روزهای پایانی سال مطابق تقویم خورشیدی همهساله در افغانستان بحثی در میگیرد که حقیقتن چیز زیادی از آن نمیتوان آموخت، جز اعترافی مکرر به این نکته که نگاه ما نسبت به عناصر تشکیلدهندهی زندگیمان چقدر ناقص یا لااقل، یکجانبه است. بحث این روزها بر سر این است که آیا درست است «نوروز» را جشن بگیریم یا نه. آنهایی که با تجلیل از نوروز بهعنوان یک رخداد کیهانی-زمانی مخالفاند و شادی بر سر آن را «حرام» میدانند، بدیهی است که با تکیه بر یک عقبهی تاریخی خاص، اما مهمتر از این، یک جهانبینی ویژه بر این موضع میایستند. منتقدان این طیف، یعنی کسانی که معتقد اند نوروز بهعنوان یک «جشن باستانی» و «میراث فرهنگی» همچنان باید بزرگ پنداشته شود و بر ما لازم است که در روزهای نوروز خوشباشی کنیم، نیز نهایتن به یک پسزمینهی دینی برمیگردد، اما آنچه که این دو جماعت را از هم متمایز میسازد، تفاوتی است که در ماهیت دینورزی آنها مشاهده میشود. بنابراین، سوای اینکه ریشهی رابطهپنداری میان نوروز بهعنوان یک رخداد کیهانی و شادباشی بهمنزلهی واکنشی روانی چه چیزی میتواند باشد و از کدام منظر باید آن را دیرینهشناسی کرد، نکتهی مورد توجه این است که اکنون این دیرینهشناسی غالباً مد نظر هیچیک از کسانی نیست که با این مسأله درگیر اند. تحریمکنندگان نوروز جشنگرفتن آن را حرام میدانند چون بر این باور اند که ریشهی این جشن، غیر اسلامی (زرتشتی، مجوسی…؟) است، در حالیکه جانب دیگر ماجرا نیز کمابیش با بخش نخست استدلال موافقاند، اما از آنجا که نوروز را میراثی فرهنگی باقیمانده از نیاکانشان میدانند، میگویند باید آن را بزرگ پنداشت؛ اگرچه دوست ندارند اعتراف کنند که حرمتگزاری جشن نوروز به صرف اینکه جشن مذکور میراثی است از نیاکان ما، بهتنهایی نمیتواند تداوم آن را در زندگی امروز ما توجیه کند. با این حال، به نظر نمیرسد مسأله اساسن این باشد. مسأله معنای کردارهایی در زندگی ماست که ماهیت دینی-فرهنگی دارد و بهتبع از این کردار، رخدادها بهشکل پیشینی در چارچوب خاص و از پیشتعیینشدهیی مورد بررسی قرار میگیرد. بدین ملحوظ، نکاتی را به اختصاد قابل یادآوری دانستم.
تحریمکنندگان نوروز، تأمل چندانی در این مسأله ندارند که چرا باید تنها با تکیه بر آموزههای دینی تفسیرناپذیر و منجمد، با یک رخداد فرهنگی –حتا اگر ریشهی غیردینی داشته باشد- تعیین نسبت کرد. آنها مفهومی دادهشده در اختیار دارند و بهمجرد اینکه با رخدادهایی مواجه شوند که آن مفهوم یا ساختار مفهومی حامی آن در کلیت توان تبیین آنها را نداشته باشد، حکم به تحریم آنها میدهند. این بدان معناست که دینورزان افراطی یا باورمندان به «دین حداکثری» خودشان را ملزم به این نمیدانند که در چیستی معنا و موقعیت مفهومی چون «حرام» تأمل کنند و به این بیندیشند که چرا باید چیزی را که کلیت آن اساس غیردینی یا دیگر-دینی دارد حرام پنداشت، زیرا ماهیت دینورزی آنها پیشاپیش این را ایجاب میکند که همهی امکانها و ناامکانهای زندگی را باید از منظر دینی ببینند: بهعبارت دیگر، دینورزی حداکثری (بهتعبیر سروش) به فرد دینورز میگوید چیزی خارج از دایرهی دینی وجود ندارد، بنابراین لازم است که نفی و اثبات تمامی رخدادها و واقعیتها توسط دین صورت بگیرد.
بگذریم از اینکه چنین رویکردی نمیتواند چیزی بیش از یک موضع جزمی خود-متناقض باشد که خود دین را در مقام امر مطلق و مجرد قرار میدهد و معنای قهری آن این است که دین در اصل یک پدیدهی غیردینی است و بر این اساس، میتوان به «حرام» بودن آن حکم داد! اما آنچه که در عرصهی کاربرد ماجرا را پرتنش میسازد این است که مبلغان حرامبودن نوروز یا در واقع باورمندان افراطی به دین حداکثری نمیتوانند بپذیرند که تعیین نسبت با پدیدهها و رخدادها بستگی تام به زمینه و زمانهی خودش دارد، یعنی بر همان قیاسی که موجبات خلق یا حذف آسایش در موقعیتها و زمانهای گوناگون برای آنها فرق کرده است و اکنون همه –دینورز و سکولار- بهراحتی و سادگی میتوانند از امکانهایی استفاده کنند که راحتی آنها را در پی دارد، اما هیچیک ریشهی دینی ندارد، پدیدهها و انگیزشهای دینی نیز میتواند زمانمند و بسته به «موقعیت» باشد. اینجا دوباره همان نکتهی قبلی برجسته میشود؛ اینکه رویکرد حداکثری به دین هیچ پدیده و رخدادی را بهصورت قایم-برخود یا دستکم نسبی برنمیتابد و تمامی چیزها باید با زبان دین مورد تعریف و نقادی قرار بگیرد. با این حال، چیزی در این وسط بیرون از چارچوب مذکور باقی میماند و این خود میتواند کلیت رویکرد حداکثری نسبت به اعتقادی را تناقضآمیز و بیاعتبار سازد.