سکوت طاهر بدخشی در هیاهوی حبیب‌الله کلکانی

آنچه زیر عنوان «روایت واقع‌بینانه از تاریخ معاصر افغانستان» در لیسه‌ها و دانشگاه‌های کشور به خورد دانشجویان و دانش‌آموزان داده می‏‌شود، غالباً آمیخته با دروغ و برساخته از ذهن یک ناسیونالیست دولت‌مدار است. این روایت چنان با افسانه و اسطوره آمیخته شده که استاد تاریخ هنگام تدریس در پیشگاه دانشجویان، دست‌وپایش را گم می‏‌کند و مغروق افسانۀ پادشاهان قدیم و اخیر می‏‌شود. در یک نظر آدمی استاد را در مقام قصه‌گویی می‏‌بیند که داستان امیر ارسلان رومی را به ناصرالدین‌شاه روایت می‏‌کند. در لابه‌لای قصه‌یی که در اول، اوسط و آخرش با عقل و منطق در ستیز است و سراسر با غلو و کلان‌گویی پوشانده شده، استاد گاهی در مقام هیتلر ظاهر می‏‌شود و در مورد شکوه و بزرگی ملتی خیالی افسانه‌سرایی می‌کند.
ناسیونالیسم نه تنها بی‌رحمانه تاریخ معاصر را تحریف کرده، به تاریخ قدیم نیز دستبرد زده و هدفمندانه و غرض‌آلود روایت دلخواه خود را از آن بازتولید کرده است. دستبرد و تحریف تنها شامل تاریخ نیست، بلکه کلیۀ شئون زندگی فرهنگی مردمان کشور را دربر می‏‌گیرد. ناسیونالیسم روابط فرهنگی مردمان را با گذشته و ادبیات مداراجو قطع کرده و به انقطاع نوستالژیک در میان نخبگان و جامعه دامن زده است.

پس از روی کار آمدن دودمان آل یحیی در کشور، ناسیونالیسم دولتی چنگ و دندان را برای تصفیۀ قومی از تاریخ ـ به ویژه تاریخ معاصر ـ تیز کرد. بنیان‌گذار این دودمان که در هند بریتانیایی زاده شده و تا 18 سالگی در قلمرو بریتانیای کبیر زیسته بود، به خوبی می‏‌دانست که در مناسبات مرسوم سیاسی در قرن 20 و حتی پیش از آن، استیلای فرهنگی یک نژاد به تحکیم حاکمیت آن نژاد کمک شایانی خواهد کرد. چنان که می‏‌دانیم زبان انگلیسی که روزگاری وسیلۀ افهام و تفهیم اقوام انگلوساکسون بود، اکنون به عنوان زبانی بین‌المللی اشتهار یافته و در جهان اسلام نیز جای زبان عربی را تسخیر کرده است.

دودمان آل یحیی روند توسعۀ فرهنگ عشایر افغان را که در مرحله صغارت بسر می‏‌برد و از لحاظ تکامل اجتماعی در حال عبور از نظام قبیله‌یی به نظام ارباب‌رعیتی بود، تشدید بخشید. این دودمان با انکار فرهنگ غالب، روند افغانیزه کردن فرهنگ را پیش گرفت. متولیان دودمان آل یحیی و اخلاف‌شان، در مخیلۀ خود قائل به تحکیم سیاست افغان اصیل و نااصیل بودند و از جانب دیگر، سایر هویت‌های نژادی ـ زبانی حاضر به پذیرش هویت جدید نبودند. این امر به تنش‌های شدید اجتماعی انجامید و اقوام را در برابر هم قرار داد. هرچند به بند کشیدن، کشتار و قلع‌وقمع اقوام مغلوب توسط قوم غالب در تاریخ یک امر مرسوم بوده است و نژادهایی که بانی حکومت‌های مقتدر بودند، بلااستثنا زمین را از خون دیگران آبیاری کرده‌اند و از کله‏‌های اقوام مغلوب، منار ساخته‌اند، اما بنیان‌گذار دودمان آل یحیی، با آن که در پی تشکیل حکومت ملی بود، به محض آن که برای معدوم کردن حبیب‌الله کلکانی بپاخاست، دست لشکریان قبیله‌یی آن سوی مرز دیورند ـ عمدتاً از میان وزیری‌ها را ـ آزاد گذاشت. لشکریان قبیله، کابل را غارت کردند و هنگامی که به کلکان دست یافتند، مردان را کشتند و زنان را با خود بردند. به این ترتیب دودمان آل یحیی با قبح و خون کارش را آغاز کرد. آل یحیی و اخلاف این دودمان به صورت کامل نتواستند از پس استحالۀ فرهنگی و پاک‌سازی قومی برآیند ولی چنان که یادآوری شد، این رویکرد شکاف‌های اجتماعی را عمیق‌تر ساخت.

هرچند نزاع قدرت برای تسخیر کرسی‌هاست، اما در مناسبات و کشمکش‌های اجتماعی در افغانستان، تبار در ارتباط به قدرت مورد تحلیل قرار می‏‌گیرد. تصور حق حاکمیت قومی که از بدیهیات شمرده می‎‏شد، اکنون اعتبارش در زیر تیغ انتقاد ازبین رفته و با وصف آن که در مناسبات سیاسی لحاظ می‏‌شود، دیگر هیبت و قدرت گذشته را ندارد. در سال‌های اخیر نوعی از گذشته‌گرایی واکنشی در برابر گذشته‌گرایی افغانی در حال شکل گرفتن است. البته این واپس‌گرایی، خوانش تاریخ اسلاف با روشی غیرانتقادی، توأم با حب و بغض، سماجت، سمج و تهی از برخورد و محاسبات روشنفکرانه است.

ناسیونالیسم دولتی در افغانستان ابتر و دم بریده است. این خاصیت، متولیان این انگاره را واداشته از روی اجبار و ناگزیری راه اغراق و افراط بپیمایند. در این نگرش هیچ ملاکی برای سنجش وجود ندارد. بنابراین تعجب‌برانگیز نبود آن هنگام که طالبان با اندیشۀ واپس‌گرایانه در شرف پیروزی بودند، جماعت لیبرال همانند اشرف غنی، خلیلزاد، علی‌احمد جلالی و دیگران در پی قباحت‌زدایی از این گروه و توجیه حاکمیت آنان برآمدند.
ناسیونالیسم سرگردان دولتی از دروغ برای توجیه و بقای خود سود می‏‌جوید. در واکنش به این رویکرد، دیگران نیز به دامن این اندیشه و گذشته گرایی ناصواب سقوط کردند. در نتیجۀ تحول در مناسبات جهانی و فروپاشی ساختارهای سنتی، بنیاد ساختار سنتی افغانستان نیز متزلزل شد و در جامعۀ پساطالبانی که فضایی مناسب برای مباحث تباری به میان آمد، مطالبات تئوریزه شد و مانیفست‌های نفرت تدوین یافت.

از جمله یکی از آن‌ها کتاب «سقوی دوم ـ 1377» بود. در این کتاب نویسندۀ آن به روشنی میان شهروندان کشور تمایز قائل است. این کتاب کماکان در مناسبات سیاسی به عنوان مانیفست و راهگشای شماری از سیاستمداران رادیکال پشتون است. در مقابل، دیگران نیز می‏پرسند که اگر سایرین از بدی به نیکی یاد می‏‌کنند، چرا ما چنین نکنیم. تقابل شدید و غیراخلاقی با مطالبات برتری‌طالبانه بدانجا رسیده است که شماری با پیشینۀ گرایش چپی و یا لیبرالیستی، تنها به دلیل تعلق تباری به ستایش دشمنان ایدئولوژیک‌شان می‏‌پردازند. یکی از الگوهای تاریخی و مورد بحث در میان بخشی از فارسی‌زبانان به ویژه تاجیک‌تبارها مسئلۀ برخورد با حبیب‌الله کلکانی به عنوان یک حقیقت تاریخی است.
ناسیونالیسم دولتی کلکانی را به عنوان مرد فرو‌مایه و غاصب توصیف می‏‌کند و چه بسا از صنف آدمیان نیز او را خارج ببیند. در این رویکرد، کلکانی تنها به این دلیل که واپس‌گراست مورد سرزنش قرار نمی‌گیرد؛ به خاطر تعدی به حق میراثی پشتون‌ها نیز تحقیر و توهین می‌شود. در واکنش، تاجیک‌ها بدون هیچ گونه سنجشی، سخن از عدل و داد و نیکی کلکانی می‌‏زنند. تدفین حبیب‌الله کلکانی به عنوان یک انسان، قابل تأمل و درک است؛ اما معرفی کلکانی به عنوان الگوی حق‌خواهی نیز خبط تاریخی است. قیام کلکانی هیچ گونه انگیزۀ قومی نداشت و به قول غلام‌محمد غبار، چیزی جز عکس‌العملی ارتجاعی نبود.

این یادداشت در پی ارائۀ یک روایت تاریخی نیست و به آنچه کلکانی و رفقا انجام دادند، موبه‌مو نپرداخته، اما به اصطلاح مشت نمونۀ خروار اعلامیه‌یی را که مایل هروی در کتاب خود زیر نام «اعلامیۀ بچه سقو به زبان خودش» آورده، بدون کم و کسر می‌‏آوریم.
«مه (من) اوضای (اوضاع) کفر و بی‌دینی و لاتی‌گری حکومت سابقه ره (را) دیده و برای خدمت دین رسول‌الله کمر جهاده (جهاد را) بسته کدم (کردم) تا شما بیادرها ره (برادرها را) از کفر و لاتی‌گری نجات بتم (بدهم). مه بادازی (بعد از این) پیسه (پول) بیت‌الماله به تعمیر و متب (مکتب) خرج نخات کدم (نخواهم کرد) بل ‏همه ره (را) به عسکر خود میتم (می‌دهم) که چای و قند و پلو بخورن و به ملاها متیم که عبادت کنن، مه مالیۀ سفایی (صفایی) و ماسول (محصول) گمرک نمی‌گیرم و همه ره بخشیدم و دگه (دیگر) مه پاچای (پادشاه) شماستم (شما هستم)، و شما رعیت مه می‌باشین بروین (بروید) بادازی همیشه سات خوده تیر کنین (خوش بگذرانید)، مرغ بازی، بودنه بازی کنین، و ترنگ تامه (شاداب) خوش بگذرانین».
بسیاری از مدعیان عدالت قومی و توزیع قدرت با استناد به نظامنامۀ ناقلین به سمت قطغن مصوب 4 میزان 1302 توسط حکومت شاه‌ امان‌الله، از شورش کلکانی دفاع می‏کنند. درست است که انتقال ناقلین از مشرقی و جنوب به سمت شمال به صورت دسته‌جمعی و سپس سپردن بهترین زمین‌های زراعتی به این جماعت، باعث مشکلات زیادی از جمله محرومیت دیگران از حق استفاده از زمین شد. اما قیام کلکانی هیچ انگیزۀ قومی نداشت، حتی غلام‌محمد غبار این شورش کلکانی را مقدمه و بهانه‌یی برای به قدرت رسیدن دودمان آل یحیی به قدرت می‏‌داند.
شورش کلکانی نه تنها کمکی به بیداری قومی در افغانستان نکرد، بلکه در پی آن حکومتی آمد که به سختی مردم افغانستان را مجازات و روند استحاله فرهنگ را سرعت بخشید. پرسش اینست که میراث، کلکانی چیست؟ اگر دفاع از کلکانی عیبی ندارد پس ستایش ملا عمر چرا ناصواب باشد، هردو در ضدیت با معارف و تجدد مشترک‌اند.

اندیشۀ ستیز و حذف دیگران از جامعه و تشکیل جامعۀ یکنواخت آرزوی بسیاری است و فعالان سیاسی افغانستان از صمیم قلب آرزو دارند تا بلایی بر قوم متخاصم فرود آید و از صحنۀ روزگار حذف شود. شعارهایی چون پشتون‌ها همه انتحاری‌اند و یا تاجیک به تاجیکستان برود و ازبک به از بکستان، از همین آرزوی نهان و نفرت‌آمیز ناشی می‌‏شود.


بنابراین هر طرحی برای تعدیل این وضعیت ستیزه‌جو و برخورد منطقی با پدیدۀ قدرت که نتیجۀ آن کثرت‌پسندی باشد، مورد تحسین است و در این زمینه بیش از همه محمدطاهر بدخشی اهمیت داد.
بدخشی با آرزوی جامعه‌یی فاضله به چپ پیوست و در تشکیل حزب دموکراتیک خلق نقش داشت. اما به زودی پی‌برد که اعضای حزب دموکراتیک خلق از آرزوی ایدئال خود به نفع خواست قدیمی حاکمیت پشتون‌ها منحرف شده‌اند.
تجربه نشان داده است که بسیاری از جریان‌ها و نحله‌های فکری با مدعای انترناسیونال و سرود جهانی به سوی ناسیونالیسم سقوط کرده‌اند. چنان که بلشویک‌ها پس از مرگ لنین در 1924 با زعامت ژوزف استالین از گسترش انقلاب در جهان دست برداشتند و به نوعی ناسیونالیسم روسی گرویدند. همچنین بسیاری از جریان‌های سلفی‌گرا و پیرو اسلام سیاسی نیز از مدعای خویش دست برداشتند؛ اسلام‌گرایان متأثر از اخوان‌المسلمین مصر و جماعت‌السلام مودودی، پس از خروج شوروی از افغانستان، در تنازع قومی‌ برای تصاحب دولت گیر ماندند.
طاهر بدخشی با درک حساسیت موضوع قدرت، طرح حل عادلانه و دموکراتیک مسئلۀ ملی» را پیشنهاد کرد. او بر این عقیده بود که باید زمینۀ زوال ساختار سنتی را فراهم کرد و از نزاع به نفع تنوع عبور کرد. با وصف آن که بسیاری از جریان‏‌های لیبرال، اسلام‌گرایان سابق و فدرالیست‌های کنونی مدعایشان ملهم از طرح طاهر بدخشی است، ولی به صورت شگفت‌آوری ادعا دارند که از کلکانی الهام گرفته‌اند و یا برای دست‌یافتن به یک جامعۀ مترقی، کلکانی را الگو قرار داده‌اند. امروز بدون استثنا، تمامی جریان‌های سیاسی‌یی که ادعای تقسیم قدرت و رسیدن به یک راه حل عادلانه‌ را دارند، مدیون بدخشی‌اند.
در میان جریان‌های فارسی‌زبان، بدخشی به دلیل گرایش به چپ مورد تنفر است. حتی آن عده‌یی که مدعی‌اند از بدخشی نان آگاهی خورده‌اند، به دلیل هراس از خلق جزم‌اندیش یادی از او نمی‏‌کنند و در مقابل، از کلکانی که در برابر معارف قیام کرد با عنوان عیار ستایش می‏‌کنند. حقیقت این است که اگر ما برای ادعای روشنفکرانۀ خود ملاک روشنفکرانه نداشته باشیم، پس هم به خود و هم به دیگران دروغ بافته‌ایم.

به اشتراک بگذارید:
به اشتراک گذاری بر روی facebook
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی telegram
به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی email
به اشتراک گذاری بر روی print

این مطلب در آرشیو سلام وطندار ذخیره شده است.

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیسبوک

توییتر

تلگرام