عصر یک روز پنجشنبۀ آفتابی در روستای قولدستکِ ولسوالی سنگ تختوبندرِ دایکندی چند تن کبرای چهارده ساله را پس از شکنجه و لتوکوب با چادرش بر درختی حلقآویز کردند. به گفتۀ خانوادۀ کبرا، این قضیه برمیگردد به پروندهیی که سالها پیش بدون بررسی بسته شده بود.
داستان از جایی شروع میشود که در سال 1377، شخصی به نام حسین (پدرکلان مادری کبرا) توسط شخص دیگری به نام محمدامیر بر سر جنجال زمین به قتل میرسد.
پس از قتل حسین، خانوادهاش تلاش میکنند تا این پرونده را به صورت قانونی حل کنند و به این منظور به تمام نهادهای عدلی و قضایی مراجعه میکنند تا به عدالت دست یابند، اما تلاشها بینتیجه میماند. پس از قتل حسین، اعضای خانوادهاش نیز مورد تهدید، آزار و لتوکوب قرار گرفته و حتی اختطاف میشوند، اما ادارههای مربوط در بررسی این قضیه هیچ اقدام قابل توجهی نمیکنند.
به خاطر سهلانگاری مقامهای حکومتی به این قضیه، خانوادۀ حسین دست به دامن بزرگان قوم میشوند. علما، موسفیدان و شورای مردمی سنگ تختوبندر فیصله میکنند، تا زمانی که قاتل دستگیر یا خون بهای مقتول پرداخت شود، تمام زمین و درختهای قاتل در اختیار خانوادۀ مقتول قرار گیرد.
اما در سال 1388، افراد قاتل، محمداسحق فرزند حسین را از مقابل خانهاش اختطاف میکنند و 15 شبانه روز نزد خودشان نگه میدارند و صدهزار افغانی نیز از او میگیرند. اسحق در نتیجۀ پادرمیانی موسفیدان از چنگ این افراد رها میشود و برای نجات جانش به ایران فرار میکند.
صغرا، دختر حسین پس از قتل پدرش با شخصی به نام محمد ازدواج میکند. قاتلان پدر صغرا، پس از این خویشاوندی، دشمنیشان را با خانوادۀ شوهر صغرا نیز آغاز میکنند. در نهایت صغرا، شوهر و دخترانش نیز مورد تهدید و لتوکوب قرار میگیرند.
محمد رضایی، پدر کبرا میگوید که در سال 1380 با مادر کبرا ازدواج کرده و به شمول کبرا، پنج دختر دارد. او میگوید که قبل از ازدواجش با هیچ کسی خصومت نداشته، اما پس از ازدواج، دشمن خانوادگی خسرش، او، خانم و فرزندانش را همواره تهدید میکند.
به گفتۀ محمد، در شانزدهم رمضان سال جاری، شخصی با نام نجیب که برادر سوم قاتلان کبرا است، صغرا، مادر کبرا را در خانهاش لتوکوب کرده است. این بار هم نهادهای عدلی و قضایی شکایت محمد را نشنیده میگیرند.
پس از لتوکوب صغرا، افرادی که متهم به قتل دخترش هستند، زهرا، خواهر بزرگ کبرا را در راه مکتب به مرگ اخطار میدهند. این قضیه موجب میشود تا خانوادۀ زهرا دختر خود را از رفتن به مکتب باز دارند، اما والی دایکندی وارد این قضیه میشود و او اطمینان میدهد که نمیگذارد آب از آب تکان بخورد و قضیه را حل خواهد کرد. در نهایت حرفهای والی سبب میشود خانوادۀ کبرا دست زیر چانه بنشینند تا این که خبر حلقآویزشدن دخترشان میرسد.
محمد میگوید که دو تن از قاتلان فرار کردهاند و سه تن دیگر به شمول یک زن فعلاً در بند هستند. به گفتۀ او، کبرا دختر سختکوش بوده و در فصل زمستان نزد مامایش در کابل به امید این که روزی دادستان شود، در کلاسهای تقویتی شرکت میکرده است.
حسن رضایی، مامای کبرا نیز حرفهای محمد را تأیید میکند و میگوید که با گذشت 20 سال افراد مسلح دست سر آنان برنداشتند و هر روز دست به جنایت تازهیی میزنند.
پدر و مامای محمد هر دو از نهادهای دولتی خواهان عدالت هستند و میگویند که اگر دولت نمیتواند عدالت را تأمین کند، «بیاید و همۀ ما را تیرباران کند تا از این زندگی آمیخته با ترس نجات یابیم.»
منابع محلی دایکندی نیز میگویند که تاکنون سه تن به اتهام دستداشتن در این قتل بازداشت شدهاند، اما خانوادۀ کبرا از این هراس دارند تا این پرونده نیز مانند پروندۀ پیشین، بینتیجه بسته شود.
پدر کبرا میگوید که دخترش بیگناه و معصوم بوده و حتی اگر دشمنی فامیلییی هم وجود داشته باشد، کشتن یک طفل معصوم هیچ توجیهی ندارد و نهادهای عدلی و قضایی و کمیسیون مستقل حقوق بشر باید قاتل کبرا و همدستانش را به پنجۀ قانون بسپارند.