بی‌معنایی «خودکفایی و استقلال مطلق» برای افغانستان

در این نوشته به این مدعا خواهیم پرداخت که چرا استقلال و خودکفایی مطلق -مخصوصاً از لحاظ نظامی و انکشافی- در  جهان سیاسی امروز برای افغانستان در دهه‌های آینده بی‌معنی و ناممکن است، و چرا از سوی دیگر اتحاد با یک قدرت جهانی در بستر یک سیاست خارجۀ غیردوستانه با قدرت‌های منطقه، سیاستی ناکامل و نادرست است. در نوشتۀ بعدی، با مقایسۀ منابع طبیعی و وضعیت اقتصادی و تاریخی افغانستان با ایران و پاکستان روشنی بیشتری روی هر دو بخش مدعای فعلی خود خواهیم انداخت.

نخست باید گفت که منظور ما از استقلال مطلق این نیست که مطلقاً هیچ وابستگی‌یی به کشورهای دیگر نداشته باشیم. منظور ما در حد معقول‌تر این است که دولت افغانستان متحد اصلی خارجی‌یی که برای ما کمک نظامی و اقتصادی کند نداشته باشد؛ متحدی بزرگ و بغیر از همسایه‌ها. نمونۀ این نوع هم‌پیمانی استراتژیک را می‌توان در سطوح مختلف بین رژیم کمونیست افغانستان و اتحاد شوروی، رژیم طالبان و پاکستان، رژیم فعلی افغانستان و ایالات متحده، یا بین حکومت عبدالرحمان خان و انگلستان (هند بریتانوی) دید. اغلب در فضاهای عمومی افغانستان وابستگی مالی و نظامی و هم‌پیمانی استراتژیک با یک قدرت بیرونی به ذات خود بد شمرده می‌شوند و به تمام قدرت‌های بیرونی در تمام موقعیت‌های تاریخی به یک چشم دیده می‌شود؛ گویی هم‌پیمانی با تمام‌شان حامل نتایج و عواقب یکسانی باشد و هیچ تفاوتی بین گزینه‌های مختلف وجود نداشته باشد.

به همین دلیل، بسیاری در افغانستان خواستار قطع روابط استراتژیک و نظامی با ایالات متحده هستن؛، گویی وقتی با آمریکا رابطه نداشته باشیم، خواهیم توانست مستقل باشیم. پیش‌فرض این ادعا این است که در نبود روابط استراتژیک با یک قدرت کلان چون آمریکا یا شوروی، افغانستان از دست‌اندازی ابرقدرت‌های همسایه و منطقه در امان خواهد ماند و امکان یک استقلال سیاسی در سیاست خارجه وجود خواهد داشت.

ما به صورت مختصر علیه این موضع استدلال خواهیم کرد. در قدم اول باید گفت که پیش‌فرض اول (امکان استقلال سیاسی بعد از قطع رابطه با ابرقدرتی چون آمریکا یا شوروی) این مدعا اشتباه است. در واقع وضعیت سیاسی و جیوپولیتیک منطقه‌یی که در آن حضور داریم چنان است که بین دولت‌های مختلف نابرابری‌های شدیدی از لحاظ نفوس، منابع طبیعی، ساختار اقتصادی، و تشکیلات سیاسی بین کشورهای مختلف وجود دارد.

طی تاریخ قرن ۲۰ در موارد متعددی کشورهای بزرگ‌تر و ثروتمندتر از توانایی بسیار بالایی برای دست‌اندازی در امور کشورهای کوچک‌تر برخوردار بوده‌اند. مثال چنین قدرتی در دست‌اندازی سیاسی را می‌توان در قرن ۲۰ در موارد متعددی دید، مواردی مانند نفوذ مصر و عربستان در خاورمیانه طی جنگ سرد، نقش اساسی چین در نجات رژیم کوریای شمالی، و توانایی نفوذ پاکستان در افغانستان. این نابرابری‌های شدید میان کشورهای منطقه در قدرت و ثروت، استقلال سیاسی را برای دولت‌های ضعیف و فقیری چون افغانستان -که مثلاً درآمد اصلی‌اش درآمد مالیاتی نیست- ناممکن می‌سازند؛ چرا که این مسأله از اختیار خود دولت ضعیف خارج می‌شود و بستگی به عدم دست‌اندازی و دخالت دولت‌های قوی‌تر و بزرگ‌تر منطقه -چون پاکستان و ایران- خواهد داشت. در نتیجه می‌توان گفت که استقلال سیاسی مطلق در روابط خارجه برای افغانستان در دهه‌های آینده در عمل غیرممکن خواهد بود، و یک رویکرد حساس به واقعیت مجبور است در هنگام نیاز برای توازن قدرتی که پاکستان یا ایران می‌توانند اعمال کنند، به دولتی بزرگ‌تر متوسل شود.

در فلسفۀ سیاسی امروزی بعضی نظریات را با برچسب «تئوری حساس به واقعیت» می‌شناسیم. این تئوری‌ها و استدلال‌ها وقتی لازم می‌شوند که استدلال‌های اخلاقی اساسی‌تر و عمومی‌تر با شرایط تاریخی‌یی که یک چالش با آن‌ها مواجه است ناسازگار باشند؛ مثلاً نیاز به استقلال سیاسی یک اصل سیاسی-اخلاقی عمومی و اساسی است که در شرایط تاریخی فعلی افغانستان و منطقه قابل دست‌یابی نمی‌باشد. یک برخورد حساس به واقعیت هم با توجه به اصل اساسی نیاز به استقلال و هم با درنظرداشت واقعیت تاریخی افغانستان و منطقه، استراتژی متفاوتی ارائه می‌کند؛ چون استقلال مطلق غیرممکن است، ضعف اقتصادی، سیاسی، و نظامی افغانستان باید همیشه مد نظر گرفته شود تا از روی محاسبات اشتباه راجع به خویش، کاری نکنیم.

در قدم اول نیاز به توازن قدرت در مقابل بازیگرهای اصلی منطقه‌یی و مخصوصاً پاکستان وجود دارد. برای این کار که در راستای حفظ منافع ملی کشور است، ممکن و گاهی لازم است برای دوره‌های محدود، اما قابل توجه به کمک دولت‌های بزرگ‌تر چون ایالات متحده یا چین متوسل شد. اما در قدم دوم نباید فراموش کرد که مبادرت به توازن قدرت باید تنها در بستر یک سیاست خارجی چند سویه و غیرخصمانه با همسایگان صورت پذیرد، و سیاست خارجی فعلی ما از این اصل به درستی پیروی نمی‌کند.

ضعف در مقابل پاکستان و ایران نباید ما را به سوی یک سیاست خصمانه ببرد که این هم از لحاظ تاریخی به ضرر کشورهای ضعیف تمام می‌شود. در سیاست خارجی کنونی ما عناصر خصمانه، به خصوص علیه پاکستان وجود دارند. دو مورد اساسی آن از یک‌سو پشتونستان‌خواهی و به رسمیت نشناختن خط دیورند و از سوی دیگر مسائلی چون عدم ضمانت امنیت آبی این کشور است. به علاوۀ مسألۀ دیورند که در نوشته‌یی دیگر به آن پرداختیم، نبود یک چهارچوب رسمی و پذیرفته‌شده برای آب‌های حوزۀ دریای کابل که خود شاخه‌یی از حوزۀ دریای سند است، باعث ایجاد بدبینی و ترس زیادی میان طبقۀ حاکم سیاسی پاکستان شده و اگر قرار باشد از دولت بزرگ‌تری برای توازن قدرت پاکستان در افغانستان استفاده شود، باید ابتدا رویکرد سیاسی افغانستان در موارد مهمی چون خط دیورند و همکاری‌های متقابل امنیتی و دیپلوماتیک با پاکستان به نفع روابط، دوستانه‌تر تغییر کند. این رویکرد غیرخصمانه باید با دیگر ابرقدرت‌های منطقه چون ایران، چین، هند، روسیه، و عربستان نیز رعایت شود؛ همه به قصد محافظت واقع‌گرایانه از منافع ملی افغانستان.

همچنان بنگرید به:

به اشتراک بگذارید:
به اشتراک گذاری بر روی facebook
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی telegram
به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی email
به اشتراک گذاری بر روی print

این مطلب در آرشیو سلام وطندار ذخیره شده است.

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیسبوک

توییتر

تلگرام