غروب این روزها وقتی قدم به جاده میگذاری، اکثراً با چهرههایی بر میخوری که خستهاند. آدمهایی را میبینی که در طول روز سخت فعالیت کردهاند و به دلیل روزهداری دیگر انرژیی برایشان نمانده است به همین دلیل اکثراً عصبی به نظر میرسند. خستهگییی کار روزانه و بیرمقییی ناشی از نخوردن و نیاشامیدن، گاهی منجر به خشونت شده و درگیری فزیکی را بهدنبال میآورد.
در یکی از همین روزها وقتی قدم به جاده میگذارم و به یکی از ایستگاههای موتر میرسم تا به مقصد بروم، چشمم به گروهی از آدمهایی میافتد که در گوشۀ جمع شدهاند. وقتی نزدیکتر میشوم، مردی حدوداً 60 ساله را میبینم که مردم اطرافش حلقه زدهاند. مرد که به شدت عصبانیست و از حالتاش میتوان چنین استنباط کرد که میخواهد حلقه را بشکند و به کسی حمله کند؛ اما دیگران مانعاش میشوند و او را دلداری میدهند. مرد یکسره داد میزند و دشنام میدهد؛ اما مخاطباش برای من مشخص نیست.
کمی آنسوتر چندین کراچی کنارهم قرار گرفتهاند که میوه و سبزی میفروشند. روی یکی از این کراچیها سبزیهای تازهیی برای فروش گذاشته شده است. کشنیز، نیشپیاز، ملیسرخک، نعناع و… که تازه آبکشیده شدهاند، نظر هر رهگذری را جلب میکند. چند نفر در حال خرید ترکاریاند. یکی از خریداران با موهای جو گندمی و ریش تراشیده، که لباس مرتب به تن دارد و حدود 50 ساله بهنظر میرسد، در حال پرداختن پول ترکاریست.
وقتی مردم، مرد 60 را کمی آرام میکنند و او بهسوی موترش بر میگردد، مرد دیگر که حالا پول ترکاری را پرداخته است به یکبارگی میگوید، «بگیرش». او این واژه را چندبار پیهم تکرار میکند، «بگیرش، بگیرش، بگیرش». رهگذران دیگر نیز او را همراهی میکنند، همگی با صدای بلند میخندند و میگویند، «بگیرش، بگیرش، بگیرش».
مرد اول که حالا در موترش نشسته است، وقتی خندههای مردم را میبیند، میفهمد که مخاطب «بگیرش» اوست. شیشۀ جلویی، سمت راست را پایین میکشد و با لحن تندی میگوید، «چه میگی، که ره میگی، که همرای تو گب زد؟». مرد دومی بدون اینکه پاسخاش را بدهد، با صدای بلند میخندد و همان واژه را تکرار میکند، «بگیرش، بگیرش، بگیرش….».
مرد اول که به شدت عصبانی و خشمگین شده است، بلندتر فریاد میزند و دشنامهای رکیک سر میدهد، «ک… دادی، اگه نی سر مردم ناق گب نمیزدی». مرد دوم سودایش را بر میدارد و در حالیکه لبخند به لب دارد، پاسخ دشنامهای رکیک مرد اول را میدهد، «مه چندتا تو واری آدمه ک.. کدیم.» و خود راهش را کج کرده میرود. مرد اول که رنگ چهرهاش از شدت خشم به سرخی گراییده است، از موترش پایین میشود و با دشنامهای رکیکتر، مرد دوم را دنبال میکند، «خودت ک.. دادی، مه میگم اَینه امو زنت ک.. داده». مردم دوباره مانعاش میشوند و او را به موترش برمیگردانند.
وقتی کمی آرامتر میشود، دروازۀ موترش را میگشاید و مقصدش را اعلام میکند، از قضا او به مقصدی میرود که مقصد من نیز است. سوار موترش میشوم، برخلاف خودش که لباس ژولیده و مندرسی به تن دارد و لبههای کلاه سفیدش از شدت عرق به زردی گراییده است، چوکیهای موترش نسبتاً پاک و تمیز است. چند نفر دیگر نیز سوار میشوند و موتر راه میافتد.
قدری راه را که طی میکند، لب به سخن میگشاید و میگوید، «مردم بیخی دیوانه شدهاند، مه همرای کسی دیگه دعوا داریم و او بروتی سر مه ریشخند میزنه. بیغیرت باز چطو گریختن کد، ایستاد میشد که پوز و پکلشه یکی میکدوم یا نی». فارسی را با لهجه صحبت میکند و از ته لهجهاش میفهمم که اهل یکی از ولایتهای شرقیست. میگویم دعوای اولی را که نفهمیدم با که داشتی؛ اما در مورد دوم مقصر تو نبودی. همین جملهام سبب میشود تا سفرۀ دلش باز شود.
میگوید اهل ننگرهار است و بیش از 20 سال است که در کابل زندگی میکند. 53 سال سن دارد و خانوادۀ 14 نفری را نیز اداره میکند. بیشترین بار مالی خانواده نیز بر دوشاش است. او ادامه میدهد، پس از سحری خوردن و ادای نمار صبح، زمانی که هوا هنوز گرگ و میش نشده است، راه میافتد و تا ساعت 6 عصر در مسیرهای مختلف مسافر جابجا میکند.
وقتی صحبت میکند، لحناش آرام و مودبانه است. میگویم، ظاهراً آدم خشن و بیحوصلهیی به نظر نمیآیی؛ اما همین چند لحظه پیش خیلی عصبانی بودی. در پاسخ میگوید، دیگر پیر شدهام؛ پیری از یکسو و کار طولانی مدت رانندگی از سوی دیگر و حالا هم ماه مبارک رمضان، دیگر حوصلهیی برایم نگذاشته است. ترافیک سنگین مسیر راه، مراعات نکردن قوانین رانندگی در جادهها، مراعات نکردن نوبت مسافرگیری و… گاهی خیلی عصبانیام میکند و گاهی مجبور میشوم برای حق از دسترفتهام اقدام به خشونت کنم.
میگوید، دعوای اولم بر سر مسافر بود. نوبت من بود و یکی از رانندهها بدون نوبت مسافر سوار کرد، برای همین عصبانی شدم و دنبالاش دویدم؛ اما او به سرعت از محل دور شد و در آن زمان دشنام دادن، تنها کاری بود که میتوانستم بکنم تا عصبانیتام فرو نشیند. وقتی سخناش به اینجا میرسد من نیز به مقصد رسیدهام. میگویم، همینجا پیاده میشوم، موتر را کنار میزند. کرایهاش را میپردازم و پیاده میشوم. او با سرعت به راهش ادامه میدهد و در میان جاده و موتران دیگر ناپدید میشود.