دگردیسی؛ آیا زنان افغانستان جسارت به چالش‌کشیدن دارند؟

امروز مصادف است به هشتم مارچ، روز بین‌المللی همبسته‌گی زنان جهان. از سال 1909م که نخستین جرقۀ اعتراضی بابت یادبود از اعتصاب «اتحادیۀ جهانی زنان کارگر صنایع پوشاک» توسط حزب سوسیالیست در آمریکا کلید خورد، رفته‌رفته در اکثر کشورهای جهان، از ادعای برابری و حق رأی تا دستاوردهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی برای زنان جهان، به یک نگاه ژرف در جهان تبدیل شد.

سازمان ملل متحد بعد جست‌وخیزهای زنان در اکثر کشورهای جهان، سرانجام از سال 1977م. از کشورهای عضو خواست تا این روز را به عنوان «روز سازمان ملل متحد برای حقوق زنان و صلح جهانی» به رسمیت بشناسند. بعد از آن اما این مقوله در افغانستان ریشۀ چندانی ندارد. فرصتی با بزرگ‌نمایی هشتم مارچ در افغانستان بعد از سقوط طالبان و راه‌اندازی دولت انتخابی به حمایت آمریکا در افغانستان شکوفه کرد. تا این‌دم از هشتم مارچ در افغانستان، از اهدای گل و تحفه به زنان خانه‌نشین تا گردهمایی‌ها و محافل سیاسی و فرهنگی توسط زنان در بیرون تجلیل شده ‌است. با آن‌هم در این مدت نقش مردان در هشتم مارچ در لایه‌های متفاوت قابل سنجش بوده ‌است. این‌ که به عنوان سکان‌دار مدیریت خانه، یک روز نسبت به زیردستان خود مهربان شده ‌است، یا نظر به تبلیغات ایجاد شده در هشتم مارچ، خود را اسیر تبلیغات کرده ‌است.

در این مرحلۀ تحفه‌ها و یا تبریکی‌های «هشتم مارچی» با خود هیچ تغییری در بنیاد خانواده و رابطۀ مردان با زنان ایجاد نمی‌کند/ نکرده‌ است. مردان بیش از آن‌ که بر نگاه و رفتار انسانی نسبت به اهدای تحفۀ خود به زنان خانه استوار شوند، با منت‌گزاری به زنان، دچار تزل‌زل بیش‌‌تر در رفتارشان می‌شوند. از این رو می‌توان اضافه کرد که تجلیلی که با برایند تبلیغات در خانواده‌ها از هشتم مارچ صورت می‌گیرد، به منزلت مثلاً تجلیل از روز مادر نمی‌رسد. اما خیلی اتفاق می‌افتد که از هشتم مارچ به عنوان بزرگ‌داشت از مقام مادر، اهدای تحفه یا تبریکی به همسر، خواهر و دیگر خانم‌هایی‌ که قرابتی وجود داشته ‌باشند، از سوی برخی از آقایان نیز صورت می‌گیرد.

با توجه به دگردیسی که بعد از روی‌کارآمدن دولت انتخابی در افغانستان رونما شده ‌است، زنان توانسته‌اند حداقل هشتم مارچ را به ادبیات و گفتمان قابل تأمل در جامعه تبدیل کنند. هرچند در این مدت گزارش‌های زیادی از نادیده‌گرفتگی زنان در لایه‌های مختلف به نشر رسیده ‌است؛ اما روی دیگر موجودیت زن با نگاه مبتی بر حقوق سیاسی و مدنی در افغانستان را نمی‌توان ناچیز شمرد. زنان اکنون توانسته‌اند تریبون مشخصی برای اعادۀ جای‌گاه‌شان داشته ‌باشند. در حال حاضر شمار رسانه‌های چاپی، دیداری و شنیداری که ندای تفکر زن افغانستانی از آن بلند است، به عنوان یکی از دستاوردهای زنان در این مدت، چشم‌گیر است. اما در برابر این تغییر مثبت سوال بزرگی وجود دارد که آیا با وجود تمام امکاناتی که در این مدت برای توان‌مندسازی زنان فراهم بود، زنان توانسته‌اند توانایی اندیشه و جسارت عمل لازم را با توجه به امکانات و فرصت‌هایی که در یک سطح محدود وجود داشت، کمایی کنند؟

پاسخ به این پرسش، تا جایی، برخورد جاافتاده از برداشت‌های سنتی در افغانستان را نیز برجسته می‌کند. مقوله‌یی‌ست که زن خودش مخالف پیشرفت زن است. این مورد در خانواده‌هایی‌ که نظام سنتی هنوز در آن حکم‌فرماست صادق است. از حسادت و هم‌چشمی‌های درون خانواده‌گی تا راضی‌نبودن به درس و آموزش، همه ریشه در باورهای سنتی در جامعه دارد. زنی ‌که بی‌سواد است، خریدن لباس جدید برای خانم برادر شوهرش یک مسأله می‌شود. زنی ‌که بی‌سواد است بیش‌تر از آن ‌که به فکر درامد در خانه باشد، از مصرف در خانه بیش‌تر حظ می‌برد. زنی‌ که بی‌سواد باشد، برای او فقط مرد ناخدای کشتی زنده‌گی‌ست و او برای همیشه خود را در سایۀ مردی تصور می‌کند نه جدا از آن.

برای یک زن بی‌سواد بزرگ‌ترین دغدغه ازدواج و رفتن به خانۀ بخت است. دیگر برای یک زن بی‌سواد مهم نیست چه اندازه در خانۀ شوهر برای او دنیای انسانی ترسیم خواهد شد. او به این باور به خانۀ شوهر می‌رود که «با لباس سفید عروسی به خانۀ شوهر می‌روم و با کفن سفید مرگ از خانۀ او بیرون خواهم شد.» این نهایت آرزوی یک زن بی‌سواد است؛ اما یک زن با سواد آرزوهای فراتر از این مسأله‌ها دارد.

جدا از این‌ که سنت حاکم در جامعه چیست، نخستین دغدغۀ یک زن با سواد زنده‌گی به خواست خودش است. ممکن است این زنده‌گی لایه‌های فربه‌تر از احترام و توجه در خود داشته باشد. این ‌که چه اندازه ارزش‌های جاافتاده و سنت‌های حاکم در جامعه برای زن تعیین تکلیف می‌کند، زن آگاه لازم می‌بیند در صورت نیاز آن را به چالش بکشد.

یکی از برداشت‌های نویسنده نسبت به دگردیسی وضعیت زنان در افغانستان، توانایی به چالش‌کشیدن است. آیا آنان توانسته‌اند باورهای سنتی و بازدارنده در برابر زنان را به چالش بکشند؟ اگر هم پاسخ مثبت باشد، تا چه اندازه توانسته‌اند، مردانی ‌که نه آموزش مناسب دیده‌اند و نه هم حاضرند به اصطلاح حرف‌شنوی از زن‌ها داشته ‌باشند، آنان را نسبت به حق و حقوق‌شان قانع کنند؟ آیا کسی که بینی خانمش را بریده‌ است، از ارزشی به نام حقوق زن چیزی نشنیده ‌است؟ رسانه‌ها این امکان را فراهم کرده ‌است که چه با سواد و چه بی‌سواد چنین مقوله‌هایی‌ را بشنوند؛ اما درک آن لازمۀ تأکید فراوان است و هشتم مارچ بهانۀ خوبی برای این تأکید است.

اما سوال دیگری نیز پیش می‌آید که به طور نمونه، برای راه‌اندازی یک برنامه در تجلیل از هشتم مارچ، چه چیزهایی در نظر گرفته می‌شود؟ آیا زنان می‌توانند درک کنند که چه اندازه می‌توان از این فرصت بر مجراهای قانونی فشار وارد کرد که قانون به کمک آنان بیاید و در مورد احترام به زن و حق انسانی آنان فرهنگ‌سازی شود؟ مهم‌تر از همه آیا زنان جسارت به چالش‌کشیدن قانونی را دارند که به نحوی برای آنان بازدارنده است؟ آیا آنان تا کنون توانسته‌اند فراکسیون‌هایی از افراد آگاه جامعه تشکیل دهند تا همیشه از حقوق زنان در سراسر افغانستان حمایت کنند؟ آیا توانسته‌اند فرصت‌های لازم برای دورترین نقطۀ افغانستان مهیا کند تا زنان بتوانند از آن برای آگاه‌شدن استفاده کنند؟ پاسخ به این سوال‌ها ممکن است به برخی از پیش‌فرض‌های موجود قابل تأمل باشد.

به اشتراک بگذارید:
به اشتراک گذاری بر روی facebook
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی telegram
به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی email
به اشتراک گذاری بر روی print

این مطلب در آرشیو سلام وطندار ذخیره شده است.

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیسبوک

توییتر

تلگرام