کمتر از یک دهه است که تعدادی از سیاستمداران، فرهنگیان و کسانی که به نحوی خودشان را در شکل‌گیری، فهم و بازخوانی تاریخ چند دهه‌ی اخیر کشور مسؤول و دخیل می‌دانند، آغاز کرده‌اند به این‌که روایت خودشان را از این تاریخ ارائه بدهند. ما در سال‌های اخیر شاهد تألیف و نشر کتاب‌هایی بوده‌ایم که از خاطره‌خوانی گرفته تا نقد و بازخوانی آشوب و آتش تاریخ معاصر افغانستان را موضوع خود قرار داده و سعی کرده است که این تاریخ را از بدفهمی و غلط‌خوانی قابل تأملی که اکنون دچار آن شده است، نجات بدهد. منظور از بدفهمی در اصل بازگویی یک واقعیت عینی است و آن این‌که: تاریخ چند دهه‌ی پسین افغانستان، چهره‌ی واحدی ندارد و دقیقن به همین دلیل، مخاطبان آن نیز هریک وابسته به همان رخی هستند که بیشتر با آن احساس همدلی می‌کنند یا خود از آن برخاسته‌اند. بنابراین، مسأله‌یی که بتوان آن را به‌مثابه‌ی نقطه‌ی عزیمت بازخوانی این تاریخ در میان تمام مخاطبان آن در نظر گرفت، اساسن مسأله‌یی جدلی الطرفین یا متعارض است. این بدان معناست که چنان نقطه‌ی عزیمتی وجود ندارد یا لااقل تاکنون توافق نظری بر سر آن پیش‌بینی نمی‌شود.

به‌دلیل جو غالب بر بخش وسیعی از جهان، این تصور پدید آمده بود که از این به‌بعد تاریخ مسیر آرزوها و رؤیاهای فرودستان و نادیده‌گرفته‌شدگان را تعقیب خواهد کرد. حاشیه‌رفتگان و فراموش‌شدگانی که به‌معنای واقعی کلمه، حتا تصوری روشن از این نداشتند که آیا می‌توانند انتظار دیگری از تاریخ و آینده داشته باشند یا خیر.

ممکن است گفته‌های فوق به این گمانه‌زنی دامن بزند که گویا ما به‌دنبال دست‌یافتن به حقیقتی همه‌شمول، یعنی حقیقتی مطلق در دل تاریخ معاصر کشور هستیم که ناکامی در آن موجب سرگشتگی خاطره‌‌نویسان و تحلیل‌گران و به‌تبع آن، مایه‌ی ناامیدی مخاطبان شده است. لیکن مسأله در اصل این نیست. کشف حقیقت احتمالن بیهوده‌ترین مفهومی است که در خصوص فهم تاریخ می‌توان از آن سخن گفت. مسأله این است که آیا می‌توان گذشته را طوری بازخوانی کرد که نتیجه‌ی آن این امکان را فراهم کند که همه بدانند در این گذشته‌ی آن‌ها واقعن چه اتفاقی افتاده است و مهم‌تر از آن، کسی احساس حذف و نادیده‌گرفته‌شدن نکند؟

به‌نظر می‌رسد که تاکنون به‌رغم تلاش‌هایی چند، این کار صورت نگرفته است. امروزه به‌وضوح می‌توان از خلال تأملی در همین بازخوانی‌های پراکنده و تک-افتاده به این نکته پی برد که رویکرد و منطق تاریخ‌نگاری یا بازخوانی گذشته‌ی ما از جوانبی به‌شدت می‌لنگد. محض نمونه، می‌توان این پرسش را مطرح کرد که قربانیان و مظلوم واقع‌شدگان در این بازخوانی‌ها چه جایگاهی دارند؟ از این منظر، شاید بتوان مقطع خاصی را مستثنا کرد و آن، همانا مقطعی است که به‌دلیل جو غالب بر بخش وسیعی از جهان، این تصور پدید آمده بود که از این به‌بعد تاریخ مسیر آرزوها و رؤیاهای فرودستان و نادیده‌گرفته‌شدگان را تعقیب خواهد کرد. حاشیه‌رفتگان و فراموش‌شدگانی که به‌معنای واقعی کلمه، حتا تصوری روشن از این نداشتند که آیا می‌توانند انتظار دیگری از تاریخ و آینده داشته باشند یا خیر، ناگهان و به‌شکلی بسیار ناشیانه و غافل‌گیرکننده، در نمای تاریخ قرار گرفتند و فرصتی یافتند که به اطراف‌شان نظر اندازند. این اتفاقی بود که در تاریخ پیشینه‌ی چندان روشنی نداشت. برای همین تأثیر آن در جوامع عقیم و عقب‌مانده‌یی چون افغانستان، به‌شکل وارونه عمل کرد: حرکت و هیجانی که قرار بود تعریف جدیدی از انسان و عدالت به میان آورد، بستری شد برای پرورش نوع جدیدی از استبداد و بالاخره از دل آن دکتاتوری بیرون شد.

به‌هر حال، همین یک موج زودگذر نیز توانست شماری را به بازاندیشی در رویکردی وادار کند که پیش از آن و به‌صورت کلاسیک نسبت به تاریخ از خود نشان داده بودند. کتاب بزرگ «افغانستان در مسیر تاریخ» نوشته‌ی میرغلام محمد غبار یکی از برآیندهای این بازنگری بود که به‌طرزی خلاقانه و خاص، نقطه‌ی عطفی در تاریخ‌نگاری کشور پدید آورد. اما سیر واقعه‌ها و رخدادها چنان سریع بود که این نقطه‌ی عطف دیگر بازتولید نشد و تاریخ‌نگاری یا گذشته‌خوانی بار دیگر به همان مسیر قبلی و قطبی‌شده برگشت؛ مواضع نژادی، حزبی و مواضع به‌مراتب ناقص‌تر از این‌ها به‌عنوان نقاط عزیمت بازخوانی تاریخ و تحلیل وضعیت قرار گرفتند و مسلم است که در چنین وضعیتی، بازهم بخشی از مخاطبان یا تجربه‌گران این تاریخ به حاشیه رفتند.

همین روزها کم نیستند کسانی که از «تاریخ افتخارآفرین جهاد مردم افغانستان» حرف می‌زنند و به همین میزان نیز در مورد دیگر قضایای تاریخی مناقشه‌برانگیز می‌شنویم؛ لیکن یک نکته در همه‌ی آن‌ها روشن است و آن عبارت از این است که رویکرد ما نسبت به بازخوانی تاریخ، بیشتر از آن تکسویه‌نگر و ناقص است که مجالی برای تأمل در واقعیت آن‌چه که اتفاق افتاده فراهم گردد.

بازخوانی‌هایی که در این سال‌ها از تاریخ صورت گرفته نیز روی هم‌رفته متأثر از همین تکسویه‌نگری‌هاست. زمانی‌که از دوران «جهاد مردم افغانستان» حرفی به‌میان می‌آید یا جنگ‌های داخلی –اگرچه چندان کسی مایل به بازگویی آن نیست- همانند دیگر مقطع‌های تاریخی این کشور، انبوهی از موضع‌گیری‌های متناقض و متنافر خودش را آشکار می‌کند و مرتبه‌ی دیگری بر سرگشتگی مداوم و افزایش‌یابنده در این خصوص می‌افزاید. همین روزها کم نیستند کسانی که از «تاریخ افتخارآفرین جهاد مردم افغانستان» حرف می‌زنند و به همین میزان نیز در مورد دیگر قضایای تاریخی مناقشه‌برانگیز می‌شنویم؛ لیکن یک نکته در همه‌ی آن‌ها روشن است و آن عبارت از این است که رویکرد ما نسبت به بازخوانی تاریخ، بیشتر از آن تکسویه‌نگر و ناقص است که مجالی برای تأمل در واقعیت آن‌چه که اتفاق افتاده فراهم گردد. به عبارت دیگر، پس از سال‌ها کژنگری و وارونه‌خوانی، هنوز هم می‌بینیم که تغییر امیدوارکننده‌یی در منطق دید و نگرش ما نسبت به رخدادها و امر واقع پدید نیامده است. به نظر می‌رسد این همان گرهی است که باعث می‌شود همواره ترسی گنگ از آینده در نزد هریک ما وجود داشته باشد: چرا که هنوز نسبت خود را با گذشته تعیین نکرده‌ایم و حتا آن را به‌درستی نمی‌شناسیم.

به اشتراک بگذارید:
به اشتراک گذاری بر روی facebook
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی telegram
به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی email
به اشتراک گذاری بر روی print

این مطلب در آرشیو سلام وطندار ذخیره شده است.

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیسبوک

توییتر

تلگرام