میرغلاممحمد غبار، نویسندۀ «افغانستان در مسیر تاریخ» برای دورۀ امیر حبیبالله کلکانی، عنوانِ «حکومت اغتشاشی» را انتخاب کرده است. پیرامونِ ظهور و زوال کلکانی دیدهای متفاوت و مختلفی مطرح شده است. یک نگاه، نگاهِ قومی، سمتی و زبانیست که بیشتر ورد زبانها است که از تعصب و خامی و عدم درکِ درست از تاریخ ملی، به خصوص از حضور و مقامِ تاجیکان در تاریخ معاصر افغانستان نشأت میگیرد. نگاه بعدی، دید از منظر شوونیسم پشتونی است. و نگاه بعدی همان است که در آثار تاریخی مشهور افغانستان چون اثر میر غلاممحمد غبار، تاریخِ صدیق فرهنگ و… مطرح شده است.
از آنجا که چندیست یک دسته از جوانان تاجیک عزم به خاکسپاری دوبارۀ امیر حبیبالله کلکانی را دارند و این تلاش سبب بحثوجدلهایی از جمله در شبکههای اجتماعی شده است، در این چند سطر تلاش شده تا به گونۀ غیرجانبدارانه به موضوع خاکسپاری این چهرۀ جنجالی تاریخ پرداخته شود.
حضور تاریخی تاجیکان در عرصههای مختلف را فقط در نه ماه دورۀ حبیبالله کلکانی و دهۀ هفتاد خورشیدی خلاصهکردن نشانگرِ بیاطلاعی محض از تاریخ چند هزار سالۀ تاجیکان در این جغرافیاست. گسست و گسیختهگیِ تباری و جغرافیایی تاجیکان، آنان را کمی به حاشیه رانده است، اما تاجیکان از تدبیر و مدیریت کشورها هیچگاه دور نبوده اند.
به همان میزانی که نظر تاجیکگراها نسبت به حبیبالله کلکانی سخیف است به همان اندازه نوع نگرشِ پشتونهای برتریطلب، زشت و ناپسند است. منطق اعضای کمیسیون خاکسپاری امیر حبیبالله کلکانی، استوار بر مدارک تاریخی و از سر تعمق و تأمل نیست. پایۀ استدلال چوبین آنان این است که چون نادرخان، محمدگل مهمند، هاشمخان و… گور و یادگاه دارند، چرا امیر حبیبالله خان کلکانی نداشته باشد؟ (از آدرس کمیسیون خاکسپاری در توجیه شخصیت امیر حبیبالله تا هنوز همین منطق ارایه شده است)، حتا بعضی از روشنفکران تاجیک استدلال میکنند که چون حبیبالله کلکانی پایههای حکومت پشتونها را لرزاند پس خاکسپاری دوبارۀ این شاه، توجیهپذیر و قابل قبول است. با این حساب به نظر من، این نوع نگرش یا نوعی کژخوانی از تاریخ است یا ناآگاهی کلی از تاریخ. زیرا حضور تاریخی تاجیکان در عرصههای مختلف را فقط در نه ماه دورۀ حبیبالله کلکانی و دهۀ هفتاد خورشیدی خلاصهکردن نشانگرِ بیاطلاعی محض از تاریخ چند هزار سالۀ تاجیکان در این جغرافیاست. گسست و گسیختهگیِ تباری و جغرافیایی تاجیکان (تقسیم و پراکندهشدنشان در تاجیکستان، قزاقستان، ازبکستان، سینکیانگ چین، افغانستان و…) آنان را کمی به حاشیه رانده است، اما تاجیکان از تدبیر و مدیریت کشورها هیچگاه دور نبوده اند. از زمان حکومت احمدشاه درانی (1747) تا کنون تاجیکان پیوسته در تاریخ افغانستان دوشادوش پشتونها در بخش مدیریت و ادارۀ کشور حضور داشته اند. تاجیکان عقدۀ تاریخی ندارند. موقعیت تاجیک از هزاره، اوزبیک و دیگر خردههویتها در تاریخ افغانستان به کلی متفاوت است.
هزارهها، اوزبیکها و خردههویتهای دیگر آن گونه که لازم است هیچگاه در ساختار و مراجع تصمیمگیری حکومتی حضور نداشته اند. هزارهها و اوزبیکها بعد از دهۀ شصت و هفتاد به متن جامعه و قدرت و حکومت بالا کشیده شدند. اما تاجیکها چنین نبوده اند. البته ناگفته نگذریم که حاکمیت پشتونها فکر تمامیتخواهی و برتریطلبی و افغانیزهسازی عمومی کشور را همیشه در سر داشته است و دارد؛ اما قادر به نفی و راندنِ کامل تاجیکان آن گونه که اوزبیکها و هزارهها را نادیده گرفته و رانده است، نشد. حاکمیت پشتونها بیعدالتی روا داشته است. مثلاً بالای تاجیکان، هزارهها و ازبیکها نسبت به قبیلههای پشتون بیشتر مالیات وضع میکرد؛ پشتونهای جنوب را به سرزمینهای اصلی تاجیکان انتقال داده است؛ هزارهها را قتل عام نموده و سرزمینهای اصلی آنان را مصادره کرده است و… کارهایی از این دست. اما در برابر تاجیکان به مقابله و کشتار عمومی برنخاسته است (به استثنای دورۀ طالبان، که آن دوره را بایسته است جدا تحلیل و بررسی کنیم). این به معنای توجیه حاکمیت پشتونها نیست، به نظر من تاریخ همین گونه است. اگر نظر و سخن انوارالحق احدی را بپذیرید، او در همان نوشتۀ جنجالبرانگیز خود (زوال پشتونها در افغانستان) استدلال کرده است که در دوران رژیمهای قدیم (قبل از 1963) تاجیکان 29.2 درصد و در دوران قانون اساسی (1964-1973)، 33 درصد در دولت سهم داشته اند. احدی تصریح کرده است که تاجیکان مانند پشتونها در سراسر ولایتهای افغانستان جابهجا هستند. یعنی ولایتی بدون تاجیک نداریم.
باید دانست که ما غیابت تاریخی نداشتهایم، هیچگاه خفته و خاموش نبوده ایم. چنان که طاهر بدخشی، سیاستمدار و بانی طرح عادلانۀ مسألۀ ملی در افغانستان هم افسوس غیابت تاریخی را نخورد. بدخشی نمیگفت که چرا پشتونها در این مدت بیشتر از حد بر اریکۀ قدرت تکیه زده بودند؟ چرا تاجیکان نباشند؟ او علیه موجودیتِ فکرِ برتریجویی و برتریطلبی در میانِ بعضی از پشتونها قد علم کرد. بدخشی میگفت، بحث این نیست که پشتون شاه است و تاجیک نیست، اگر پشتونها سلطنت میکنند چرا تاجیکان و هزارهها و اوزبیکها سلطنت نکنند؟ بلکه بحث این است که حتا در روستاها یک دهقان پشتون خود را بر دهقان تاجیک و هزاره و اوزبیک برتر میداند. بر انسانِ تاجیک و هزاره و اوزبیک چنین تلقین شده است که موقعیت فروتر از انسانِ پشتون، حتا دهقان پشتون را بپذیرد. در حالی که این سرزمین، سرزمین مشترک همۀ ماست.
بدخشی علیه تفکرِ شوونیستی و تمامیتخواهی ایستاد. طرحِ حل عادلانۀ مسألۀ ملی طاهر بدخشی، چیز دیگری غیر از سهم برابر و مساویانۀ تمام ملیتها در ساختار و عرصههای مختلف اقتصادی، سیاسی و… نبود. تاجیکان به جای چسپیدن به حبیبالله کلکانی چرا به اندیشمندی چون طاهر بدخشی و دلاوری چون مسعود که تاجیکان را بر صندلی قدرت نشانده است نمیچسپند؟ ما به قلتِ انسانِ تاریخی روبهرو نیستیم.
امانالله خان به اندازۀ نادرخان با تاجیک و زبان پارسی دشمنی نمیورزید. اغتشاش حبیبالله کلکانی منجر به ظهور نادرخان شد. در حالی که دوام حکومت امانالله خان به نفع تاجیک بود تا ظهور نادرخان. حکومت امانالله خان، حکومت مدرن و نمونه در منطقه بود. زیرا وجود مکتب، قانون اساسی، کارخانههای ابتدایی، فرستادن دانشجویان دختروپسر به بیرون از کشور، آزادی زنان و مطبوعات در آن زمان کاری بود بزرگ.
«بچۀ سقا، دزد و رهزن» لقبهایی است که از سوی پشتونهای شوونیست به حبیبالله کلکانی برچسپ میشود که این نیز تحریف تاریخ است. طرح این مسأله از طرف پشتونهاییست که دارای عصبیت قومی اند و تحمل برهمخوردن قدرت و سیطرۀ پیدرپی پشتونها را ندارند. اگر حبیبالله کلکانی قابل مذمت و نکوهش باشد، از بابت دزدی و رهزنیاش نیست. حبیبالله کلکانی را به عنوان یک دورۀ تاریخی در تاریخ معاصر افغانستان باید بررسی کرد. حبیبالله کلکانی قابل نقد است، چون رویکرد بنیادگرایانۀ دینی داشت و بالفعل مانع توسعه، رشد و نوگرایی شد. او با مکاتب و مدارس دخترانه، حاکمیت مبتنی بر قانون اساسی، مشروطیت، وضع مالیات با شگردهای نوین حکومتداری و… از بنیاد مخالف بود.
امانالله خان کاستیهای فراوانی داشت و در مدرنیزهکردن کشور و اصلاحات ناکام ماند. او رویکرد قومی نیز داشت؛ انتقال پشتونها (ناقلان) به شمال افغانستان در دلِ تاریخ حک شده است. امانالله خان از سفرش به کندهار در سال 1304 گزارشی تهیه کرده که به زبانی پارسی و با قلم خودش نوشته شده است. در میان مردم کندهار هم به زبان پارسی سخنرانی کرده و حتا هنگام سخنرانیاش تصریح میکند، برای این به پارسی سخنرانی میکند که عموم مردم زبان پارسی را میدانند. اما در همین گزارش نوشته است: «مطالعۀ کتاب پارسی و حفظ مقاصد آن برای طلبۀ افغانیلسان، تقریباً همان حیثیتی را دارد که لسان آلمانی برای دیگر طبقۀ ما در مکتب امانی.» با تمام اینها امانالله خان به اندازۀ نادرخان با تاجیک و زبان پارسی دشمنی نمیورزید. اغتشاش حبیبالله کلکانی منجر به ظهور نادرخان شد. در حالی که دوام حکومت امانالله خان به نفع تاجیک بود تا ظهور نادرخان. حکومت امانالله خان، حکومت مدرن و نمونه در منطقه بود. زیرا وجود مکتب، قانون اساسی، کارخانههای ابتدایی، فرستادن دانشجویان دختروپسر به بیرون از کشور، آزادی زنان و مطبوعات در آن زمان کاری بود بزرگ.
حبیبالله کلکانی رویکرد قومی، سمتی و زبانی نداشت. ستم امیرعبدالرحمان خان علیه هزاره و اوزبیک و تاجیک، قومگراییها و تفکرِ پشتونیزهکردن کشور توسط محمود طرزی و تطبیقاش توسط امانالله خان، حبیبالله را وادار به شورش و برهمزدنِ نظم و سیستم حاکم نکرده بود، بلکه نوگرایی امانالله خان، آزادی زنان و … رگ دینی و مذهبی او را تحریک کرده بود. روی این ملحوظ بر تاجیکانِ هوادارِ پروپاقرص حبیبالله کلکانی ضرور است که تاریخ را بخوانند تا دریابند که تاجیکان از کلکانی چیزی را به ارث نبرده است. زیرا در میان این همه چهرۀ برجستۀ تاجیک در تاریخ افغانستان، فقط انگشتنماکردن او، به معنای بیخبری از تاریخ است.
حبیبالله کلکانی، نمایندۀ تاجیکان در تاریخ نیست. او را نباید رهبر، منجی و پیشوای تاجیکان قلمداد کرد. زیرا او با لشکری متشکل از اقوام مختلف، حکومت نوگرای امانالله خان را سرنگون کرد، در پایان پیشنهاد میکنم اگر تاجیکان میخواهند به فیگوری در تاریخ افتخار کنند؛ طاهر بدخشی و احمدشاه مسعود بهترین گزینهها هستند نه حبیبالله کلکانی.