مجموعه ترانههای «انکار» از محمداسحاق ثاقبی اخیرن از سوی انجمن نویسندگان بلخ به چاپ رسید. آشنایی ثاقبی با ترانهسرایی باعث شده که این مجموعه نواقص کمتری داشته باشد. بهرغم نارسایی طرح جلد مجموعه در بازتاب دادن سویهی اجتماعی-اعتراضی محتوای آن، اعتراض و اجتماع از مهمترین مسایل در مجموعهی مذکور است. بنابراین، در این یادداشت تلاش میشود تا با این جنبه تماس بیشتری گرفته شود.
ثاقبی دیگر آن ترانهسرای کمتجربهی سالهای هشتاد نیست تا بتوان بهسادگی بر کارهایش خرده گرفت. پختگی و استحکام ترانههای او اکنون قدرت زیادی از منتقد میطلبد. مضمونپردازی او برگرفته از روح اجتماعی و امواج سهمگین سیاسی است که بر ذهن شاعر اثر میگذارد و او آگاهانه با اجتماع و دردهایش مواجه میشود. در روزگاری که شاعران و نویسندگان غرق در تخیلات انتزاعی و گیرافتاده در زنجیر زلف معشوقهاند، ثاقبی از اجتماع و از درد مردم صحبت میکند. اینگونه است که مخاطب با خوانش ترانههای او شرایط زندگی خود را درمییابد. عشق ثاقبی همان عشق به مردم است و نفرتش، نفرت از تعصب کور و نابهسامانیهای روزگار. بنابراین، شاعر علیه این وضعیت میایستد و مبارزهی او همان سرودنهای دردآگین است که از درک مسوولیت اجتماعی او برمیخیزد.
هگل در کتاب «فلسفهی حق» میگوید که ما ذهن خود را از تاریخ میآوریم. این سخن هگل با تأمل در ترانههای ثاقبی، آگاهی او از تاریخ و تصمیمش در ایجاد تغییر در وضعیت تاریخ آینده بهصورت روشنتری درک میشود. گذشته از این با خواندن این ترانهها متوجه میشویم آنانی که خودشان را با درد و فقدانهای اجتماعی کاملن بیگانه احساس میکنند، تا چه اندازه تاریخ را بد فهمیدهاند.
شوریدن علیه ناکسان روزگار
اسحاق ثاقبی در ترانههایش از شیادان و اهل تزویر بهشدت انتقاد میکند. پشتوانهی شاعر همان شعرهایش است که مهمترین پیام آن به مخاطبانش، بیدار کردن حس مسوولیت در آنهاست. محض نمونه:
نی از دل شمشیر به دنیا آمد/ نی از کوه انجیر به دنیا آمد
این طائفه نیست غیر قانونی که/ با پرچم تزویر به دنیا آمد
***
من بغضم و عقده، از خودم گم استم/ بازیچهی رنگ رنگ مردم استم
تاریخ هویتم که خفته است هنوز/ در قید هزارهی توهم استم (ص58)
در این دو ترانه ما انزجار شاعر از ناکسان و ناهنجاریها را بهروشنی میبینیم. در ترانهی نخست میگوید که مشروعیت و حاکمیت را خدا به یک قوم خاص نداده است، بلکه آنان با هیله و تزیر آن را غصب کردهاند. در ترانهی دوم نیز از تاختوتاز صورتگرفته برهویت خود میگوید، شاعری که هنوز کشور و حکومتش هویت او را نمیپذیرد.
حس مبارزه
با اینحال ترانههای ثاقبی میتواند گلولههای هدفمندی در سنگر مبارزهطلبی باشد. افراطیت را هدف میگیرد و آن را هیولایی معرفی میکند که باید علیه آن مبارزه کرد.
تو هستی و هی مرا عطش میبلعد/ این شور درون و کشمکش میبلعد
چون کشوریام که پیش چشم دنیا/ هی دارد افراطیتش میبلعد
***
اشک و مثلن بغض و هوایت مانده است/ چیزی به این بیسروپایت مانده است
تو رفتهای، انگار درون مغزم/یک ملت سرکوب به جایت مانده است
دیده میشود که ثاقبی بسیار ماهرانه درد را در اکسیر عشق آلوده میکند. این نوع برهمنهی میتواند بهخوبی نشان دهد که شاعر ضمن اینکه از عشق میگوید، از سیاست نیز متأثر است. این رویکرد نهتنها وجههی روشنگری دارد، بلکه به خلق فضای جدید و ناب میانجامد. این خود مبارزه و کشاکش در دورن و بیرون شاعر را نمایان میکند.
حس مبارزهخواهی ثاقبی در تمام ترانههای او جریان دارد، مثل این ترانه:
قد افرازد باغچه و خوب شود/ هرچند که فصل فصل مصلوب شود
با وصف هزار قهرمان پروریاش/ هی مرگ به ملتی که سرکوب شود (ص26)
در این ترانه میتوان به صراحت مبارزهطلبی و ترغیب مردم به مبارزهی فراگیر را مشاهد کرد.
تنگ است دلم هی، هیجان میآید یادم آن عشق بیکران میآید
اصلن احساس جادهیی دارم که/ هر شب وروزش مرگ از آن میآید
شاعر در اینجا جاندارانگاری میکند، مرگ را کسی میداند که از جاده میآید و روزی او را با خودش خواهد برد.
شاید مخاطب این سطرها، گمان کند که مضمونپردازی این ترانهها خالی از ذوق و قریحهی شاعرانه است، چون محتوای سیاسی -اجتماعی دارد. اما برای مخاطب جدی پیشنهادم این است که این مجموعه ترانهها را بخواند و در آن تأمل کند. به گونهی نمونه، به این دو ترانه دقت کنید.
یک:
تو نیستی و روز خوشم است کسوف/ من حالم را چسان بریزم به حروف
گشته است خلاصه زندگی من با/ شبهای جذامی و سحرهای مخوف (46)
***
دو:
چشم تو که از رکود برمیخیزد/ من مطمئنم که کبود برمیخیزد
این تجربهی غریب مرغابیها است/ باران که نشست، رود برمیخیزد (11)