دادههای تاریخی، موسیقی را به عنوانِ بخشی از تمدن و فرهنگ بشری دانسته و قدمتی سیهزار ساله برای آن تخمین زده است. حال آن که عمر وسایل ارتباط جمعی مانند رادیو، تلویزیون و سینما اندکی بیش از یک سده است. در دنیای امروز، رسانه به ویژه رسانۀ دیداری چون تلویزیون همهجا را تسخیر کرده و در هر نقطهیی حضور دارد. اما در هرجایی که تلویزیون هست، موسیقی نیز دستوبال میزند. در واقع برنامههای تلویزیون بدون موسیقی خشک و خستهکننده اند و تحملِشان نیز دشوار است. از اینرو برای اغلب آهنگسازان، تولید اثر موسیقایی برای یك فیلم سینمایی و یا یك مجموعۀ تلویزیونی، بسیار بااهمیت و ارزشمند است.
این ارزش شاید به دلیل درآمد، شهرت و اعتباری باشد که پس از خلق موسیقی متن نصیب آهنگساز شود؛ اما به نوعی نیز خبر از برتری و گسترش فزایندۀ وسایل ارتباط جمعی و انبوه مخاطبان و مشتاقانش میدهد. در حال حاضر كار موسیقیایی رسانههای تلویزیونی، میدانی برای زورآزمایی خلاقیتهای هنری است. پرسشی که ما در این جا واکاوی خواهیم کرد، چهگونهگی نسبت و تناسب میان موسیقی به عنوان یک پدیدۀ هنری و رسانه به عنوان یک پدیدۀ اجتماعی و تکنولوژیک است.
ابعادِ منفی: تضعیفِ موسیقی
فضای رقابت سودانگارانۀ حاكم بر رسانههای دیداری و شنیداری همانند سینما، تلویزیون و رادیو تأثیرات عمیقی بر خلاقیت هنری و به ویژه هنر موسیقی برجا گذاشته است. امروزه یك آهنگساز تلویزیونی باید به ابزارهای دیگری ـ ابزارهایی که چندان تناسبی با وسایل دمدست آهنگسازهای سدههای گذشته ندارد ـ مجهز باشد. به نظر میرسد خلاقیت فردی هنرمند و موسیقیدان در ساخت یك اثر موسیقیایی برای تلویزیون، چندان نشأت گرفته از اعماق قلب و روح نیست؛ بلكه به طور آشكار اثری سفارشی است که از سوی سفارش دهنده، تهیه کننده و در نهایت از سوی شنونده و بیننده طرحریزی و در واقع چارچوببندی شده است.
آهنگسازی که متن فیلمها و سریالها را میسازد، در واقع زیر فشار سفارشدهندهها و خواست و توقع مخاطبان ـ كه دانش اندكی دربارۀ موسیقی دارند ـ قرار دارد. در این جا ذوق و خلاقیت هنری و احساس و جهانبینی هنرمند به شدت آسیب میبیند؛ تا جایی که حتا کاملاً نابود میشود. زمان، ریتم و حتا بعضاً قالب و فرم موسیقیایی نیز بر هنرمند تحمیل میشود. این تحمیلها البته همواره آشكار نیست و غالباً به طور پنهان، ذهن و روح آهنگساز را به سوی ذوق و سلیقههای «دیگران» معطوف میكند.
آهنگساز باید ساختار موسیقی خود را در خدمت عوامل غیر موسیقیایی قرار دهد؛ این عوامل غیرهنری اند که حدود و ثغور موسیقی را تعیین و تثبیت میكنند. اغلب اوقات ملودیها یا افكتهای صوتی در دیالوگها و یا تصاویر ارایه شده غرق میشوند و تعمداً موسیقی را به سكوت وادار میكنند. در این حالت موسیقی به عنصری كاملاً فرمانبر و مطیع رازهای تصاویر بدل میشود.
جملۀ معروف «موسیقی زبانی است كه احتیاج به مترجم ندارد» را همه بارها شنیده ایم. اما به نظر میرسد که در رسانه موسیقی دیگر یك زبان اصیل نیست؛ هنگامی که همآغوش تصویر میشود، با شنوندهگان و بینندهگان فضای مشاركتی و معاشرتی پیوستهیی را ایجاد میكند که به دو گونه خود را نشان میدهد:
در حالت اول موسیقی بر تصویر غالب است؛ یعنی موسیقی تاثیرگذارتر از تصویر است. در این حالت، موسیقی به عنوان یك «شخصیت آگاه» خود را نمایان میكند. حالت دوم عكس حالت اول است؛ تصویر موسیقی را در خود حل میکند و آن را از بیان میاندازد. موسیقی توان و جرأت ابراز وجود را ندارد و افسون جادوی تصویر میشود. اما در هر دو وجه، باز هم موسیقی کارکردی ثانوی دارد؛ چرا كه یا باید با تصویر همآغوشی داشته باشد و یا هم به تمامی در تصویر حل شود. در این صورت، موسیقی دیگر به عنوان یک بستر ناب و منحصربهفرد هرگز مورد بررسی قرار نخواهد گرفت.
جری گیبر آهنگساز آمریكایی میگوید: وقتی تصویر به عنوان عامل اصلی ظهور كند، موسیقی حالت آکومپانیمان به خود میگیرد، شوهای تلویزیونی، فیلمها، تبلیغات، بازیهای ویدیویی و كامپیوتری، خبرها، هر كدام از موسیقی به عنوان ابزاری جهت بیان مقصود خود، بهره میبرند».