جنبشی دیگر در افغانستان؛ گویی فعالان مدنی خستهگی نمیشناسند. هر بار اتفاق تازهیی اعتراض آنها را برمیانگیزد؛ اعتراضی که دیگر در سکوت و گذر ایام به دست فراموشی سپرده نمیشود، بلکه بلندتر از همیشه به صدا درمیآید تا به گوش دولتمردان برسد. اتفاقها یکی دو تا نیستند. این است که اعتراض فعالان مدنی پایان نمیگیرد؛ بلکه نوبهنو میشود و هر روز صورتی دیگر به خود میگیرد. هنوز زمان زیادی از خیزش مردمی زیر نام «جنبش روشنایی» نگذشته که جنبش تازهیی شکل گرفته است. اگر تغییر مسیر انتقال برق از بامیان به سالنگ به جنبش روشنایی شکل داد، ظاهراً این بار پای مسألهیی جدیتر و اساسیتر در میان است. مسألهیی که به این قوم و آن منطقۀ خاص مربوط نمیشود و همۀ شهروندان را در گوشه و کنار کشور در بر میگیرد. جنگ، درگیریهای قومی، کشتوکشتار و بالاخره طالبان؛ اسمش را هر چه بگذارید، هیچ باشندهیی در افغانستان نیست که با آن بیگانه باشد و آن را مسألۀ خود نداند. با این همه، شرایط فعلی با گذشته خیلی تفاوت دارد.
همیشه تنها راهحلی که برای فرونشاندنِ آتش جنگ به ذهن سیاستمداران افغانستان رسیده، برافروختن آتشِ جنگی دیگر بوده است. گلوله را با گلوله پاسخ دادهاند. البته دورههایی هم بوده که سیاستمداران به زعم خود در پی راهحلهای دیگری بودهاند. از این راهحلها هم به نام «صلح» یاد کردهاند. اما در عمل صلحی حاصل نشده و چیزی نگذشته، بار دیگر طبل جنگ به صدا درآمده است. فعالان مدنی این بار راه تازهیی در پیش گرفتهاند. آنها در 12 جوزا در واکنش به کشته شدن 12 مسافر شاهراه کابل ـ تخار به دست طالبان، در پارک شهرنو کابل گردهم آمدند و زیر نام «رستاخیر مردم» اعلام کردند که کاسۀ صبرشان لبریز شده و دیگر وقوع این گونه رویدادها را تحمل نخواهند کرد. فعالان مدنی هشدار دادند که اگر حکومت جلو تکرار چنین حوادثی را نگیرد، دامنۀ اعتراضها گسترش خواهد یافت.
آیندۀ جنبش دادخواهی و فرجام هشدارهایی که سران این جنبش دادهاند هر چه باشد، این نکته را نمیتوان نادیده گرفت که اینک افق تازهیی در برابر مقابله با جنگ گشوده شده است. اگر تا امروز جنگ را سیاستمداران پیش میبردند و نتیجۀ آن را نیز در نهایت آنها رقم میزدند، اکنون فعالان مدنی به نمایندهگی از هزاران شهروندی که سایۀ شوم جنگ و خونریزی و آدمربایی و مهاجرت بر زندهگیشان سایه افکنده، به خیابانها آمدهاند و میخواهند نتیجۀ آن را نه با گلوله، که فراتر از آن با خیزش مردمی رقم بزنند. این خیزش مردمی دیگر جایی برای محاسبههای قومی و گروهی باقی نمیگذارد. پشت پردۀ سیاست در افغانستان هر چه بگذرد، دستکم مردمی که به روی پرده خیره ماندهاند، تنها و تنها یک چیز میخواهند: جنگ باید تمام شود.
در این میان، کم نیستند کسانی که اتفاقات پانزده سالۀ اخیر آنها را سخت نومید کرده و به هر حرکت تازهیی در افغانستان به دیدۀ شک و تردید مینگرند. آنها احتمالاً با بدبینیِ تمام به جنبش دادخواهی مینگرند و گمان میکنند این جنبش نیز چیزی بیش از نمایشی توخالی نیست. سرخوردهگیِ عمیق آنها پیشاپیش مهر شکست را بر جنبش نوخاستۀ دادخواهی میزند. اینگونه نومیدیها، تردیدها و سرخوردهگیها خالی از حقیقت هم نیست؛ اما در عین حال، ریشه در امید بستن به این گروه سیاسی و آن رهبر قومی دارد. درست در همین نقطه است که جنبشهای اجتماعیِ یکسال اخیر ـ نظیر جنبش خونخواهی برای فرخنده، جنبش تبسم، جنبش دادخواهی برای قربانیان جنگ، جنبش روشنایی و رستاخیز مردم ـ به افق دیگری در جامعۀ افغانستان اشاره میکنند. فعالانِ این جنبشها هم اتفاقاً از همین نومیدی، تردید و سرخوردهگیِ جانکاه سهمی بردهاند، اما اولاً کنار ننشستهاند و بعد، نه به سیاستمداران و بزرگان قوم، که به قدرتِ مردم و به حق بنیادینِ آنها برای سخن گفتن و نظردادن و دخالت کردن در وضعیت موجود تکیه کردهاند. جنبشهای اخیر گرچه کماکان سران دولت را خطاب قرار میدهند و از آنها مطالبات خویش را میخواهند، اما دیگر با استفاده از شیوههایی بدیع و غیررسمی برای طرح خواستههای خود در فضای عمومی ـ مثلاً انتخاب پارک برای برگزاری کنفرانس خبری ـ میکوشند به جامعۀ مدنی نوظهور افغانستان شکل بدهند و در خاکِ آن جوانه بزنند.