روز شنبه عبدالشکور پشت سنگر در جبهات کندهار بود که خبر کشتهشدن فرزندانش را به او دادند. سراسیمه و با عجله وسایلش را برداشت و عازم کابل شد. او وقتی وارد خانه میشود جسد دو فرزندش را میبیند که بیجان و پیچانده در پارچههای سفید میان انبوهی از خویشوقوم آرام گرفتهاند.
فیاض دانشآموختۀ رشتۀ اقتصاد و پرویز دانشجوی سال سوم پزشکی بود. این دو در حملۀ روز شنبۀ کابل کشته شدند و تمام آرمان و آرزوهایشان با خاک یکسان شد. پدر فیاض و پرویز میگوید که سالها برای تحقق رویاهای فرزندانش تلاش کرده و آرزو داشته تا رسیدن آن دو به کمال و رویاهایشان را ببیند. میگوید، دوست داشته تا در ازدواج هر دو فرزندش اشتراک کند و خواب درآغوشکشیدن نواسههایش را از همین حالا میدیده است.
پدر فیاض و پرویز میگوید که تحمل این که حاصل زحمات تمام عمرش در چند دقیقه نابود شدهاند، ناممکن است.
او اندوهگین است و مسؤولان حکومتی را بیکفایت مینامد. میگوید، کشتهشدن فرزندانش و هر فاجعهیی که رخ داده است زیر سر سهلانگاریهای حکومت است. چشمهای اشکآلودش را پاک میکند و با گلویی گرفته دعا میکند که مقامهای ارشد حکومت هم درد او را تجربه کنند تا بدانند درد یک پدر چیست. عبدالشکور میگوید که خواستش از حکومت نان نیست، امنیت است.
پرویز و فیاض سالها تحصیل کردند تا روزی بازوی پدرشان شوند و مشکلات را از دوش او بکاهند. بسمالله عظیمی، یکی از دوستان عبدالشکور میگوید، وقتی جسدهای پرویز و فیاض را دیده دیگر هیچ امیدی به زندهگی ندارد. میگوید که این دو عالمی رویا و آرزو داشتند، اما نامراد از دنیا رفتند.
این تنها اعضای خانوادۀ فیاض و پرویز نیست که حملۀ خونین روز شنبه آنان را به سوگ نشاند. دهها خانواده در شنبۀ خونین کابل داغدار شدند؛ فاجعهیی که نه نخستین بوده و نه آخری خواهد بود.