همه در این نکته متفقاند که کشور نابسامان است و نابسامانی در این سرزمین پدیدۀ بدیعی نیست. این «بیتالخلل» در طول تاریخ یا خواستگاه نابسامانی بوده یا پهنه آن. شگافتن و کنکاش در باب علل نابسامانی، مجال این یادداشت نیست؛ ولی یکی از مهمترین دلایل این نابسامانی وجود تنوع اتنیکی است.
هر اتنیکی از دیدگاه مردمنگاری ارزشها و فرهنگهای ویژۀ خود را دارد که بر دیگران قابل تعمیم نیست. بنابراین شورشهای افغانی نیز بیشتر ماهیت اتنیکی دارد و راهحل کلاسیک برای برچیدن بساط شورش و به سامان کردن اوضاع، توسل به سرکوب است ـ که در تاریخ معاصر بیشتر از سوی گروه اتنیکی غالب اعمال شده است.
در روزگار پساطالبانی که نان و فرمان از مغرب میرسد و استیلای فرهنگی غرب مسجل است، توسل به خشونت و گام گذاشتن بر روی جای پا مقبولیت ندارد؛ زیرا این رویکرد جدا از خون و خونریزی، ممکن به انقطاع نان و آب و طرد از دامان غرب بیانجامد. به همین دلیل متولیان امروزین که از یک جانب مسلح به تبارگراییاند و از سوی دیگر دلواپس الطاف غرب، حیلۀ دلکشی خلق کردهاند.
این حیله شباهت زیادی به «حیلۀ مضاعف» ابداع ابنرشدیهای قدیم دارد. هنگامی که تعالیم ابنرشدیها در تضاد با آرای کلیسا قرار میگرفت، استدلال میکردند که آرای کلیسا و ابنرشدیها باوجود تناقضنمایی، هر دو یکسان و درستاند. این حیله در آن روزگار کارساز بود و به حیات ابنرشدیها در جامعۀ دگماتیک قرون وسطایی کمک شایانی کرد.
اما حیله را که غنی و حواریون ابداع کردند، زیر نام «نظم عمومی و استقرار عدالت» نهادینه شده است. در این حیله دو منظور مستور است: یکی پاسخ به غریزۀ نهان، دیگرتبارستیزی که زیر چنبر آن بسیاری از بیماران تبارگرا گرد آمدهاند و از برنامههای غنی زیر نام تأمین عدالت استقبال میکنند. در این افق دید، مجازت یک متهم را نه به دلیل جرمی که مرتکب شده، بلکه به دلیل وابستگیاش به یک تبار مشخص لذتبخش میسازد. دو، دلیل دیگر مستور در این حیله که در آن عدالت طعمه شده، جلب رضایت مغرب زمین و تکنوکراتهای ایدئالیست داخلی است. بدین جهت این حیله اگر از هر دو زاویه نگریسته شود، به خوبی جاذبه دارد و اقناع کننده به نظر میآید.
هرچند برداشت از عدالت نسبی است و میتواند از یک زمان به زمان دیگر و از یک قوم به قوم دیگر متفاوت یا حتی متضاد باشد و ممکن عملی برای جماعتی عادلانه به نظر برسد و برای جماعت دیگر ناعادلانه. اما در چارچوب متعارف و ساختارهای مرسوم دولت افغانستان، اگر به بندکشیدن گردنهگیر و قاتل مردمان قبیلۀ متخاصم عادلانه است، عزیزداشتن گردنهگیر و قاتل ایل خودی نیز عادلانه نیست. بسیاری برای توجیه رفتار حکومت حجت میآورند که غنی فلان و بهمان همتبارش را از روی معدلتباوری مجازت کرده است. اما برخی بر این باورند که غنی تنها آن سرکشان ایلاش را که از فرمانش سرکشی میکنند، مجازت میکند و آنها که فرمانبردارند، میستاید و عزیز میدارد.
زوال عقل جمعی
هنگامی که شورش آغاز شود، عقلانیت تنزل مییابد و درک و فهم فضای پیرامون چه برای شورشیان و چه برای سرکوب کنندگان شورش مغشوش میشود. در شرایط کنونی و در نتیجۀ سیاستهای حکومت، شکافهای بین اقوام بیشتر شده و زمینه برای راهاندازی یک شورش همگانی فراهم شده است. در محل کار، بازار و سایر اماکن عمومی، نشانههایی از نفرت جمعی از همدیگر دیده میشود. آن که این نفرت را نهان میکند و ادعای اندیشۀ فراقومی دارد، نقاب برچهره گذاشته تا از این راه بیش از پیش بر گروه متخاصم آسیب رساند. نمونۀ غیرقابل انکار، جماعت ماموران استخدام شده از جانب حکومت است که پیوسته بر طبل همدلی میکوبند.
شورش با اعتراض تفاوت دارد. ممکن انگیزۀ یک شورش منطقی باشد، اما به دلیل روشن نبودن رأس و قاعدۀ آن، به گونۀ گریزناپذیر به انحراف میانجامد و به اصطلاح تر و خشک را به آتش میکشد. به گونۀ مثال به شورش پوگاچف در روسیه و تایپینگ در چین در قرنهای 18 و 19 توجه کنید؛ این شورشها به صورت شگفتآوری به انتحار جمعی شبیه بود که بیشترین زیان آن به جامعه و شورشکنندگان رسید.
در افغانستان نیز ترس از خصم باعث همبستگی قبایل شده و ملاک سنجش خوب و بد را از میان برده است. اتحاد یک هویت نژادی در برابر دشمن خارجی امری کاملاً غریزی است و در افغانستان تجربۀ طولانی بیگانههراسی به این غریزه معقولیت بخشیده است. افراد شامل در یک تبار در برابر خصم خارجی متحد میشوند و بر کجروان قوم خویش میبخشایند و بدان قوم خویش را صلاحیت میدهند که در برابر خصم، فرایند ستیزه را مدیریت کنند. شماری از فرماندهان مسلح غیرمسئول واقعاً مشغول اذیت و آزار همتباران خویشاند و هیچ انگیزهیی برای دفاع از تبار خود ندارند. در زمانی که شورش فروکش میکند، فرماندهانی که روزگاری قهرمان تبار خویش بودند، از در خصم با هموندان خویش درآمده و به سرکوب روشنفکران دست مییازند.
به گونۀ نمونه به قبایل پشتون توجه کنید؛ بیداری قبیلهیی به درجۀ متعالیاش رسیده، با این حال بیشترین آسیب را از بیداری قبیلهای در برابر سایر قبایل و سایر اقوام، مردمان همان قبیله میبینند. چرا بیشتر اقوام، قبایل و گروههایی که در درون خود قهرمان پروراندهاند و همواره با دیگران سر ستیز دارند، در برابر آموزش و پرورش قرار دارند؛ از آرامش و زندگی مدرن محروماند؛ بهداشت را نمیشناسند و در برابر هر چیزی نو و بدیع، به سختی مقاومت میکنند.
تعالی بیداری قومی به عنوان روش مدرن حکومتداری، در حکم انتحار دستهجمعی است و از جانب دیگر شرایط موجود که مشحون از بدبینی و بیاعتمادی است، به احتیاط حکم میکند. اما به هر حال بیداری قبیلهیی که مرحلۀ تکاملنایافته از حیات بشری است، به زیان افراد درون قبیله خواهد انجامید.