رئیس جمهور غنی امروز با قاریان قرآن دیدار کرد. رئیس جمهور غنی دیروز با جمعی از علمای دین دیدار کرد. رئیس جمهور غنی بر روح پرفتوح شهدای کابل دعا کرد. هر روز خبرنامههایی از این دست در سایت و صفحۀ فیسبوک رسمی ارگ ریاست جمهوری پخش و نشر می شود. این دیدارهای حیاتی و بس مهم سه انگاره را در ذهن من خلق میکند:
ارگ ریاست جمهوری از فرمول رادیو ـ تلویزیون ملی افغانستان رونوشت میگیرد: «مهم نیست در بطن جامعه چه میگذرد؛ تو خوش باش و راهت را ادامه بده.»
رئیس جمهور در ماه مبارک رمضان، به خود سخت نگرفته و از شانزده ساعت کار مداوم زده و خواسته تا با دوستداران معرفت دینی پیرامون معنویات گپوگفتی داشته باشد.
اوضاع کشور بهسامان است و آنهایی که از جنگ فراه و احتمال سقوط غزنی و پیشروی طالبان در بغلان دم میزنند، صرفاً در پی سیاهنماییاند و با دشمنان کشور دست به کاسه.
گمان نکنم تمامی آن شهروندانی که در صفحۀ فیسبوک ارگ ریاست جمهوری ـ شاید تنها مکانی که میتوان بدون ترس و تعارف، خشم خود را تخلیه کرد ـ به آقای غنی ناسزا گفتهاند، مخالف دیدارهای سلسلهوار رئیس جمهور با علمای دینی، قاریان و حافظان قرآن باشند؛ پس چسپاندن این مخالفتها به ضدیت با علما چندان کارا نیست.
این دیدارها چند زاویه را ـ حتا برای معمولیترین شهروند کشور ـ باز کرده و در ذهن تکتک شهروندان پرسشهایی را خلق کرده است. برخی میگویند، در این شرایط بحرانی که مخالفان مسلح دولت از همهسو به مراکز ولایتها هجوم آورده و هر روز جایی را تسخیر میکنند، در این رکود شدید اقتصادی که هر روز در یک کارخانه بسته میشود و چند ده کارگر بیکار، در این فقر و فلاکت گسترده که بر زندگی مردم سایه افکنده و در ماه مبارک رمضان، توان خرید را از شهروندان ربوده است، چرا رئیس جمهور اولویتهای کاریاش را نمیشناسد! شماری شمشیر نقد را از نیام میکشند و میگویند، رئیس جمهور در همهمۀ انتخابات به جنبوجوش افتاده و با این ریشسفید و آن ملا و این کلان قوم دیدار میکند. عدهیی نیز تمامی این دیدوبازدیدها را صرفاً یک نمایش مضحک و عوامپسندانه میپندارند.
من هم خودم را با دیدگاه آخر همنظر میبینم. زیرا آقای غنی را از همان دورانی که ریاست دانشگاه کابل را به عهده داشت، میشناسم. ابتدا او را در بدترین حالت، شخصی متوهم و دستکم خوشبین میشناختم. اما اندکاندک نظرم تغییر کرد و در وجود وی ارادۀ معطوف به پوپولیسم را کشف کردم. شخصی که یا بهخاطر جسم و جان و یا بهدلیل ظاهر و طرز پوشش و حتا شیوۀ سخنرانی، از کلیۀ ارزشهای بومی شناختهشده عاری است و از روح و روان و ذهن و زبان کاریزماتیک محروم، چگونه میتوانست اینگونه خود را به مردم بقبولاند؟ (با حفظ احتیاط، واژۀ تحمیل را به کار نبردم). چه چیزی، چه مشخصۀ بارزی، چه استعداد درونییی چنین اقتصاددانی را به عرصۀ سیاست کشاند و در ذهن وی فرو کرد که: آری تو میتوانی؛ تو باید آن جایگاه را فتح کنی و بر آن کرسی تکیه زنی. نهفقط بر کرسی قدرت و سیاست تکیه زنی که شیدایی و معرفت مجسمی از دیانت و پرهیزگاری را نیز از خود به نمایش بگذاری.
پاسخ واضح است: پوپولیسم. عوامگرایی، آن فرمولی که همواره جواب داده، بهویژه در کشورهای جهان سوم. فرمولی که شاید عطامحمد نور، حامد کرزی و اشرف غنی هر سه آن را کشف کرده و از آن بهره برده باشند.
با این حال، مگر مردم چه دارند که ما سیاستمداران سرشلوغ، به آن گرایش یابیم؟ مردم هیچ چیز ندارند؛ تقریباً از همهچیز محروماند: سرمایه، قدرت و اعتبار جهانی. اما در یک نظام سیاسی مفلوک و در یک کشور جنگزده، مگر میتوان مردم را نادیده گرفت. اگر کل مشروعیت داخلی و شاید حتا اعتبار جهانیات را از مردم میگیری، ناچاری که دستکم در برهههایی، مثلاً در دمدمۀ انتخابات، نیمنگاهی هم به عوامالناس بیندازی؛ هیاهوی سیاسی بپا کنی؛ از حقطلبی مردم شمال دم بزنی؛ یا دیورندخواهی را با غیرت افغانی پیوند بزنی؛ و یا هم نشان دهی که پیر اصلاحات اداری، مبارز خط مقدم علیه فساد و مرد میدان پیشرفت و رونق اقتصادی هستی.
در این دیدوبازدیدها نیز همین داستان تکرار میشود: ما با علماییم. ما با آمریکاییم. ما صلح میخواهیم. ما به فکر پیشرفتیم. پارادکسها هم اصلاً و اساساً مهم نیستند: اینکه چطور میتوان هم از آمریکا بهخاطر انتقال سفارتاش به بیتالمقدس نفرت داشت و همزمان از طرح پاکستانستیزانهاش تقدیر کرد! چطور میتوان با کسانی خندید و افطار کرد که حتا در نظرشان دولت از نظر دینی مشروعیت ندارد! چطور میتوان همانند کودکان بهخاطر سیاستهای خصمانه و تجاوزکارانۀ پاکستان گریست و بلافاصله از طرح پارلمان این کشور پیرامون ادغام مناطق قبایلی به ایالت خیبرپختونخواه، به مجامع جهانی شکایت کرد! چطور میتوان پوست رونق و تحول اقتصادی را بر سر کشید و فقر و بیکاری و فرار جوانان از کشور را نادیده گرفت و حتا دربارۀ بزرگترین پروژۀ اقتصادی کشور یعنی تاپی لب به سخن نگشود!
آنگاه که معجون عوامگرایی با عوامفریبی یکجا شده و به خورد جامعه داده شود، دیگر طرح چنین مسئلههایی نه جایی را پر میکند و نه ذهنی را روشن.