افغانستان جغرافیاییست با فرهنگ، عنعنات و رواجهای گوناگون. فرهنگ و رسمورواج در هر ولایت و ولسوالی و روستا، شکل و شیوۀ مخصوص به خود را دارد. جنگ و ناامنی چندین دهۀ اخیر، سبب شد که مردم افغانستان به بیرون از کشور رختِ سفر ببندند. پس از بازگشت اما عناصری تازه و گونههایی نو از فرهنگ غریب را با خود آوردند: از روز عشاق گرفته تا جشن تولد و فرهنگ مهمانیهای برنامهریزیشده و بهوقت. امروزه این گرایشهای بهاصطلاح فرنگی، دستکم در میان قشر روشنفکر جامعه جا باز کرده و حتی تبدیل به عادت و امری روزمره شده است. با این حال، این تحولات چیزهایی را هم از ما گرفته است.
خوب به یاد دارم، حدود بیست سال پیش که تازه دستِ راست و چپم را شناختم، حسم این بود که عید فطر، عید قربان و نوروز خوشیهای بیپایانی را به همراه دارند و هر کودک و نوجوان برای فرارسیدن چنین روزهایی، تکتک هفتهها و روزهای سال را میشمردند. بزرگترین دلخوشی کودکان در آن سالهای دور، تجلیل از عید و نوروز بود. همه صاحب لباس نو میشدند. بزرگترها هم برنامه میریختند که صبح به کجا سر بزنند و بعدازچاشت در کدام دشت و کوه میله کنند.
در دوران کودکی سه روز اول عید به نام عید مردان و چهار روز پس از عید هم به نام عید زنان یاد میشد. در آن ایام رسم بر این بود که پس از ادای نماز عید، کوچکترهای خانواده به دیدار بزرگان بروند. بزرگسالان به خردسالان عیدی میدادند و همه در کنار هم از باهم بودن و آشتی و آرامش لذت میبردند.
اما امروزه از رسمورواجها، جشنهای سنتی، صفا و صمیمیت و پذیرایی از مهمانان -که اصول تجلیل از عید محسوب میشد- دیگر خبری نیست. شوروشوق روزهای عید، با گذشت زمان کمرنگ و کمرنگتر میشود.
نخود و کشمش و نان و پیازِ گذشته که با پیشانی باز به همه تعارف میشد، امروز جایش را به سفرههای مجلل و همچشمیهای بیمورد خالی کرده است. در سالهای کودکی من، بیشتر سفرههای عیدی با چند میوۀ معمول و خانگی تزیین میشد. همه با دلگرمی، صمیمیت و محبتِ بیریا گرد هم میآمدند و قصههای شیرین حماسی را به یکدیگر تعریف میکردند و کودکان نیز با شوق و ذوق فراوان در بطن این قصهها و افسانهها فرو میرفتند.
امروزه اما شیوۀ تجلیل از روزهای عید بهشدت تغییر کرده؛ سفرهها مجلل شده و همهجا را شیرینی و میوه پوشانده است. همهچیز طوری چیده شده که انگار برای خوردن نیست. مهمان بهمحض ورود به اتاق و دیدن چنین سفرهیی، میداند که میزبان خودنمایی کرده و خواسته با مصرف زیاد نشان دهد که چقدر مهماننواز و سرمایهدار است.
در این روزها بزرگان از کودکان، کودکان از جوانان و در نهایت همه از همدیگر فراریاند. سفرهها رنگی اما دلها سرد و بیرنگاند. دیگر از قصهگوییها و افسانهسراییها خبری نیست. چارمغز، توت، نخود و پول عیدی، جایش را به انواع آبمیوه و خوراکیهای عجیبوغریب و ظروف و گلهای گرانقیمت تزیینی داده است.
سفرههایی رنگین که بیشتر به خواست و فرمایش جوانان امروزی پهن میشود. باور من این است که پهنکردن سفرۀ رنگارنگ و درباری نهتنها در استحکام روابط کمکی نمیکند، که نوعی دورویی را در میان مردم میگستراند؛ چیزی که هماکنون نیز دستکم در شهرهای کلان شاهدش هستیم.