در نوشتۀ پیشین به این مدعا پرداختیم که چرا استقلال و خودکفایی مطلق (مخصوصاً از لحاظ نظامی و انکشافی، و به معنی نداشتن متحد اصلی بینالمللی در این دو عرصه) در جهان سیاسی امروز برای افغانستان قرن ۲۱ بیمعنی و ناممکن است، و چرا از سوی دیگر، اتحاد با یک قدرت جهانی در بستر یک سیاست خارجۀ غیردوستانه با قدرتهای منطقه، سیاستی ناکامل و نادرست است. هدف ما این بود که یک پیشفرض اساسی در مدعاهای طرفداران استقلال مطلق در سیاست خارجه را رد کنیم، پیشفرض این که افغانستان به تنهایی خود استعداد و توانایی این را دارد که در مورد خویش جلوی اعمال قدرت از سوی دو کشور پاکستان و ایران را بگیرد. رد این پیشفرض، ما را به سوی پیشفرض اشتباه دیگری در ادعای نیاز به استقلال میبرد؛ این که افغانستان کشوریست که در نفوس، منابع بشری، طبیعی، و از همه مهمتر در ساختار سیاسی و اقتصادی خویش با دو همسایۀ خود ایران و پاکستان از جایگاه برابری برخوردار است، یا هم این که قبل از جنگ از این عوامل برخوردار بوده و اکنون میتواند به زودی خود را به سطح پیشرفت کنونی ایران و پاکستان برساند٬ مشروط به عدم دستاندازی این دو کشور.
در نوشتۀ کنونی٬ با مقایسۀ منابع طبیعی و وضعیت کلی ساختار اقتصاد و نفوس افغانستان با ایران و پاکستان روشنی بیشتری روی هر دو بخش مدعای نوشتۀ قبل خود (ناممکن بودن استقلال در عمل٬ و نیاز به روابط غیر خصمانه با همسایهها) خواهیم انداخت. همچنان، تلاش خواهیم کرد که پیشفرض برابری افغانستان با ایران و پاکستان در عرصههایی چون نفوس، استعداد رشد اقتصادی، و منابع طبیعی لازم برای رشد اقتصادی را رد کنیم. مدعای ما این خواهد بود که پاکستان و ایران از لحاظ ساختاری هم خیلی پیش رفتهترند، و هم به دلیل محدودۀ جغرافیایی و ساختار نفوس خود مستعد رشد خیلی بیشتر. این بدین معنا خواهد بود که افغانستان با منابع طبیعی و بشری خود هیچگاه در قرن ۲۱ در جایگاهی برابر از نگاه قدرت سیاسی و اقتصادی با پاکستان و ایران نخواهد ایستاد. درک این ضعف نسبی برای ما در برنامهریزی سیاسی و ارتباط ما با این کشورها اهمیتی حیاتی دارد، مخصوصاً در سیاقی که از روی غرور ملی کور رایج در جامعۀ ما، نسبت به نفوس و تاریخ خود محاسباتی به شدت اشتباه و نادرست و مبالغهآمیز انجام میدهیم و درک درستی از ضعفها و تواناییهای خویش نداریم.
پاکستان و ایران در چند عرصۀ اساسی، بسیار از افغانستان پیشرفتهترند و مدت زیادی است که چنین بودهاند٬ و این به دلیل سطوح بسیار بالاتر منابع طبیعی چون زمین قابل زراعت و آب شیرین است. به عنوان مثال، یکی از نشانههای مدرنسازی اقتصادی و ساختاری، درصدی نفوس شهرنشین یک کشور است و این عامل در رشد اقتصادی یک کشور اهمیتی حیاتی دارد. به دلیل دسترسی به خدمات و امکانات زندگی شهری، نفوسهای شهری دسترسی بهتری به خدمات اساسی چون آموزش و بهداشت دارند. نفوسهای باسوادتر و سالمتر و دارای موقعیتهای اقتصادی بهتر از عوامل اساسی برای رشد اقتصادی یک کشورند و منظور ما از کیفیت و چگونگی منابع بشری نیز همین تفاوتها در مسایلی چون آموزش یا بهداشت است. درصدی نفوس شهری ایران ۷۳ درصد و از پاکستان بیش از ۴۰ درصد است٬ در حالی که حتی در سالهای قبل از جنگ قرن ۲۰ نیز درصدی نفوس شهری افغانستان تنها ۱۵ درصد بوده و اکنون نیز از ۲۵ درصد بالاتر نیست. این یعنی ایران بیش از ۵۰ میلیون نفوس شهرنشین دارد و پاکستان بیش از ۷۰-۸۰ ملیون، در مقایسه با ۷ تا ۹ میلیون کنونی افغانستان (یا یک ملیون قبل از ۱۹۸۰) که رقم و درصدی بسیار پایینی است. استعداد نفوس ایران و پاکستان به صورت ساختاری و به دلیل حضور منابع طبیعی بهتر و بیشتر (مخصوصاً زمین زراعتی و آب) همیشه از افغانستان بلندتر بوده است.
در واقع پاکستان و ایران از لحاظ ساختار اقتصادی خود با وجود سکتورهای بزرگ صنعتی و خدماتی، و از لحاظ ساختار نفوس خود با نفوس شهرنشین خیلی بیشتر از افغانستان٬ دارای منابع اقتصادی و بشری بسیار بیشتری از افغانستاناند. این برتری در قسمت منابع طبیعی هم صدق میکند. مثلاً تمام معادن استخراجنشدۀ افغانستان نمیتوانند به اندازۀ سطح تنها دو منبع اساسی آب و زمین در پاکستان به پیشرفت سیاسی و اقتصادی یک کشور و به تحکیم قدرت سیاسی آن کمک کنند. فراوانی این دو منبع روی منابع بشری (مخصوصاً در قسمت رشد نفوس و پویایی اقتصاد) به کشوری چون پاکستان کمک خیلی بیشتری میکند، چون نیروی انسانی و منابع بشری مناسب خود ثروت تولید میکنند و به رشد اقتصادی و سیاسی کشورها کمک میکنند. بر خلاف منابع معدنی ما که استخراجشان دشوار است و فروششان نیازمند یک بازار جهانی، آب و غذا و زمین همیشه به رشد نفوس و تحکیم قدرت سیاسی کمک عاجل و لازمی میکنند. بر علاوه٬ از لحاظ کلی هم نفوس ۳۰ تا حداکثر۵۰-۶۰ میلیونی (به صورت بالقوه) ما را با نفوس عظیم ۱۷۰ تا ۲۰۰ میلیونی پاکستان مقایسه کنید، یا نفوس ۲۵ درصدی شهرنشین ما را با با نفوس ۷۳ درصدی شهرنشین ایران (با نفوس کلی ۸۰ میلیون) مقایسه کنید تا تفاوت منابع بشری بین ما و این دو کشور آشکار گردد.
از سویی دیگر، پاکستان و ایران به صورت تاریخی در ساختن زیرساختهای مدرن و پروسههای مدرنسازی نسبت به افغانستان پیشدستی کردهاند و این پروسهها در این دو کشور خیلی زودتر از افغانستان آغاز شده است. منظور ما از پروسههای مدرنسازی و زیرساختهای مدرن، پدیدههایی چون ارتباطات (تلگراف٬ رادیو٬ تلویزیون٬ اینترنت)، حمل و نقل (جادهسازی٬ خطریل/قطار٬ ترانسپورت عمومی)، و خدمات عمومی مدرن (بهداشت و صحت، آموزش و پرورش، تحصیلات عالی، و پرورش کادرهای تخصصی نظامی، اداری٬ قضایی، و تخنیکی-تخصصی)اند. از این لحاظ هم پاکستان و ایران هیچگاه در قرن ۲۰ از افغانستان عقب نبودهاند و این پروسهها در افغانستان قبل از جنگ نیز آغاز شد و -نسبت به همسایهها- فضای بسیار کوچکتری داشته است. طی ۱۵۰ سالی که پاکستان و ایران در آن سرک، قطار، زیرساخت تلگراف و تلفن، مکتب، و فابریکه ساختند، در افغانستان اصلاً خبری از پویایی اقتصادی یا آموزش عمومی فراگیر در خارج از کابل و شهرهای بزرگ نبود و فرصتهایی که در ۱۵۰ سال گذشته نفوس ایران و پاکستان برای دسترسی به خدمات اساسی و پرورش تواناییهای خود داشتهاند، در هیچ نقطهیی از تاریخ برای اکثریت روستانشین افغانستان میسر نبوده است. وقتی در پاکستان و ایران زیرساختهای مدرن برای ارتباطات و حمل و نقل و برای آموزش ساخته میشد، افغانستان آموزش عمومی مدرن یا طب مدرن یا فناوری ارتباطی مدرن برای اکثریت نفوس نداشت. در انتهای قرن ۱۹ عبدالرحمان خان اجازۀ ورود به چنین فناوریهایی نداد و در زمان او تنها فابریکۀ کشور با آهن وارداتی از هند برای دولت اسلحه میساخت. در قرن ۲۰ هم که دو کشور همسایۀ ما رشد اقتصادی بینظیری داشتند، اکثریت روستانشین نفوس افغانستان از خدمات اساسی چون طب و آموزش مدرن بیبهره بود و اقتصاد افغانستان به کلی زراعتی و پیشامدرن. هماکنون هم نفوس ما اکثراً روستایی است و اقتصاد ما بر اساس زراعت غیرمکانیزه بنا شده، که اینها بیشتر در کشورهای فئودالی پیشامدرن دیده میشود تا در دولتهای مدرن. در نتیجه، بیبرنامگی سیاسی نیز در ۱۵۰ سال اخیر به اثرات منفی کاستیهای اساسی افغانستان در منابع طبیعی و پویایی اقتصادی افزوده است.
این تنها غرور کاذب و کور ملی ما است که ما را به سوی باور نادرست همپایی و همتایی با ایران و پاکستان در قدرت اقتصادی٬ نظامی٬ و سیاسی میکشاند، گویی در جهان فقط کشورهای قوی وجود دارند یا گویی ضعیفبودن و اقرار بر ضعف و ناتوانی خویش عیبی چنان بزرگ است که ما برای مرتکبنشدنش به خود نیز دربارۀ خویش دروغ بگوییم و خیال بپردازیم. برنامهریزی درازمدت برای سیاست خارجۀ کشور بدون داشتن درک درستی از نکات قوت و ضعف ساختار اقتصادی و اجتماعی کشور در مقایسه با کشورهای همسایه (مخصوصاً ایران و پاکستان) ممکن نیست.
تلاش برای موازنۀ قدرت کشورهای همسایه از طریق همکاری با کشوری بزرگتر چون آمریکا هم تنها زمانی موفق خواهد بود که در اساس با همسایههای خود روابط امنیتی٬ اقتصادی٬ و سیاسی دوستانه و غیرخصمانه داشته باشیم، که این به خصوص در مورد پاکستان صدق نمیکند. امید است که با اذعان به ضعفها و کمبودیهای افغانستان در مقابل همسایههایش بتوان به درک بهتری از گزینههای سیاسی پیش روی افغانستان نایل شد. این برخورد انتقادی با در نظرداشت این که پاکستانستیزی و پاکستانهراسی (و همچنان ایرانستیزی) چقدر در فرهنگ سیاسی ما مروجاند٬ اهمیت خاصی پیدا میکند.
در همین زمینه:
پل ارتباط با خوانندگان: [email protected]