طالبان و رنج ممتد مادران افغانستانی

زمستان آن سال، نسبت به سال‌های دیگر اندکی گرم بود. همۀ اعضای خانواده منتظر پایان ماه بودیم و چند روز مختصری به زایمانم مانده بود. شب و روز به شوق در آغوش گرفتن فرزندی بودم که قرار بود به دنیا بیاید و روشنی چشم خانواده ما گردد.

درست به یاد دارم که در همان روزها خبر آمدن طالبان به پروان رسید و همه سراسیمه شده بودند. از ترس کشته شدن توسط طالبان، مجبور به ترک خانه و کاشانه‌مان شدیم و راه ایران را در پیش گرفتیم.

راه قاچاق را در پیش گرفتیم و نصف را با موتر و نصف دیگر را راه پیاده طی کردیم. موتری پیدا نمی‌شد تا ما را از راه امن انتقال دهد، ناچارا سوار موتر جنازه شدیم و راننده به بهانۀ این‌که داخل موتر جنازه است، از چندین ایست بازرسی که طالبان حضور داشتند، عبور کرد. شانس ما این بود که طالبان برای بررسی دروازۀ موتر را باز نمی‌کردند.

هنوز از خاک افغانستان خارج نشده بودیم که راننده با گفتن این‌‌که تیل موتر تمام شده است، ما را در سردی زمستان رها کرد و تنها گذاشت. من حامله بودم و پیاده رفتن برایم سخت بود، حس می‌کردم مرگم نزدیک است و نمی‌توانم راه را ادامه بدهم.

با تمام سختی‌های راه، پسرم قبل از رسیدن به ایران به دنیا آمد. خوش‌حال بودم که توانستم قبل از مرگ به دنیا آمدن فرزندی که بی‌صبرانه منتظرش بودم را ببینم. اما از آن‌جایی‌که زمستان سردتر شده بود، فرزندم را از دست دادم. او رفت و من ماندم و آرزوهای که با رفتنش خاک شد. او رفت و من اما هیچ‌گاه مرگ مظلومانه‌اش را فراموش نکرده‌ام.

فرح‌لقا، باشندۀ ولایت پروان این متن را به سلام‌وطندار فرستاده و روایت زنده‌گی‌اش از دوران طالبان را بازگو کرده است. سلام‌وطندار تنها مسئولیت ویرایش فنی این یادداشت را به عهده دارد.

به اشتراک بگذارید:
به اشتراک گذاری بر روی facebook
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی telegram
به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی email
به اشتراک گذاری بر روی print

این مطلب در آرشیو سلام وطندار ذخیره شده است.

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیسبوک

توییتر

تلگرام