چندین کارت دعوتِ عروسی به خانه رسیده بود. اعضای خانه به سه گروه تقسیم شدند تا هر کدام در یکی از عروسیها شرکت کنند. داوود و دو پسرش باید به عروسییی که در سالون شهر دوبی بودند، میرفتند. شماری از اعضای خانواده هم به دو عروسی دیگر رفتند و مادر در خانه ماند.
ساعت از دهونیم گذشته بود و مادر میخواست بخوابد، اما صدای وحشتناک انفجار خواب را از چشمانش میرباید. میخواهد احوال شوهر و فرزندانش را بگیرد، اما دستوپایش را گم میکند و نمیتواند شماره بگیرد. پس از چندین بار تلاش موفق میشود شمارۀ شوهرش را دایر کند، اما پاسخ نمیدهد؛ تلفن خاموش است.
شمارۀ مسعود، پسر بزرگش را دایر میکند باز هم پاسخی دریافت نمیکند. نگران میشود، از خانه بیرون میشود تا اوضاع را بررسی کند. دود غلیظی از نزدیکی خانۀشان بلند شده است، اما نمیتواند محل دقیق انفجار را تشخیص دهد. با ناامیدی دوباره خانه میآید و با چهرۀ رنگ پریدۀ برادرش مواجه میشود. برایش میگوید که در سالون عروسی شهر دوبی انفجار شده است.
دنیا در نظر قدسیه تاریکوتار میشود. پسران و شوهرش در چه حالیاند؟ آیا هنوز در سالوناند یا بیرون شدهاند؟ آیا زندهاند یا…؟ از پشت دستش نیشگونی میگیرد و میگوید، زبانت را به خیر باز کن! هیچ اتفاقی نیفتاده است.
آن طرفتر در سالون شهر دوبی همه چیز خاکوخاکستر شده است. بوی گوشت و خون همه را گرفته است. پدران و مادران در جستوجوی فرزندان و فرزندان در جستوجوی والدین. همه سرگردان اینطرف و آنطرف راه میروند و هیچ کسی نمیداند دقیقاً چه اتفاقی افتاده است. هیچکس صدای وحشتناک انفجار در لابلای موسیقی را باور نمیکنند. آنهایی که نفس میکشند، فکر میکنند کابوس دیدهاند. شماری هم دست و پایشان از همه جدا شده و آرام آرمیدهاند؛ انگار هیچ مراسمی نبود، انگار خودشان هم نبودند.
دل مادر گواهی بد میداد. برای شنیدن هر نوع خبر آمادهگی میگرفت. خبر مثل صدای انفجار بمب پیچید و تمام شهر را گرفت. داوود و پسرانش هر یک مسعود و حسیب در انفجار کشته شدهاند.
مسعود پسر جوان 24 ساله که دیری از عروسیاش نمیگذرد، تازه وظیفهیی با معاش 5 هزار افغانی پیدا کرده بود. خانم مسعود با طفلی در بطناش در سن 20 سالهگی بیوه شد.
حسیب 8 ساله و کوچکترین فرزند قدسیه که شاگرد صنف سوم مکتب بود، در این انفجار تنش دونیم شده و پدرش نیز در کنار پسرانش، جانش را از دست داده است.
سه روز پس از مرگ حسیب، قدسیه نتیجۀ امتحان چهارونیم ماههاش را آورده است. حسیب در تمام مضامین نمرۀ کامل گرفته و اول نمرۀ صنفش شده است. اما دریغا که دیگر نیست….
در همین زمینه
گورهای دستهجمعی؛ مهمانان عروسی به خاک سپرده شدند
اکنون قدسیه مانده و هشت زن جوان دیگر. او هفت دختر دارد که بزرگترین دخترش ازدواج کرده و عروسش با طفلی که در بطن دارد نیز اکنون چشم امیدش به قدسیه است. قدسیه با گریه میگوید که خودش و عروسش در یک روز بیوه شدند.
چیزی که بیشتر از همه قدسیه را رنج میدهد، بیسرپرستشدن همزمان 8 زن است. قدسیه نمیداند که پس از این چگونه مخارج زندهگیشان را تهیه کند. به گفتۀ قدسیه، حتی تهیۀ مخارج ختم قرآن پسران و شوهرش را ندارد.
در کنار شوهر و فرزندانش، برادر شوهر قدسیه که زلگی نام دارد نیز در این انفجار کشته شده است. از زلگی فقط یک پسر به جا مانده است. این مادر که در یک شب همۀ مردان فامیلش را از دست داده است، نگران وضعیت امنیتی خودش و دخترانش است.
قدسیه میگوید، وضعیت امنیتی خوب نیست و هر لحظه ممکن است خودش یا دخترانش نیز در انفجار دیگری جانهایشان را از دست بدهند.
پس از این که داعش مسئولیت حمله به سالون شهر دوبی را گرفت، ترس از داعش در وجود قدسیه رخنه کرده است. او میگوید که هیچ ضمانتی وجود ندارد که تا چه زمانی زنده است و چه زمانی شکار گروه داعش خواهد شد.
یکشنبهشب انفجار بزرگی در یکی از سالونهای عروسی در شهر کابل صورت گرفت که در نتیجه 80 تن کشته و نزدیک به 200 تن دیگر در این حادثه زخمی شدند.