اتحاد جماهیر شوروی به این کشور گردید؛ یورشی که با توجیه ایدیولوژیک ـ مارکسیستی لینینیستی ـ همراه بود. همۀ طرفداران این ایدیولوژی بر این نظر بودند که پایان تاریخ تمام مردم جهان، فکر و نظامی است که از شوروی برخاسته و بر کل دنیا مستولی شده است. دقیقاً برخلاف اندیشهیی که فرانسیس فوکویاما با مغلوب شدن نظام کمونیستی شوروی ارایه کرده بود. فوکویاما شکست کمونیسم در دنیا را نشانهیی از پیروزی لیبرالیسم و پایان تاریخ دانست.
جدا از اینکه این دو نظریه با چه نقد و نظرهای مخالف و موافقی مواجه شدهاند، در آن دوران جهان متأثر از این دو رویکرد به انسان و زندهگی ـ لیبرالیستی و سوسیالیستی ـ به دو بلاک شرق و غرب تقسیم شد و هر کدام برای مغلوب کردن دیگری، در میدانهای جنگ نیابتی میرزمیدند. در این گیرودار کشورهای جهان سومی همانند افغانستان، باید تاوان رقابتهای نظامی دو بلوک شرقی و غربی را میپرداختند.
حاکمیت حزب دموکراتیک خلق
حزب دموکراتیک خلق افغانستان، چه پیش و چه پس از حاکمیتش در افغانستان، جانبدار کمونیسم شوروی و تفسیر و تعبیرهایی بود که در دکترین سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی و احزاب و سندیکاهای کمونیستی مطرح میگردید.
خلقیهای کمونیست با اقدامهای عجولانه و غیر عادی، به هدف نابودسازی نظام فیودالیستی دست به اصلاحات ارضی زدند و با رفتارهای خشن و قهرآمیز، مردم را متقاعد به پذیرش اعمال حکومت کمونیستی میکردند. اقدام آنان در این راستا نه با تحلیل و تجزیۀ درست از وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی افغانستان همراه بود و نه به نتیجۀ حداقلی دست یافت.
برنامههای سوادآموزی و تحصیلی خلقیها به دلیل وجود سنتهای زمُخت خانوادهگی و قبیلهیی به نتیجۀ مطلوب نرسید. گرچند این برنامهها در برخی از مراکز شهرهای بزرگ کشور عملی شد، اما هیچگاه به روستاها و مناطق دوردست افغانستان سرایت نکرد. در برخی از شهرها و مناطق افغانستان، این برنامهها به جای آوردن تحولات مثبت، واکنش منفیِ مردم را برانگیخت. جوانان شهری و نیمهروستایی در میان سنت قبیله و مدرنیسم اتحاد جماهیر شوروی سرگردان بودند.
برنامههای اصلاحی حکومت حزب دموکراتیک خلق به دلیل فاصلۀ دولت از مردم به جایی نرسید. ضعف حکومت خلقیها در اجرایی شدن برنامههای دولت کمونیستی، به تاریخ 27 دسامبر 1979 پای نیروهای نظامی شوروی سابق را به افغانستان کشاند. با ورود نیروهای نظامی شوروی به افغانستان، غربیها به خصوص ایالات متحدۀ آمریکا در پیِ ایجاد یک کمربند امنیتی ـ اسلامی برای به زانو درآوردن اتحاد جماهیر شوروی شدند. در استراتیژی امنیتی آمریکا کشورهای ایران، پاکستان و ممالک عربی، بهترین ابزار سد کردن راه شوروی به سوی غرب شناخته میشدند. ناآگاهی مردم و عدم بُنیۀ مالی سازمانهای تازهتأسیس شده با رویکرد اسلامی، زمینهساز نفوذ «اخوانیسم عربی» و «خمینیسم ایرانی» به افغانستان شد. عربستان سعودی از راه پاکستان کمکهای مالی و نظامی هنگفتی برای بنیادگرایان اسلامی رساند. افغانستان پس از این کشوقوسها به جولانگاه بنیادگرایان و عقبگرایان اسلامی تبدیل شد و جهاد علیه نظام کمونیستی طرفدار شوروی در این کشور شکل گرفت.
حکومت مجاهدین
حمایت غربیها و به خصوص ایالات متحده آمریکا از جهادیهای افغانستان، منجر به شکست بلاک کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی در جهان شد. غربیها با شکست کمونیسم محافل پایکوبی و خوشی برگزار کرده و از جهادیهای افغانستان تشکر کردند. اما با خروج نیروهای نظامی شوروی از افغانستان و شکست سیاسی و اقتصادی شوروی در جهان، هیچگونه تغییر و تحول مثبتی در وضعیت جامعۀ افغانستان به بار نیاورد. مجاهدین در اولین روزهای به قدرت رسیدن، درگیر نفاق و جنگهای خونین قومی و فرقهیی شدند. قدرت به انحصار برهانالدین ربانی درآمد و سایر مجاهدین کم و بیش در قدرت شریک شدند. فاجعههای هولناک در زیر چتر حکومت مجاهدین به رهبری برهانالدین ربانی به وقوع پیوست. کابل به چهار بخش تقسیم شد. هواداران اردوگاههای نظامی ـ قومی از جانب یکدیگر به رگبار بسته میشدند. با بروز جنگهای داخلی، پایتخت کشور که روزی از بهترین پایتختهای منطقه به حساب میآمد، به شهر ارواح تبدیل شد.
ظهور طالبان نتیجۀ منطقی دو رویداد هفت و هشت ثور بود. طالبان به دولت اسلامی مجاهدین و به حکومت کمونیستی و مدرنیسم به شیوۀ شوروی هیچ اعتنایی نکردند و افغانستان را به دورهیی تاریک و وهمآلود کشاندند. اما آنها تنها عاملان این توحش نبودند؛ بلکه هم مجاهدین و هم حکومتهای خلق و پرچم در سقوط کشور به قهقرا نقش پررنگی داشتند.