بازی دری ـ فارسی در سیاست‌بازی

آقای حکمتیار اصلاً چرا حضور دارد و صحنۀ سیاسی را اشغال کرده است؛ پرسش نخست این‌جاست. برخی بر این باورند که حکمتیار زبان غیررسمی، سبعانه و بی‌پردۀ ستون‌پنجمی‌هاست. عده‌یی های‌وهوی او را تلاشی مذموم برای جلب نظر روستانشینان محروم در انتخابات ریاست جمهوری می‌دانند. گروهی نیز وی را کارگزار سیاست‌های شوم پاکستان در افغانستان می‌خوانند.

به نظر من نمی‌توان با چنین پاسخ‌هایی هم‌نشینی نام حکمتیار را با ادبیات سیاسی افغانستان به درستی تبیین کرد. آن هم به یک دلیل ساده: اکثر سیاسیون ما یا به این وصل‌اند یا به آن. غرض و هدف شخصی و غیرمردمی هم که در بیشتر نخبه‌گان سیاسی، متنفذین قومی، ریش‌سفیدان و به اصطلاح خواص ما موج می‌زند.

ماه آقای حکمتیار را دو شقۀ شخصیتی تکمیل می‌کند: یکی آن سنت سیاسی پوپولیستی است که تقریباً گلوی تمامی سیاسیون ما را فشرده و نور و حکمتیار و کرزی هم نمی‌شناسد. دیگری اما ویژه‌گی و به نوعی برازنده‌گی آقای حکمتیار را متبلور ساخته و آن چیزی نیست جز دفاع از هویت زبانی.

آقای حکمتیار از همان اوایل جهاد خوب می‌دانست که نمی‌تواند همانند افرادی چون ربانی و خالص، شخصیت روحانی‌اش را به خورد جامعه بدهد. نه این‌که روحانی نبود؛ صرفاً به این دلیل که در آن دوران هنوز جوان بود و در نظر ریش‌سفیدان، ناپخته. اما این کاستی را چیز دیگری، چیزی چون دفاع از هویت زبانی می‌توانست به راحتی رفع سازد. با این‌که روح ملی‌گرایی در انبوه آثار کتبی آقای حکمتیار پرسه می‌زند، اما کالبد و ظاهر همان سیدجمال‌گرایی و غرب‌ستیزی است. پس به نظر می‌رسد که هویت‌آرایی زبان‌محورانه تا دورۀ کنونی، در ذهن و زبان حکمتیار چندان و چنین تحکیم نیافته بود.

شعار این هویت‌آرایی «مبارزه با ایران در تمامی حوزه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و به ویژه فرهنگی» است. به همین دلیل آن‌چه که پشت آقای حکمتیار را لرزانده دستیابی ایران به بمب اتم یا بازیابی قدرت‌اش در منطقه نیست؛ بل‌که نفوذ فرهنگی است که در خود کسانی چون هدایت و فروغ و شاملو و سروش و آشوری و خلجی و در این اواخر شهریار وقفی‌پور و حسام سلامت و مهدی اردبیلی را پرورانده است.

آقای حکمتیار خوب می‌داند که این روشنفکران در جمهوری اسلامی ایران جایی نداشتند و ندارند و اساساً دولت اسلامی ایران در پی پاکسازی کل سنت روشنفکری از اوراق تاریخ این کشور است. با این حال تهدید از جای دیگری برمی‌خیزد؛ از میل شدید جوانان افغانستان به فرهنگ انتقادی و آن‌چه که از لابه‌لای آثار نویسنده‌گان ایرانی بیرون می‌زند: پوچی هدایت، فردیت فروغ، آزاده‌گی و ایستاده‌گی شاملو، دین‌نقادی سروش و آشوری و خلجی، شرنویسی وقفی‌پور و سوسیال سکولاریسم سلامت و اردبیلی.

برای جوانان کابل و هرات و بلخ و بامیان و جاغوری و حتا ننگرهار و قندهار، زبان فارسی تنها وسیلۀ دستیابی به لذت دریافتن اندیشۀ مدرن و فرهنگ انتقادی است. سوا از آن‌که این زبان به سبب پیری و درازی عمر و ده‌ها دلیل تاریخی و زبان‌شناختی دیگر، از توانش بسیار زیادی برخوردار است.

آقای حکمتیار هم این نکات را خوب دریافته و برای قطع درخت سراغ ریشه را گرفته است. رابطه با ایران در هر زمینه‌یی باید قطع شود؛ به ویژه در زمینۀ همگرایی فرهنگی. پس مردمان این طرف مرز دری زبان‌اند و آن طرف مرز فارسی زبان. سایر موارد هم اهمیتی ندارند: این‌که چرا با وجود فارس ایران نام یکی از ولسوالی‌های هرات «فارسی» است؛ این‌که چرا کل تاریخ‌نگاران قرن هجدهم و نوزدهم افغانستان در کتاب‌هایی چون «تاریخ احمدشاهی»، «کلیات ریاضی»، «تواریخ خورشیدجهان»، «حدیقه‌الاقالیم»، «واقعات شاه‌شجاع» نامی از زبان دری نبرده‌اند؛ این‌که چرا تاریخ‌نگاران و شرق‌شناسان از واژه‌هایی چون فارسی و فارسیوان در آثارشان استفاده کرده‌اند؛ این‌که تا دهۀ سی قرن بیستم و ظهور چیزی به نام هویت زبانی، چرا کسی از واژۀ ازکارافتادۀ دری استفاده نمی‌کرد و چراهایی دیگری از این دست.

چنین است که طبل «پشتونستان‌خواهی» جناب کرزی با دهل «هویت‌ زبانی» آقای حکمتیار همنوا شده و هر روز با ریتمی تازه وحدت ملی نیم‌بند را می‌لرزاند. مخرج مشترک هر دو غرب‌ستیزی و دورنمای‌شان پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری است. 

به اشتراک بگذارید:
به اشتراک گذاری بر روی facebook
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی telegram
به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی email
به اشتراک گذاری بر روی print

این مطلب در آرشیو سلام وطندار ذخیره شده است.

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیسبوک

توییتر

تلگرام