صدای او انکار سکوت و مرگ است و انگار زنده. کلام برخاسته از دل یک فرهنگ. استعارۀ شادنشینی و شهدگویی. احمد ظاهر؛ اسطورۀ پویا برای امروز و فردایمان است.
برخورد متفاوت با موسیقی و ترانه، امتیاز غالب صدای او میان صداهایی است که همارز از دل یک فرهنگ بلند شدهاند. ترانههای خوبی از شاعران معاصر را اجرا کرده که تاهنوز ناشناخته ماندهاند و حتا آثارشان هم چاپ نشدهاست. به گونهٔ نمونه، آهنگ «خال به کنج لب یکی، طرهٔ مشکفام دو» که آهنگ بسیار مشهور و محبوب احمدظاهر است، ترانهاش از طاهره قرهالعین است. طاهره قرهالعین را نه تنها اینکه آوازخوانان همروزگار احمدظاهر نمیشناختند، بلکه بسیاری از شاعران امروز نیز با نامش ناآشنا هستند. همینگونه، آهنگ «گذشت آنکه تو سرخیل دلبران بودی»، ترانهاش از شاعری بهنام پژمان بختیاری است. یا آهنگ «باز آمدی ای جان من، جانها فدای جان تو»، ترانهاش از شاعری بهنام پارسا تویسرکانی میباشد. و نظیر این، چندین آهنگ دیگر از شاعران گمنام و ناشناخته اجرا کردهاست که نوشتهٔ حاضر گنجایش شرح هر کدام آن را ندارد.
به یقین میتوان گفت که تاکنون هیچ هنرمندی به میزان احمدظاهر ذهن جمعی مردم خستهٔ ما را ارضا نکردهاست. عشقورزیدن به هنر، او را تبدیل به استعداد خارقالعادهیی کرد. تن او برای موسیقی ساخته شده بود. رمزی که قابلیت کشف شدن را داشت و ظاهر با سختکوشی تمام پیدایش کرد. پیش از اجرای هر ترانهیی برای عزیمت همنشنی با شنونده میکوشید. برای همین، با ما میخندد و هرازگاهی در وسط آهنگ شوخطبعی و دلزندهگی او گل میکند. در تنهایی ما حضور شادیانه دارد. در نشستهای رفیقانه، رفیقتر از همه مجلس را گرم میکند.
فقدان زیستن او را طنین پر کردهاست. صدای او دیگر ساکت شده، اما طنین، صدای پیش از اتفاق سکوت را جادوی جاودانهگی بخشیده است. او پیش از معنا فرم است. یک فرم اسطورهیی. به قول بارت: اسطوره از معنایی که تغذیه میکند، آنها را به اجساد سخنگو تبدیل میکند. معنای امروز احمدظاهر، آوازخوان نیست، یک فرم موسیقایی – اسطورهیی است. صفت اسطورهیی احمدظاهر جسد بینفس او را زندهگی بخشیدهاست. وقتی معنا توسط اسطوره دزیده میشود، نامیرا میگردد. برای همین، هرگونه آرزوی جاودانهگی کردن هم به پدیدههای اسطورهیی گفتار اضافی است.
ضمیر محب